فهرست الفبایی




فهرست کلمات معنی کلمات
1.«اسم» ی [898] ضمیر متصل غیر مرفوع صیغه 13 بمعنی من را
2.«اسم» ی [32] ضمیر مرفوع متصل به افعال مضارع و امر صیغه 10 بمعنی تو یک زن
3.«اسم» [ی] [228] ضمیر متصل غیر مرفوع صیغه 13 جائز الحذف بمعنی من را
4.«حرف» يَا [361] ای
5.«فعل» يُؤَاخِدُ [7] ← اخذ مؤاخذه می کند
6.«فعل» يَأْب‌َ [2] ← ابی سرباز می زند
7.«اسم» يَابِس‌ٍ [1] ← یبس خشک / خشکیده
8.«اسم» يَابِسَات‌ٍ [2] ← یبس خشک ها / خشکیده ها
9.«فعل» يَأْبَي‌ [1] ← ابی سرباز می زند
10.«فعل» يَأْت‌ِ [24] ← اتی می آید / می آورد
11.«فعل» يَأْت‌ِ [3] ← اتی می آید / می آورد
12.«فعل» يُؤْت‌َ [2] ← اتی داده می شود
13.«فعل» يُؤْتِ [8] ← اتی می دهد
14.«فعل» يَأْتَل‌ِ [1] ← الو- الی کوتاهی می کند / سوگند یاد می کند
15.«فعل» يَأْتَمِرُون‌َ [1] ← امر مشورت و تفاهم می کنند
16.«فعل» يَأْتُوا [12] ← اتی می آیند / می آورند
17.«فعل» يَأْتُوا [2] ← اتی می آیند / می آورند
18.«فعل» يُؤْتُوا [2] ← اتی می دهند
19.«فعل» يَأْتُون‌َ [6] ← اتی می آیند / می آورند
20.«فعل» يُؤْتَوْن‌َ [1] ← اتی داده می شوند
21.«فعل» يُؤْتُون‌َ [8] ← اتی می دهند
22.«فعل» يَأْتِي‌َ [34] ← اتی می آید / می آورد
23.«فعل» يَأْتِي [32] ← اتی می آید / می آورد
24.«فعل» يُؤْتَي [2] ← اتی داده می شود
25.«فعل» يُؤْتِيَ [3] ← اتی می دهد
26.«فعل» يُؤْتِي‌ [11] ← اتی می دهد
27.«فعل» يَأْتِيَانِ [1] ← اتی می آیند
28.«فعل» يَأْتِين‌َ [6] ← اتی می آیند / می آورند
29.«فعل» يُؤْثَرُ [1] ← اثر روایت می شود / نقل می شود / بازگفته می شود
30.«فعل» يُؤْثِرُون‌َ [1] ← اثر برتری می دهند
31.«اسم» يَأْجُوج‌َ [1] ← یأجوج نام طائفه ای که ذوالقرنين برای جلوگيری از حمله آنها به مردم پشت کوه معروف سدی ساخت
32.«اسم» يَأْجُوج‌ُ [1] ← یأجوج نام طائفه ای که ذوالقرنين برای جلوگيری از حمله آنها به مردم پشت کوه معروف سدی ساخت
33.«فعل» يَأْخُذَ [6] ← اخذ می گیرد / مجازات می کند
34.«فعل» يَأْخُذُ [2] ← اخذ می گیرد / مجازات می کند
35.«فعل» يَأْخُذْ [1] ← اخذ می گیرد / مجازات می کند
36.«فعل» يُؤْخَذُ [3] ← اخذ گرفته می شود / مجازات می شود
37.«فعل» يُؤْخَذْ [2] ← اخذ گرفته می شود / مجازات می شود
38.«فعل» يَأْخُذُوا [3] ← اخذ می گیرند / مجازات می کنند
39.«فعل» يَأْخُذُوا [2] ← اخذ می گیرند / مجازات می کنند
40.«فعل» يَأْخُذُون‌َ [2] ← اخذ می گیرند / مجازات می کنند
41.«فعل» يُؤَخَّرُ [1] ← اخر تأخیر انداخته می شود
42.«فعل» يُؤَخِّرَ [2] ← اخر تأخیر می اندازد
43.«فعل» يُؤَخِّرُ [3] ← اخر تأخیر می اندازد
44.«فعل» يُؤَخِّرْ [1] ← اخر تأخیر می اندازد
45.«فعل» يُؤَدِّ [2] ← ادی می رساند / ادا می کند / می پردازد
46.«فعل» يُؤَدِّ [1] ← ادی می رساند / ادا می کند / می پردازد
47.«فعل» يَأْذَن‌َ [2] ← اذن اجازه می دهد
48.«فعل» يَأْذَنْ‌ [1] ← اذن می داند
49.«فعل» يُؤْذَن‌َ [3] ← اذن اجازه داده می شود
50.«فعل» يُؤْذَن‌ُ [2] ← اذن اجازه داده می شود
51.«فعل» يُؤْذُون‌َ [4] ← اذی اذیت می کنند
52.«فعل» يُؤْذِي‌ [1] ← اذی اذیت می کند
53.«فعل» يُؤْذَيْن‌َ [1] ← اذی مورد آزار قرار می گیرند
54.«فعل» يَئِس‌َ [2] ← یاس دلسرد و نومید شد
55.«فعل» يَئِسْن‌َ [1] ← یاس دلسرد و نومید شدند / یائسه شدند
56.«فعل» يَئِسُوا [2] ← یاس دلسرد و نومید شدند
57.«فعل» يُؤْفَك‌ُ [2] ← افک منحرف می شود / منصرف می شود / برگردانده می شود
58.«فعل» يَأْفِكُون‌َ [2] ← افک منحرف می کنند/ منصرف می کنند / بر می گردانند / بدروغ می بافند
59.«فعل» يُؤْفَكُون‌َ [6] ← افک منحرف می شوند / منصرف می شوند / برگردانده می شوند
60.«اسم» الْيَاقُوت‌ُ [1] ← یاقوت یاقوت
61.«فعل» يَأْكُل‌َ [2] ← اکل می خورد
62.«فعل» يَأْكُل‌ُ [7] ← اکل می خورد
63.«فعل» يَأْكُل‌ْ [1] ← اکل می خورد
64.«فعل» يَأْكُلاَن‌ِ [1] ← اکل می خورند
65.«فعل» يَأْكُلْن‌َ [1] ← اکل می خورند
66.«فعل» يَأْكُلُوا [2] ← اکل می خورند
67.«فعل» يَأْكُلُون‌َ [10] ← اکل می خورند
68.«فعل» يُؤَلِّف‌ُ [1] ← الف الفت ایجاد می کند
69.«فعل» يَأْلَمُون‌َ [1] ← الم درد می گیرند / بدرد می آیند
70.«فعل» يَأْلُونَ [1] ← الو- الی کوتاهی می کنند
71.«فعل» يُؤْلُون‌َ [1] ← الو- الی سوگند یاد می کنند / ایلاء می کنند
72.«فعل» يَأْمُرَ [1] ← امر فرمان می دهد
73.«فعل» يَأْمُرُ [12] ← امر فرمان می دهد
74.«فعل» يَأْمُرُون‌َ [7] ← امر فرمان می دهند
75.«فعل» يُؤْمَرُون‌َ [2] ← امر فرمان داده می شوند
76.«فعل» يَأْمَن‌ُ [1] ← امن اطمینان می کند
77.«فعل» يُؤْمِن‌َ [2] ← امن ایمان می آورد
78.«فعل» يُؤْمِن‌َّ [2] ← امن ایمان می آورند
79.«فعل» يُؤْمِن‌ُ [19] ← امن ایمان می آورد
80.«فعل» يُؤْمِن‌ُ [1] ← امن ایمان می آورند
81.«فعل» يُؤْمِنْ [7] ← امن ایمان می آورد
82.«فعل» يُؤْمِنْ [1] ← امن ایمان می آورد
83.«فعل» يَأْمَنُوا [2] ← امن اطمینان می کنند / ایمن هستند
84.«فعل» يُؤْمِنُوا [17] ← امن ایمان می آورند
85.«فعل» يُؤْمِنُوا [1] ← امن ایمان می آورند
86.«فعل» يُؤْمِنُون‌َ [87] ← امن ایمان می آورند
87.«فعل» يَأْن‌ِ [1] ← انی وقت انجام کار می رسد
88.«فعل» يَؤُودُ [1] ← اود مشکل و سخت می شود
89.«اسم» يَؤُوسَاً [1] ← یاس دلسرد و نومید
90.«اسم» يَؤُوس‌ٌ [2] ← یاس دلسرد و نومید
91.«فعل» يُؤَيِّدُ [1] ← اید تأیید می کند / یاری می کند
92.«فعل» يُبَايِعْنَ [1] ← بیع بیعت می کنند
93.«فعل» يُبَايِعُون‌َ [3] ← بیع بیعت می کنند
94.«فعل» يَبْتَغ‌ِ [1] ← بغی می جوید
95.«فعل» يَبْتَغُون‌َ [7] ← بغی می جویند
96.«فعل» يُبَتِّكُ [1] ← بتک می شکافند
97.«فعل» يَبْتَلِيَ [2] ← بلو می آزماید
98.«فعل» يَبُث‌ُّ [1] ← بثث پراکنده می کند / ایجاد می کند
99.«فعل» يَبْحَث‌ُ [1] ← بحث جستجو می کند / می کاوید
100.«فعل» يَبْخَس‌ْ [1] ← بخس کم می گذارد / ناقص می دهد
101.«فعل» يُبْخَسُون‌َ [1] ← بخس کم گذاشته می شوند / ناقص داده می شوند
102.«فعل» يَبْخَل‌ُ [2] ← بخل بخل می ورزد / خسیس می شود
103.«فعل» يَبْخَل‌ْ [1] ← بخل بخل می ورزد / خسیس می شود
104.«فعل» يَبْخَلُون‌َ [3] ← بخل بخل می ورزند / خسیس می شوند
105.«فعل» يُبْدِ [1] ← بدو آشکار می کند
106.«فعل» يَبْدَأُ [6] ← بدا آغاز می کند / در آغاز می آفریند
107.«فعل» يُبْدِئ‌ُ [3] ← بدا آغاز می کند / در آغاز می آفریند
108.«فعل» يُبَدَّل‌ُ [1] ← بدل تبدیل می شود
109.«فعل» يُبَدِّل‌َ [2] ← بدل تبدیل می کند
110.«فعل» يُبَدِّل‌ُ [1] ← بدل تبدیل می کند
111.«فعل» يُبَدِّل‌ْ [1] ← بدل تبدیل می کند
112.«فعل» يُبْدِلَ [3] ← بدل تبدیل می کند
113.«فعل» يُبَدِّلُوا [1] ← بدل تبدیل می کنند
114.«فعل» يُبَدِّلُونَ [1] ← بدل تبدیل می کنند
115.«فعل» يُبْدُون‌َ [1] ← بدو آشکار می کنند
116.«فعل» يُبْدِي‌َ [1] ← بدو آشکار می کند
117.«فعل» يُبْدِين‌َ [2] ← بدو آشکار می کنند
118.«اسم» يَبَسَاً [1] ← یبس خشک / خشکیده
119.«فعل» يَبْسُط‌ُ [10] ← بسط می گشاید / می گسترد / دراز می کند
120.«فعل» يَبْسُطُوا [2] ← بسط می گشایند / می گسترند / دراز می کنند
121.«فعل» يُبَشِّرَ [1] ← بشر بشارت و مژده می دهد
122.«فعل» يُبَشِّرُ [5] ← بشر بشارت و مژده می دهد
123.«فعل» يُبْصِرُ [1] ← بصر می بیند
124.«فعل» يَبْصُرُوا [1] ← بصر می بینند
125.«فعل» يُبْصِرُون‌َ [12] ← بصر می بینند
126.«فعل» يُبَصَّرُونَ [1] ← بصر نشان می دهند
127.«فعل» يَبْصُط‌ُ [1] ← بسط می گشاید / می گسترد / دراز می کند
128.«فعل» يُبَطِّئَ [1] ← بطا درنگ و کندی می کند / بتأخیر می اندازد
129.«فعل» يَبْطِش‌َ [1] ← بطش بقهر می گیرد / بشدت مجازات می کند
130.«فعل» يَبْطِشُون‌َ [1] ← بطش بقهر می گیرند / بشدت مجازات می کنند
131.«فعل» يُبْطِل‌َ [1] ← بطل باطل می کند
132.«فعل» يُبْطِلُ [1] ← بطل باطل می کند
133.«فعل» يَبْعَث‌َ [6] ← بعث بر می انگیزد
134.«فعل» يَبْعَثُ [6] ← بعث بر می انگیزد
135.«فعل» يُبْعَث‌ُ [1] ← بعث بر می انگیخته می شود
136.«فعل» يُبْعَثُوا [1] ← بعث بر می انگیخته می شوند
137.«فعل» يُبْعَثُون‌َ [8] ← بعث بر می انگیخته می شوند
138.«فعل» يَبْغُون‌َ [9] ← بغی می خواهند / تجاوز می کنند
139.«فعل» يَبْغِي‌ [1] ← بغی تجاوز می کند
140.«فعل» يَبْغِيَان‌ِ [1] ← بغی تجاوز می کنند
141.«فعل» يَبْقَي [1] ← بقی باقی می ماند
142.«فعل» يَبْكُوا [1] ← بکی می گریند
143.«فعل» يَبْكُون‌َ [2] ← بکی می گریند
144.«فعل» يُبْلِس‌ُ [1] ← بلس از شدت یأس و نومیدی غمگین و اندوهناک می شود
145.«فعل» يَبْلُغ‌َ [7] ← بلغ می رسد
146.«فعل» يَبْلُغَا [1] ← بلغ می رسند
147.«فعل» يَبْلُغُوا [1] ← بلغ می رسند
148.«فعل» يُبَلِّغُون‌َ [1] ← بلغ می رسانند
149.«فعل» يَبْلُوَ [7] ← بلو می آزماید
150.«فعل» يَبْلُو [1] ← بلو می آزماید
151.«فعل» يَبْلَي [1] ← بلو کهنه و فرسوده می شود
152.«فعل» يُبْلِي‌َ [1] ← بلو می آزماید
153.«فعل» يَبُورُ [1] ← بور نابود می شود / تباه و بی اثر می شود
154.«فعل» يَبِيتُون‌َ [1] ← بیت بیتوته می کنند / شب را روز می کنند
155.«فعل» يُبَيِّتُون‌َ [2] ← بیت نقشه می کشند / در شب انجام می دهند
156.«فعل» يُبِين‌ُ [1] ← بین روشن می کند
157.«فعل» يُبَيِّن‌َ [5] ← بین روشن می کند
158.«فعل» يُبَيِّن‌ُ [15] ← بین روشن می کند
159.«فعل» يُبَيِّنْ [3] ← بین روشن می کند
160.«اسم» يَتَامَي‌ [1] ← یتم یتیم ها
161.«اسم» الْيَتَامَي‌ [13] ← یتم یتیم ها
162.«فعل» يَتَأَخَّرَ [1] ← اخر عقب می ماند
163.«فعل» يَتُب‌ْ [1] ← توب توبه می کند
164.«فعل» يَتَبَدَّلْ [1] ← بدل تبدیل می کند
165.«فعل» يُتَبِّرُوا [1] ← تبر هلاک می کنند / نابود می کنند
166.«فعل» يَتَّبِع‌ُ [5] ← تبع پیروی می کند
167.«فعل» يَتَّبِع‌ْ [2] ← تبع پیروی می کند
168.«فعل» يَتْبَعُ [1] ← تبع دنبال می کند
169.«فعل» يُتَّبَع‌َ [1] ← تبع پیروی می شود
170.«فعل» يَتَّبِعُوا [1] ← تبع پیروی می کنند
171.«فعل» يَتَّبِعُون‌َ [10] ← تبع پیروی می کنند
172.«فعل» يُتْبِعُون‌َ [1] ← تبع دنبال می کنند
173.«فعل» يَتَبَوَّأُ [1] ← بوا اقامت می گزیند / مسکن می کند
174.«فعل» يَتَبَيَّن‌َ [3] ← بین روشن می شود
175.«فعل» يَتَجَرَّعُ [1] ← جرع جرعه جرعه می نوشد
176.«فعل» يَتَجَنَّبُ [1] ← جنب دوری می کند
177.«فعل» يَتَحَاجُّون‌َ [1] ← حجج محاجّه می کنند / مخاصمه می کنند
178.«فعل» يَتَحَاكَمُوا [1] ← حکم به داوری می روند / شکایت می کنند
179.«فعل» يَتَخَافَتُون‌َ [2] ← خفت آهسته و پنهانی سخن می گویند
180.«فعل» يَتَخَبَّطُ [1] ← خبط آشفته و دیوانه می کند / می آزارد / کج و معوج راه می برد
181.«فعل» يَتَّخِذَ [8] ← اخذ می گیرد
182.«فعل» يَتَّخِذُ [3] ← اخذ می گیرد
183.«فعل» يَتَّخِذْ [4] ← اخذ می گیرد
184.«فعل» يَتَّخِذُوا [5] ← اخذ می گیرند
185.«فعل» يَتَّخِذُون‌َ [3] ← اخذ می گیرند
186.«فعل» يَتَخَطَّفَ [1] ← خطف بسرعت می رباید
187.«فعل» يُتَخَطَّف‌ُ [1] ← خطف بسرعت ربوده می شود
188.«فعل» يَتَخَلَّفُوا [1] ← خلف تخلف می کنند
189.«فعل» يَتَخَيَّرُون‌َ [1] ← خیر انتخاب می کنند
190.«فعل» يَتَدَبَّرُون‌َ [2] ← دبر تدبّر می کنند / نتائج و عواقب و پشت و رو را بررسی می کنند
191.«فعل» يَتَذَكَّرَ [1] ← ذکر متذکر می شود / پند می گیرد
192.«فعل» يَتَذَكَّرُ [7] ← ذکر متذکر می شود / پند می گیرد
193.«فعل» يَتَذَكَّرُون‌َ [7] ← ذکر متذکر می شوند / پند می گیرند
194.«فعل» يَتِرَ [1] ← وتر کم می کند / می کاهد
195.«فعل» يَتَرَاجَعَا [1] ← رجع بیکدیگر بر می گردند
196.«فعل» يَتَرَبَّص‌ُ [1] ← ربص انتظار می کشد
197.«فعل» يَتَرَبَّصْن‌َ [2] ← ربص انتظار می کشند
198.«فعل» يَتَرَبَّصُون‌َ [1] ← ربص انتظار می کشند
199.«فعل» يَتَرَدَّدُون‌َ [1] ← ردد رفت و آمد می کنند / سرگردان می شوند
200.«فعل» يَتَرَقَّب‌ُ [2] ← رقب انتظار می کشد
201.«فعل» يُتْرَك‌َ [1] ← ترک رها می شود / بجای گذاشته می شود
202.«فعل» يُتْرَكُوا [1] ← ترک رها می شوند / بجای گذاشته می شوند
203.«فعل» يَتَزَكَّي [2] ← زکو پاک می شود
204.«فعل» يَتَسَاءَلُوا [1] ← سال از یکدیگر درخواست می کنند / از یکدیگر سؤال می کنند
205.«فعل» يَتَسَاءَلُون‌َ [7] ← سال از یکدیگر درخواست می کنند / از یکدیگر سؤال می کنند
206.«فعل» يَتَسَلَّلُون‌َ [1] ← سلل آهسته و پنهانی پنهان و دک می شوند
207.«فعل» يَتَسَنَّهْ [1] ← سنه تغییر می کند / بو می گیرد و گند می زند
208.«فعل» يَتَضَرَّعُون‌َ [2] ← ضرع گریه و زاری می کنند / ذلت بخرج می دهند
209.«فعل» يَتَطَهَّرُوا [1] ← طهر خود را پاک و منزه می کنند
210.«فعل» يَتَطَهَّرُون‌َ [2] ← طهر خود را پاک و منزه می کنند
211.«فعل» يَتَعَارَفُون‌َ [1] ← عرف یکدیگر را می شناسند
212.«فعل» يَتَعَدَّ [3] ← عدو تعدی می کند / رد می شود
213.«فعل» يَتَعَلَّمُون‌َ [2] ← علم یاد می گیرند
214.«فعل» يَتَغَامَزُون‌َ [1] ← غمز با اشاره به چشم يكديگر را به استهزا وا مى‏ دارند
215.«فعل» يَتَغَيَّرْ [1] ← غیر تغییر می کند
216.«فعل» يَتَفَجَّرُ [1] ← فجر می شکافد و بجریان می افتد
217.«فعل» يَتَفَرَّقَا [1] ← فرق پراکنده می شوند
218.«فعل» يَتَفَرَّقُون‌َ [1] ← فرق پراکنده می شوند
219.«فعل» يَتَفَضَّل‌َ [1] ← فضل خود را برتر می داند
220.«فعل» يَتَفَطَّرْن‌َ [2] ← فطر شکافته می شوند
221.«فعل» يَتَفَقَّهُوا [1] ← فقه درک می کنند و می فهمند / فقیه و دانشمند دینی می شوند
222.«فعل» يَتَفَكَّرُوا [2] ← فکر می اندیشند / فکر می کنند
223.«فعل» يَتَفَكَّرُون‌َ [11] ← فکر می اندیشند / فکر می کنند
224.«فعل» يَتَفَيَّأُ [1] ← فیا برمی گردد / جابجا می شود
225.«فعل» يَتَّق‌ِ [4] ← وقی پروا می کند
226.«فعل» يَتَّق‌ِ [2] ← وقی پروا می کند
227.«فعل» يَتَّقْ [1] ← وقی پروا می کند
228.«فعل» يَتَقَبَّل‌ُ [1] ← قبل قبول می کند
229.«فعل» يُتَقَبَّل‌َ [1] ← قبل قبول می شود
230.«فعل» يُتَقَبَّل‌ْ [1] ← قبل قبول می شود
231.«فعل» يَتَقَدَّم‌َ [1] ← قدم پیش می افتد / جلو می آید
232.«فعل» يَتَّقُوا [1] ← وقی پروا می کنند
233.«فعل» يَتَّقُون‌َ [18] ← وقی پروا می کنند
234.«فعل» يَتَّقِي [1] ← وقی پروا می کند
235.«فعل» يتَّكِئُون‌َ [1] ← وکا تکیه می کنند
236.«فعل» يَتَكَبَّرُون‌َ [1] ← کبر متکبّر می باشند
237.«فعل» يَتَكَلَّم‌ُ [1] ← کلم سخن می گوید
238.«فعل» يَتَكَلَّمُون‌َ [1] ← کلم سخن می گویند
239.«فعل» يَتَلاَوَمُون‌َ [1] ← لوم یکدیگر را ملامت می کنند
240.«فعل» يَتَلَطَّف‌ْ [1] ← لطف فروتنی می کند / نرمی و مدارا و خوش زبانی می کند
241.«فعل» يَتَلَقَّي‌ [1] ← لقی دریافت می کند / به پیشواز می رود
242.«فعل» يَتْلُو [8] ← تلو تلاوت می کند / در پی در می آید
243.«فعل» يَتْلُون‌َ [6] ← تلو تلاوت می کنند
244.«فعل» يُتْلَي [7] ← تلو تلاوت می شود
245.«فعل» يُتِم‌َّ [4] ← تمم تمام می کند
246.«فعل» يُتِم‌ُّ [2] ← تمم تمام می کند
247.«فعل» يَتَمَـاسَّا [2] ← مسس باهم تماس می گیرند / همدیگر را لمس می کنند / باهم آمیزش می کنند
248.«فعل» يَتَمَتَّعُوا [2] ← متع بهره برداری کامل می کنند
249.«فعل» يَتَمَتَّعُون‌َ [1] ← متع بهره برداری کامل می کنند
250.«فعل» يَتَمَطَّي‌ [1] ← مطی- مطو متکبرانه و متبخترانه راه می رود
251.«فعل» يَتَمَنَّوْا [1] ← منی آرزو می کنند / می خواهند
252.«فعل» يَتَمَنَّوْنَ [1] ← منی آرزو می کنند / می خواهند
253.«فعل» يَتَنَاجَوْن‌َ [1] ← نجو با یکدیگر نجوا می کنند / با یکدیگر درگوشی سخن می گویند
254.«فعل» يَتَنَازَعُون‌َ [2] ← نزع با یکدیگر نزاع می کنند / با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند
255.«فعل» يَتَنَافَس‌ْ [1] ← نفس رغبت پیدا می کنند
256.«فعل» يَتَنَاهَوْن‌َ [1] ← نهی یکدیگر را نهی می کنند
257.«فعل» يَتَنَزَّل‌ُ [1] ← نزل نازل می شود
258.«فعل» يَتَوَارَي [1] ← وری پنهان می شود
259.«فعل» يَتُوب‌َ [6] ← توب توبه می کند
260.«فعل» يَتُوب‌ُ [6] ← توب توبه می کند
261.«فعل» يَتُوبُوا [3] ← توب توبه می کنند
262.«فعل» يَتُوبُون‌َ [3] ← توب توبه می کنند
263.«فعل» يَتَوَفَّوْنَ [1] ← وفی قبض روح می کنند
264.«فعل» يُتَوَفَّوْن‌َ [2] ← وفی قبض روح می شوند
265.«فعل» يَتَوَفَّي‌ [7] ← وفی قبض روح می کند
266.«فعل» يُتَوَفَّي‌ [2] ← وفی قبض روح می شود
267.«فعل» يَتَوَكَّل‌ُ [1] ← وکل توکل می کند
268.«فعل» يَتَوَكَّل‌ْ [2] ← وکل توکل می کند
269.«فعل» يَتَوَكَّل‌ْ [9] ← وکل توکل می کند
270.«فعل» يَتَوَكَّلُون‌َ [5] ← وکل توکل می کنند
271.«فعل» يَتَوَل‌َّ [7] ← ولی رویگردان می شود / دوستی می کند / سرپرست و دوست می گیرد
272.«فعل» يَتَوَلَّوْا [2] ← ولی رویگردان می شوند / دوستی می کنند / سرپرست و دوست می گیرند
273.«فعل» يَتَوَلَّوْن‌َ [3] ← ولی رویگردان می شوند / دوستی می کنند / سرپرست و دوست می گیرند
274.«فعل» يَتَوَلَّي‌ [3] ← ولی رویگردان می شود / دوستی می کند / سرپرست و دوست می گیرد / سرپرستی می کند
275.«اسم» الْيَتِيم‌َ [3] ← یتم یتیم
276.«اسم» يَتِيمَاً [3] ← یتم یتیم
277.«اسم» الْيَتِيم‌ِ [2] ← یتم یتیم
278.«اسم» يَتِيمَيْن‌ِ [1] ← یتم دو یتیم
279.«فعل» يَتِيهُون‌َ [1] ← تیه سرگردان می روند / راه گم می کنند
280.«فعل» يُثَبِّت‌َ [2] ← ثبت استوار می کند
281.«فعل» يُثَبِّت‌ُ [1] ← ثبت استوار می کند
282.«فعل» يُثَبِّت‌ْ [1] ← ثبت استوار می کند
283.«فعل» يُثْبِت‌ُ [1] ← ثبت ثابت می کند
284.«فعل» يُثْبِتُوا [1] ← ثبت ثابت می کنند
285.«فعل» يُثْخِن‌َ [1] ← ثخن غلبه کامل می یابد
286.«اسم» يَثْرِب‌َ [1] ← یثرب يثرب، نام قديمى مدينه النبی قبل از ظهور اسلام بود
287.«فعل» يَثْقَفُوا [1] ← ثقف دست می یابند / پیروز می شوند
288.«فعل» يَثْنُون‌َ [1] ← ثنی بهم نزدیک می کنند / در کنار هم قرار می دهند
289.«فعل» يُجَادِل‌ُ [7] ← جدل مجادله و دفاع می کند
290.«فعل» يُجَادِلُوا [1] ← جدل مجادله و دفاع می کنند
291.«فعل» يُجَادِلُون‌َ [7] ← جدل مجادله و دفاع می کنند
292.«فعل» يُجَارُ [1] ← جور پناه داده می شود
293.«فعل» يَجْأَرُون‌َ [1] ← جار تضرع و زاری می کنند / ناله و فریاد می کنند
294.«فعل» يُجَاهِدُ [1] ← جهد جهاد می کند / کوشش می کند / می جنگد
295.«فعل» يُجَاهِدُوا [2] ← جهد جهاد می کنند / کوشش می کنند / می جنگند
296.«فعل» يُجَاهِدُون‌َ [1] ← جهد جهاد می کنند / کوشش می کنند / می جنگند
297.«فعل» يُجَاوِرُونَ [1] ← جور مجاورت می کنند
298.«فعل» يُجِبْ [1] ← جوب اجابت می کند
299.«فعل» يُجْبَي‌ [1] ← جبی جمع می شود
300.«فعل» يَجْتَبِي‌ [3] ← جبی برمی گزیند
301.«فعل» يَجْتَنِبُون‌َ [2] ← جنب دوری می کنند
302.«فعل» يَجْحَدُ [3] ← جحد انکار می کند
303.«فعل» يَجْحَدُون‌َ [7] ← جحد انکار می کنند
304.«فعل» يَجِدْ [10] ← وجد می یابد
305.«فعل» يَجِدُوا [5] ← وجد می یابند
306.«فعل» يَجِدُوا [1] ← وجد می یابند
307.«فعل» يَجِدُون‌َ [11] ← وجد می یابند
308.«فعل» يَجُرُّ [1] ← جرر می کِشَد
309.«فعل» يُجِرْ [1] ← جور پناه می دهد
310.«فعل» يَجْرِمَ [3] ← جرم به کار خلاف وادار می کند
311.«فعل» يَجْرِي‌ [4] ← جری بجریان می افتد / حرکت می کند / جاری می شود
312.«فعل» يُجْزَ [1] ← جزی جزا داده می شود / پاداش داده می شود
313.«فعل» يُجْزَوْن‌َ [5] ← جزی جزا داده می شوند / پاداش داده می شوند
314.«فعل» يَجْزِي‌َ [12] ← جزی جزا می دهد / پاداش می دهد / کفایت می کند / قبول مسئولیت می کند
315.«فعل» يَجْزِي‌ [6] ← جزی جزا می دهد / پاداش می دهد / کفایت می کند / قبول مسئولیت می کند
316.«فعل» يُجْزَي‌ [4] ← جزی جزا داده می شود / پاداش داده می شود
317.«فعل» يَجْعَل‌َ [10] ← جعل قرار می دهد
318.«فعل» يَجْعَل‌ُ [12] ← جعل قرار می دهد
319.«فعل» يَجْعَلْ [13] ← جعل قرار می دهد
320.«فعل» يَجْعَلُوا [1] ← جعل قرار می دهند
321.«فعل» يَجْعَلُون‌َ [5] ← جعل قرار می دهند
322.«فعل» يُجَلِّي [1] ← جلو روشن می کند
323.«فعل» يَجْمَحُون‌َ [1] ← جمح کنترل خود را از دست داده و بتاخت می روند
324.«فعل» يَجْمَعَ [2] ← جمع جمع می کند
325.«فعل» يَجْمَع‌ُ [5] ← جمع جمع می کند
326.«فعل» يَجْمَعُون‌َ [3] ← جمع جمع می کنند
327.«فعل» يُجَنَّبُ [1] ← جنب دور داشته می شود
328.«فعل» يَجْهَلُون‌َ [1] ← جهل جهالت و حماقت می ورزند / نادانی می کنند
329.«فعل» يُجِيب‌ُ [1] ← جوب اجابت می کند
330.«فعل» يُجِيرَ [1] ← جور پناه می دهد
331.«فعل» يُجِيرُ [2] ← جور پناه می دهد
332.«فعل» يُحَاجُّوا [2] ← حجج محاجّه می کنند / مخاصمه می کنند
333.«فعل» يُحَاجُّون‌َ [1] ← حجج محاجّه می کنند / مخاصمه می کنند
334.«فعل» يُحَادِدْ [1] ← حدد دشمن می دارد / دشمنی می کند / کینه بدل می گیرد
335.«فعل» يُحَادُّون‌َ [2] ← حدد دشمن می دارند / دشمنی می کنند / کینه بدل می گیرند
336.«فعل» يُحَارِبُون‌َ [1] ← حرب می جنگند / مبارزه می کنند
337.«فعل» يُحَاسَب‌ُ [1] ← حسب محاسبه می شود
338.«فعل» يُحَاسِبْ [1] ← حسب محاسبه می کند
339.«فعل» يُحَاط‌َ [1] ← حوط احاطه می شود
340.«فعل» يُحَافِظُون‌َ [3] ← حفظ مراقبت می کنند
341.«فعل» يُحَاوِرُ [2] ← حور گفتگو می کند
342.«فعل» يُحِب‌ُّ [42] ← حبب دوست می دارد
343.«فعل» يُحْبِبْ [1] ← حبب دوست می دارد
344.«فعل» يُحْبَرُون‌َ [1] ← حبر زینت داده می شوند
345.«فعل» يَحْبِسُ [1] ← حبس باز می دارد
346.«فعل» يَحْبَطَ [1] ← حبط هدر می شود
347.«فعل» يُحْبِط‌ُ [1] ← حبط هدر می دهد
348.«فعل» يُحِبُّون‌َ [8] ← حبب دوست می دارند
349.«فعل» يَحْتَسِب‌ُ [1] ← حسب می پندارد و بحساب می آورد
350.«فعل» يَحْتَسِبُوا [1] ← حسب می پندارند و بحساب می آورند
351.«فعل» يَحْتَسِبُون‌َ [1] ← حسب می پندارند و بحساب می آورند
352.«فعل» يُحْدِث‌ُ [2] ← حدث بوجود می آورد
353.«فعل» يَحْذَرُ [2] ← حذر پرهیز می کند / می ترسد
354.«فعل» يَحْذَرْ [1] ← حذر پرهیز می کند / می ترسد
355.«فعل» يُحَذِّرُ [2] ← حذر پرهیز می دهد / می ترساند
356.«فعل» يَحْذَرُون‌َ [2] ← حذر پرهیز می کنند / می ترسند
357.«فعل» يُحَرِّفُون‌َ [4] ← حرف تحریف می کنند
358.«فعل» يُحَرِّم‌ُ [1] ← حرم تحریم می کند
359.«فعل» يُحَرِّمُون‌َ [2] ← حرم تحریم می کنند
360.«فعل» يَحْزَن‌َّ [1] ← حزن محزون می شوند
361.«فعل» يَحْزُن‌َ [1] ← حزن محزون می کند
362.«فعل» يَحْزُنُ [3] ← حزن محزون می کند
363.«فعل» يَحْزُنْ [5] ← حزن محزون می کند
364.«فعل» يَحْزَنُون‌َ [13] ← حزن محزون می شوند
365.«فعل» يَحْسَبَ [3] ← حسب می پندارد
366.«فعل» يَحْسَب‌ُ [7] ← حسب می پندارد
367.«فعل» يَحْسَبُون‌َ [8] ← حسب می پندارند
368.«فعل» يَحْسُدُون‌َ [1] ← حسد حسادت می ورزند
369.«فعل» يُحْسِنُون‌َ [1] ← حسن نیکی می کنند / احسان می کنند
370.«فعل» يَحْشُرُ [6] ← حشر جمع آوری می کند
371.«فعل» يُحْشَرَ [1] ← حشر جمع آوری می شود
372.«فعل» يُحْشَرُ [1] ← حشر جمع آوری می شود
373.«فعل» يُحْشَرُوا [1] ← حشر جمع آوری می شوند
374.«فعل» يُحْشَرُون‌َ [3] ← حشر جمع آوری می شوند
375.«فعل» يَحُض‌ُّ [2] ← حضض تشویق می کند
376.«فعل» يَحْضُرُوا [1] ← حضر حاضر می شوند
377.«فعل» يَحِضْن‌َ [1] ← حیض حائض می شود / عادت ماهانه می بیند
378.«فعل» يَحْطِمَ [1] ← حطم می شکند / لگد می کند
379.«فعل» يُحْفِ [1] ← حفو- حفی اصرار می کند / مشقت بزرگى تحميل می کند
380.«فعل» يَحْفَظْن‌َ [1] ← حفظ حفظ می کنند
381.«فعل» يَحْفَظُوا [1] ← حفظ حفظ می کنند
382.«فعل» يَحْفَظُونَ [1] ← حفظ حفظ می کنند
383.«فعل» يَحِق‌َّ [1] ← حقق قطعی می شود / ثابت و محقق می شود
384.«فعل» يُحِق‌َّ [2] ← حقق قطعی می کند / ثابت و محقق می کند
385.«فعل» يُحِق‌ُّ [2] ← حقق قطعی می کند / ثابت و محقق می کند
386.«فعل» يَحْكُم‌َ [7] ← حکم داوری می کند
387.«فعل» يَحْكُم‌ُ [11] ← حکم داوری می کند
388.«فعل» يَحْكُمْ‌ [3] ← حکم داوری می کند
389.«فعل» يَحْكُمْ‌ [1] ← حکم داوری می کند
390.«فعل» يُحْكِم‌ُ [1] ← حکم محکم و استوار می کند
391.«فعل» يَحْكُمَان‌ِ [1] ← حکم داوری می کنند
392.«فعل» يُحَكِّمُوا [1] ← حکم داور قرار می دهند
393.«فعل» يَحْكُمُون‌َ [4] ← حکم داوری می کنند
394.«فعل» يُحَكِّمُونَ [1] ← حکم داور قرار می دهند
395.«فعل» يَحِل‌َّ [2] ← حلل حلال می شود / فرود می آید
396.«فعل» يَحِل‌ُّ [6] ← حلل حلال می شود / فرود می آید
397.«فعل» يُحِل‌ُّ [1] ← حلل حلال می کند
398.«فعل» يَحْلِفُ [1] ← حلف سوگند می خورد
399.«فعل» يَحْلِفُون‌َ [10] ← حلف سوگند می خورند
400.«فعل» يَحْلِل‌ْ [1] ← حلل حلال می شود / فرود می آید
401.«فعل» يُحِلُّوا [1] ← حلل حلال می کنند
402.«فعل» يَحِلُّون‌َ [1] ← حلل حلال می شوند
403.«فعل» يُحَلَّوْن‌َ [3] ← حلل آراسته می شوند
404.«فعل» يُحِلُّون‌َ [1] ← حلل حلال می کنند
405.«فعل» يُحْمَدُوا [1] ← حمد ستایش می شوند
406.«فعل» يَحْمِل‌ُ [3] ← حمل بر می دارد / حمل می کند
407.«فعل» يَحْمِل‌ُ [1] ← حمل بر می دارند / حمل می کنند
408.«فعل» يُحْمَل‌ْ [1] ← حمل برداشته می شود / حمل می شود
409.«فعل» يَحْمِلْنَ [1] ← حمل بر می دارند / حمل می کنند
410.«فعل» يَحْمِلُوا [2] ← حمل بر می دارند / حمل می کنند
411.«فعل» يَحْمِلُون‌َ [2] ← حمل بر می دارند / حمل می کنند
412.«اسم» يَحْمُوم‌ٍ [1] ← حمم دود سیاه
413.«فعل» يُحْمَي [1] ← حمی با آتش افروخته می شود تا داغ شود
414.«فعل» يَحُورَ [1] ← حور بازگشت می کند
415.«فعل» يَحُول‌ُ [1] ← حول حایل می شود / حاجز و مانع می شود
416.«فعل» يُحَيِّ [1] ← حیی تحیت و سلام می کند
417.«فعل» يُحِيطُوا [1] ← حوط احاطه می یابند
418.«فعل» يُحِيطُون‌َ [2] ← حوط احاطه می یابند
419.«فعل» يَحِيف‌َ [1] ← حیف جور و ستم می کند
420.«فعل» يَحِيق‌ُ [1] ← حیق دامنگیر می شود / می رسد
421.«اسم» يَحْيَي [5] ← یحیی یحیی، نام مبارک یکی از پیامبران الهی
422.«فعل» يَحْيَي [3] ← حیی زنده می شود
423.«فعل» يُحْيِي‌َ [2] ← حیی زنده می کند
424.«فعل» يُحْيِي‌ [25] ← حیی زنده می کند
425.«فعل» يُخادِعُون‌َ [2] ← خدع خدعه می کنند / مکر می کنند/ فریب می دهند
426.«فعل» يَخَاف‌ُ [6] ← خوف می ترسد
427.«فعل» يَخَافَا [1] ← خوف می ترسند
428.«فعل» يَخَافُوا [1] ← خوف می ترسند
429.«فعل» يَخَافُون‌َ [11] ← خوف می ترسند
430.«فعل» يُخَالِفُون‌َ [1] ← خلف مخالفت می کنند
431.«فعل» يَخْتَارُ [1] ← خیر برمی گزیند
432.«فعل» يَخْتَانُون‌َ [1] ← خون خیانت می کنند
433.«فعل» يَخْتَص‌ُّ [2] ← خصص اختصاص می دهد
434.«فعل» يَخْتَصِمُون‌َ [4] ← خصم با هم دشمنی و مخاصمه می کنند
435.«فعل» يَخْتَلِفُون‌َ [10] ← خلف اختلاف می کنند
436.«فعل» يَخْتِم‌ْ [1] ← ختم مُهر می نهد
437.«فعل» يَخْدَعُوا [1] ← خدع خدعه می کنند / مکر می کنند / فریب می دهند
438.«فعل» يَخْدَعُون‌َ [1] ← خدع خدعه می کنند / مکر می کنند / فریب می دهند
439.«فعل» يَخْذُلْ [1] ← خذل خوار می کند / دست از یاری بر می دارد
440.«فعل» يُخْرِبُون‌َ [1] ← خرب ویرانه رها می کنند / ویران می کنند
441.«فعل» يَخْرُج‌ُ [10] ← خرج خارج می شود / بیرون می آید
442.«فعل» يَخْرُج‌ُ [1] ← خرج خارج می شوند / بیرون می آیند
443.«فعل» يَخْرُج‌ْ [1] ← خرج خارج می شود / بیرون می آید
444.«فعل» يُخْرِجَ [8] ← خرج خارج می کند / بیرون می آورد
445.«فعل» يُخْرِج‌ُ [11] ← خرج خارج می کند / بیرون می آورد
446.«فعل» يُخْرِج‌ْ [2] ← خرج خارج می کند / بیرون می آورد
447.«فعل» يُخْرِجَا [1] ← خرج خارج می کنند / بیرون می آورند
448.«فعل» يَخْرُجْن‌َ [1] ← خرج خارج می شوند / بیرون می آیند
449.«فعل» يَخْرُجُوا [6] ← خرج خارج می شوند / بیرون می آیند
450.«فعل» يُخْرِجُوا [3] ← خرج خارج می کنند / بیرون می آورند
451.«فعل» يَخْرُجُون‌َ [3] ← خرج خارج می شوند / بیرون می آیند
452.«فعل» يُخْرَجُون‌َ [1] ← خرج اخراج می شوند / بیرون می گردند
453.«فعل» يُخْرِجُون‌َ [2] ← خرج خارج می کنند / بیرون می آورند
454.«فعل» يَخْرُصُون‌َ [3] ← خرص دروغ می گویند / از روی حدس و گمان بیان می کنند
455.«فعل» يَخِرُّوا [1] ← خرر بزمین می افتند / ناگهان سقوط می کنند
456.«فعل» يَخِرُّون‌َ [2] ← خرر بزمین می افتند / ناگهان سقوط می کنند
457.«فعل» يُخْزِ [1] ← خزی خوار می کند
458.«فعل» يُخْزِي‌َ [1] ← خزی خوار می کند
459.«فعل» يُخْزِي‌ [5] ← خزی خوار می کند
460.«فعل» يَخْسَرُ [1] ← خسر زیان می کند / گمراه و نابود می شود
461.«فعل» يُخْسِرُون‌َ [1] ← خسر کم فروشی می کنند
462.«فعل» يَخْسِف‌َ [3] ← خسف فرو می برد / پنهان و پوشیده می کند
463.«فعل» يَخْش‌َ [2] ← خشی می ترسد
464.«فعل» يَخْش‌َ [1] ← خشی می ترسد
465.«فعل» يَخْشَوْن‌َ [8] ← خشی می ترسند
466.«فعل» يَخْشَی [7] ← خشی می ترسد
467.«فعل» يَخْصِفَان‌ِ [2] ← خصف می چسبانند
468.«فعل» يَخِصِّمُون‌َ [1] ← خصم با هم دشمنی و مخاصمه می کنند
469.«فعل» يَخْطَف‌ُ [1] ← خطف خیره می کند / می رباید
470.«فعل» يُخَفَّف‌ُ [5] ← خفف تخفیف داده می شود
471.«فعل» يُخَفِّف‌َ [1] ← خفف تخفیف می دهد
472.«فعل» يُخَفِّف‌ْ [1] ← خفف تخفیف می دهد
473.«فعل» يَخْفَوْن‌َ [1] ← خفی مخفی می شوند
474.«فعل» يُخْفُون‌َ [2] ← خفی مخفی می کنند
475.«فعل» يَخْفَي‌ [4] ← خفی مخفی می شود
476.«فعل» يُخْفِين‌َ [1] ← خفی مخفی می کنند
477.«فعل» يَخْل‌ُ [1] ← خلو بتنهایی مخصوص و معطوف می شود / تخلیه می شود
478.«فعل» يَخْلُدْ [1] ← خلد جاودان می شود
479.«فعل» يُخْلِف‌َ [2] ← خلف تخلف می کند / خلف می کند
480.«فعل» يُخْلِف‌ُ [5] ← خلف تخلف می کند / خلف می کند
481.«فعل» يَخْلُفُون‌َ [1] ← خلف جانشین می شوند
482.«فعل» يَخْلُق‌َ [2] ← خلق خلق می کند / می آفریند
483.«فعل» يَخْلُق‌ُ [13] ← خلق خلق می کند / می آفریند
484.«فعل» يُخْلَق‌ْ [1] ← خلق خلق می شود / آفریده می شود
485.«فعل» يَخْلُقُوا [1] ← خلق خلق می کنند / می آفرینند
486.«فعل» يَخْلُقُون‌َ [2] ← خلق خلق می کنند / می آفرینند
487.«فعل» يُخْلَقُون‌َ [3] ← خلق خلق می شوند / آفریده می شوند
488.«فعل» يَخُوضُوا [4] ← خوض در سرگرمی های باطل فرو می روند
489.«فعل» يَخُوضُون‌َ [1] ← خوض در سرگرمی های باطل فرو می روند
490.«فعل» يُخَوِّف‌ُ [2] ← خوف می ترساند
491.«فعل» يُخَوِّفُونَ [1] ← خوف می ترسانند
492.«فعل» يُخَيَّل‌ُ [1] ← خیل به نظر می رسد / تصور می شود / در خیال وانمود می شود
493.«اسم» يَدَ [8] ← یدی دست / دست قدرت و چیرگی
494.«اسم» يَدِ [10] ← یدی دست / دست قدرت و چیرگی
495.«اسم» يَدٍ [1] ← یدی دست / دست قدرت و چیرگی
496.«اسم» يَدُ [2] ← یدی دست / دست قدرت و چیرگی
497.«اسم» يَدَا [5] ← یدی دو دست
498.«فعل» يُدَافِع‌ُ [1] ← دفع حمایت می کند / دفاع می کند
499.«فعل» يُدَبِّرُ [4] ← دبر تدبیر می کند
500.«فعل» يَدَّبَّرُوا [2] ← دبر تدبّر می کنند / نتائج و عواقب و پشت و رو را بررسی می کنند
501.«فعل» يُدْحِضُوا [2] ← دحض باطل می کنند / از بین می برند
502.«فعل» يَدْخُل‌َ [2] ← دخل وارد می شود
503.«فعل» يَدْخُلْ [1] ← دخل وارد می شود
504.«فعل» يُدْخَل‌َ [1] ← دخل وارد گردیده می شود
505.«فعل» يُدْخِل‌َ [5] ← دخل وارد می کند
506.«فعل» يُدْخِل‌ُ [10] ← دخل وارد می کند
507.«فعل» يُدْخِلْ [6] ← دخل وارد می کند
508.«فعل» يَدْخُلُوا [3] ← دخل وارد می شوند
509.«فعل» يَدْخُلُون‌َ [10] ← دخل وارد می شوند
510.«فعل» يَدْرَأُ [1] ← درا دفع می کند
511.«فعل» يَدْرَءُون‌َ [2] ← درا دفع می کنند
512.«فعل» يَدْرُسُونَ [1] ← درس درس می خوانند
513.«فعل» يُدْرِك‌ُ [1] ← درک می بیند / درک می کند / در می یابد / دست می یابد / می رسد
514.«فعل» يُدْرِكْ [2] ← درک می بیند / درک می کند / در می یابد / دست می یابد / می رسد
515.«فعل» يُدْرِي [3] ← دری یاد می دهد
516.«فعل» يَدُسُّ [1] ← دسس پنهان می کند
517.«فعل» يَدُع‌ُّ [1] ← دعع بشدت دفع و پرت می کند
518.«فعل» يَدْعُ [4] ← دعو می خواند
519.«فعل» يَدْعُ [2] ← دعو می خواند
520.«فعل» يَدْعُو [15] ← دعو می خواند
521.«فعل» يَدَّعُون‌َ [1] ← دعو آرزو می کنند
522.«فعل» يَدْعُون‌َ [26] ← دعو می خوانند
523.«فعل» يُدَعُّون‌َ [1] ← دعع بشدت دفع و پرت می شوند
524.«فعل» يُدْعَوْن‌َ [3] ← دعو خوانده می شوند
525.«فعل» يُدْعَي‌ [1] ← دعو خوانده می شود
526.«فعل» يَدْمَغُ [1] ← دمغ از فرق سر تا مغز سر را می شکافد
527.«فعل» يُدْنِين‌َ [1] ← دنو می اندازند / پیش می کشند
528.«فعل» يُدْهِنُون‌َ [1] ← دهن فریب می دهند / مداهنه و مدارا می کنند / نرمش و سازش می کنند
529.«اسم» يَدَيْ [28] ← یدی دو دست / (با ترکیب لما بین یدیه یعنی) معاصر، پیشین، پیش
530.«فعل» يَدِينُون‌َ [1] ← دین قبول می کنند / در می آیند
531.«فعل» يُذبِّح‌ُ [1] ← ذبح ذبح می کند
532.«فعل» يُذَبِّحُون‌َ [2] ← ذبح ذبح می کنند
533.«فعل» يَذَرَ [2] ← وذر ترک می کند / رها می کند / وا می گذارد
534.«فعل» يَذَرُ [2] ← وذر ترک می کند / رها می کند / وا می گذارد
535.«فعل» يَذْرَأُ [1] ← ذرا می آفریند / خلق می کند
536.«فعل» يَذَرُون‌َ [3] ← وذر ترک می کنند / رها می کنند / وا می گذارند
537.«فعل» يَذَّكَّرَ [2] ← ذکر متذکر می شود / پند می گیرد
538.«فعل» يَذَّكَّرُ [4] ← ذکر متذکر می شود / پند می گیرد
539.«فعل» يَذْكُرُ [3] ← ذکر یاد می کند
540.«فعل» يُذْكَرَ [2] ← ذکر یاد می شود / بُرده می شود
541.«فعل» يُذْكَرُ [1] ← ذکر یاد می شود / بُرده می شود
542.«فعل» يُذْكَرْ [1] ← ذکر یاد می شود / بُرده می شود
543.«فعل» يَذَّكَّرُوا [2] ← ذکر متذکر می شوند / پند می گیرند
544.«فعل» يَذْكُرُوا [2] ← ذکر یاد می کنند
545.«فعل» يَذَّكَّرُون‌َ [6] ← ذکر متذکر می شوند / پند می گیرند
546.«فعل» يَذْكُرُون‌َ [5] ← ذکر یاد می کنند
547.«فعل» يَذْهَب‌ُ [2] ← ذهب می رود /پایان می یابد / می بَرد
548.«فعل» يُذْهِب‌َ [3] ← ذهب پایان می دهد / می بَرد
549.«فعل» يُذْهِبْ [5] ← ذهب پایان می دهد / می بَرد
550.«فعل» يَذْهَبَا [1] ← ذهب پایان می دهند / می بَرند
551.«فعل» يُذْهِبْن‌َ [1] ← ذهب پایان می دهند / می بَرند
552.«فعل» يَذْهَبُوا [2] ← ذهب می روند
553.«فعل» يَذُوق‌َ [1] ← ذوق می چشد / تحمل می کند
554.«فعل» يَذُوقُوا [2] ← ذوق می چشند / تحمل می کنند
555.«فعل» يَذُوقُوا [1] ← ذوق می چشند / تحمل می کنند
556.«فعل» يَذُوقُون‌َ [2] ← ذوق می چشند / تحمل می کنند
557.«فعل» يُذِيق‌َ [3] ← ذوق می چشاند
558.«فعل» يَرَ [5] ← رای می بیند
559.«فعل» يُرَاءُون‌َ [2] ← رای ریا می ورزند / ریاکاری می کنند
560.«فعل» يُرَادُ [1] ← رود اراده می شود / خواسته می شود
561.«فعل» یَرْبِط‌َ [1] ← ربط محکم می بندد
562.«فعل» يَرْبُوَ [1] ← ربو اضافه می شود / رشد می کند و زیاد می شود
563.«فعل» يَرْبُو [1] ← ربو اضافه می شود / رشد می کند و زیاد می شود
564.«فعل» يُرْبِي‌ [1] ← ربو اضافه می کند / رشد می دهد و زیاد می کند
565.«فعل» يَرْتَاب‌َ [1] ← ریب شک می کند
566.«فعل» يَرْتَابُوا [1] ← ریب شک می کنند
567.«فعل» يَرْتَدَّ [2] ← ردد بر می گردد
568.«فعل» يَرْتَدُّ [1] ← ردد بر می گردد
569.«فعل» يَرْتَدِدْ [1] ← ردد بر می گردد
570.«فعل» يَرْتَع‌ْ [1] ← رتع آزادانه گردش می کند و ميوه می خورد
571.«فعل» يَرْتَقُوا [1] ← رقی بالا می روند
572.«فعل» يَرِث‌ُ [4] ← ورث ارث می برد
573.«فعل» يَرِثُون‌َ [2] ← ورث ارث می برند
574.«فعل» يَرْجِع‌َ [1] ← رجع بر می گردد / باز می گرداند
575.«فعل» يَرْجِع‌ُ [3] ← رجع بر می گردد / باز می گرداند
576.«فعل» يُرْجَع‌ُ [1] ← رجع بازگشت داده می شود / باز گردانده می شود
577.«فعل» يَرْجِعُون‌َ [16] ← رجع بر می گردند / باز می گردانند
578.«فعل» يُرْجَعُون‌َ [6] ← رجع بازگشت داده می شوند / باز گردانده می شوند
579.«فعل» يَرْجُمُوا [1] ← رجم سنگسار می کنند / طرد می کنند
580.«فعل» يَرْجُو [5] ← رجو امیدوار می شود
581.«فعل» يَرْجُون‌َ [12] ← رجو امیدوار می شوند
582.«فعل» يَرْحَمَ [1] ← رحم مهر می ورزد / رحم می کند
583.«فعل» يَرْحَم‌ُ [2] ← رحم مهر می ورزد / رحم می کند
584.«فعل» يَرْحَمْ [2] ← رحم مهر می ورزد / رحم می کند
585.«فعل» يُرَدُّ [6] ← ردد برگردانده می شود
586.«فعل» يُرِدْ [10] ← رود اراده می کند / می خواهد
587.«فعل» يَرُدُّوا [3] ← ردد بر می گردانند
588.«فعل» يُرْدُوا [1] ← ردی در ورطه هلاکت می افکنند
589.«فعل» يَرُدُّونَ [1] ← ردد بر می گردانند
590.«فعل» يُرَدُّون‌َ [2] ← ردد بر گردانده می شوند
591.«فعل» يَرْزُقَ [1] ← رزق روزی می دهد
592.«فعل» يَرْزُق‌ُ [10] ← رزق روزی می دهد
593.«فعل» يَرْزُقْ [1] ← رزق روزی می دهد
594.«فعل» يُرْزَقُون‌َ [2] ← رزق رزق و روزی بآنها می رسد / روزی داده می شوند
595.«فعل» يُرْسَل‌ُ [1] ← رسل فرستاده می شود
596.«فعل» يُرْسِل‌َ [6] ← رسل می فرستد
597.«فعل» يُرْسِل‌ُ [6] ← رسل می فرستد
598.«فعل» يُرْسِلْ [2] ← رسل می فرستد
599.«فعل» يَرْشُدُون‌َ [1] ← رشد براه راست راه می یابند / هدایت می شوند
600.«فعل» يَرْضَ [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شود
601.«فعل» يُرْضِعْن‌َ [1] ← رضع شیر می دهند
602.«فعل» يَرْضَوْا [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شوند
603.«فعل» يُرْضُوا [2] ← رضی- رضو راضی می کنند
604.«فعل» يَرْضَوْنَ [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شوند
605.«فعل» يُرْضُونَ [1] ← رضی- رضو راضی می کنند
606.«فعل» يَرْضَي [5] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شود
607.«فعل» يَرْضَيْن‌َ [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شوند
608.«فعل» يَرْغَب‌ُ [1] ← رغب رویگردان می شود / بیزار می شود
609.«فعل» يَرْغَبُوا [1] ← رغب ترجیح می دهند / برمی گزینند
610.«فعل» يَرْفَع‌ُ [2] ← رفع بالا می برد / بلند می کند
611.«فعل» يَرْفَعْ [1] ← رفع بالا می برد / بلند می کند
612.«فعل» يَرْقُبُوا [1] ← رقب مراقبت می کنند / رعایت می کنند
613.«فعل» يَرْقُبُون‌َ [1] ← رقب مراقبت می کنند / رعایت می کنند
614.«فعل» يَرْكَبُون‌َ [1] ← رکب سوار می شوند
615.«فعل» يَرْكُضُون‌َ [1] ← رکض می دوند
616.«فعل» يَرْكَعُون‌َ [1] ← رکع رکوع می کنند
617.«فعل» يَرْكُمَ [1] ← رکم رویهم قرار می دهد
618.«فعل» يَرْم‌ِ [1] ← رمی تهمت می زند
619.«فعل» يَرْمُون‌َ [3] ← رمی تهمت می زنند
620.«فعل» يَرْهَبُون‌َ [1] ← رهب می ترسند
621.«فعل» يَرْهَق‌ُ [1] ← رهق فرا می گیرد / می پوشاند
622.«فعل» يُرْهِقَ [1] ← رهق وا می دارد / می اندازد
623.«فعل» يَرَوْا [27] ← رای می بینند
624.«فعل» يُرَوْا [1] ← رای نشان داده می شوند / نمایانده می شوند
625.«فعل» يَرَوْن‌َ [12] ← رای می بینند
626.«فعل» يَرَی [12] ← رای می بیند
627.«فعل» يُرَي [2] ← رای نشان داده می شود / نمایانده می شود
628.«فعل» يُرِيَ [3] ← رای نشان می دهد / می نمایاند
629.«فعل» يُرِي [9] ← رای نشان می دهد / می نمایاند
630.«فعل» يُرِيدُ [41] ← رود اراده می کند / می خواهد
631.«فعل» يُرِيدَا [1] ← رود اراده می کنند / می خواهند
632.«فعل» يُرِيدَان‌ِ [1] ← رود اراده می کنند / می خواهند
633.«فعل» يُرِيدُوا [2] ← رود اراده می کنند / می خواهند
634.«فعل» يُرِيدُون‌َ [16] ← رود اراده می کنند / می خواهند
635.«فعل» يَزَال‌ُ [3] ← زیل (با ترکیب لا یزال یعنی) پیوسته و همواره می باشد
636.«فعل» يَزَالُون‌َ [2] ← زیل (با ترکیب لا یزالون یعنی) پیوسته و همواره می باشند
637.«فعل» يُزْجِي‌ [2] ← زجو بجلو می راند
638.«فعل» يَزِدْ [3] ← زید می افزاید
639.«فعل» يَزْدَادَ [1] ← زید می افزاید
640.«فعل» يَزْدَادُوا [2] ← زید می افزایند
641.«فعل» يَزِرُون‌َ [2] ← وزر حمل می کنند / بدوش می کشند
642.«فعل» يَزْعُمُون‌َ [1] ← زعم گمان می کنند / می پندارند
643.«فعل» يَزِغ‌ْ [1] ← زیغ منحرف می شود
644.«فعل» يَزِفُّون‌َ [1] ← زفف با سرعت می آیند
645.«فعل» يُزَكُّون‌َ [1] ← زکو مدح می کنند / تبرئه می کنند
646.«فعل» يَزَّكَّي‌ [2] ← زکو پاکیزه می شود / پارسا می شود
647.«فعل» يُزَكِّي‌ [8] ← زکو پاکیزه می کند
648.«فعل» يُزْلِقُونَ [1] ← زلق می لغزانند / از پای در می آورند / چشم زخم می زنند
649.«فعل» يَزْنُون‌َ [1] ← زنی زنا می کنند
650.«فعل» يَزْنِين‌َ [1] ← زنی زنا می کنند
651.«فعل» يُزَوِّجُ [1] ← زوج جفت می کند / در کنار هم قرار می دهد
652.«فعل» يَزِيدَ [4] ← زید می افزاید
653.«فعل» يَزِيدُ [10] ← زید می افزاید
654.«فعل» يَزِيدُون‌َ [1] ← زید می افزایند
655.«فعل» يَزِيغ‌ُ [1] ← زیغ منحرف می شود
656.«حروف مقطعه» یس‌ [1] _
657.«فعل» يُسَارِعُون‌َ [7] ← سرع شتاب می کنند
658.«فعل» يُساقُون‌َ [1] ← سوق رانده می شوند
659.«فعل» يَسْأَل‌َ [1] ← سال درخواست می کند/ سؤال می کند
660.«فعل» يَسْأَل‌ُ [6] ← سال درخواست می کند/ سؤال می کند
661.«فعل» يَسْأَلْ [2] ← سال درخواست می کند/ سؤال می کند
662.«فعل» يُسْأَل‌ُ [3] ← سال سؤال می شود
663.«فعل» يُسْأَل‌ُ [1] ← سال سؤال می شوند
664.«فعل» يَسْأَلُوا [1] ← سال درخواست می کنند/ سؤال می کنند
665.«فعل» يَسْأَلُون‌َ [18] ← سال درخواست می کنند/ سؤال می کنند
666.«فعل» يُسْأَلُون‌َ [2] ← سال سؤال می شوند
667.«فعل» يَسْأَم‌ُ [1] ← سام بستوه می آید / ملول می شود
668.«فعل» يَسْأَمُون‌َ [1] ← سام بستوه می آیند / ملول می شوند
669.«فعل» يَسْبِتُون‌َ [1] ← سبت بمنظور استراحت تعطیل می کنند / داخل شنبه می شوند
670.«فعل» يُسَبِّح‌ُ [7] ← سبح تسبیح می گوید
671.«فعل» يُسَبِّحْن‌َ [2] ← سبح تسبیح می گویند
672.«فعل» يَسْبَحُون‌َ [2] ← سبح شناور می شوند
673.«فعل» يُسَبِّحُون‌َ [6] ← سبح تسبیح می گویند
674.«فعل» يَسْبِقُوا [1] ← سبق پیشی می گیرند
675.«فعل» يَسْبِقُونَ [1] ← سبق پیشی می گیرند
676.«فعل» يَسُبُّوا [1] ← سبب دشنام می دهند
677.«فعل» يَستَأْخِرُون‌َ [5] ← اخر تأخیر می کنند / عقب می مانند
678.«فعل» يَسْتَأْذِن‌ُ [3] ← اذن اجازه می خواهد
679.«فعل» يَسْتَأْذِنْ [1] ← اذن اجازه می خواهد
680.«فعل» يَسْتَأْذِنُوا [1] ← اذن اجازه می خواهند
681.«فعل» يَسْتَأْذِنُوا [1] ← اذن اجازه می خواهند
682.«فعل» يَسْتَأْذِنُونَ [2] ← اذن اجازه می خواهند
683.«فعل» يَسْتَبْدِل‌ْ [2] ← بدل طلب جایگزینی می کند
684.«فعل» يَسْتَبْشِرُون‌َ [6] ← بشر خوشحال می شوند و ذوق می کنند
685.«فعل» يَسْتَثْنُون‌َ [1] ← ثنی استثنا می کنند
686.«فعل» يَسْتَجِيب‌ُ [3] ← جوب اجابت می کند
687.«فعل» يَسْتَجِيبُوا [5] ← جوب اجابت می کنند
688.«فعل» يَسْتَجِيبُوا [2] ← جوب اجابت می کنند
689.«فعل» يَسْتَجِيبُون‌َ [1] ← جوب اجابت می کنند
690.«فعل» يَسْتَحِبُّون‌َ [1] ← حبب دوست می دارند
691.«فعل» يَسْتَحْسِرُون‌َ [1] ← حسر خسته و مانده می شوند
692.«فعل» يَسْتَحْيُون‌َ [3] ← حیی زنده می گذارند
693.«فعل» يَسْتَحْيِي‌ [4] ← حیی زنده می گذارد
694.«فعل» يَسْتَخْرِجَا [1] ← خرج خارج می کنند / بیرون می آورند
695.«فعل» يَسْتَخِفَّ [1] ← خفف به سبکسری وادار می کند / از حقیقت دور می کند
696.«فعل» يَسْتَخفُوا [1] ← خفی می خواهند مخفی شوند
697.«فعل» يَسْتَخْفُون‌َ [2] ← خفی می خواهند مخفی شوند
698.«فعل» يَسْتَخْلِفَ [2] ← خلف جانشین قرار می دهد
699.«فعل» يَسْتَخْلِف‌ُ [1] ← خلف جانشین قرار می دهد
700.«فعل» يَسْتَخْلِف‌ْ [1] ← خلف جانشین قرار می دهد
701.«فعل» يَسْتَسْخِرُون‌َ [1] ← سخر مسخره می کنند
702.«فعل» يَسْتَصْرِخُ [1] ← صرخ فریاد می زند و کمک می خواهد
703.«فعل» يَسْتَضْعِف‌ُ [1] ← ضعف ناتوان می شمرد
704.«فعل» يُسْتَضْعَفُون‌َ [1] ← ضعف ناتوان شمرده می شوند
705.«فعل» يَسْتَطِع‌ْ [2] ← طوع قادر می شود
706.«فعل» يَسْتَطِيع‌ُ [2] ← طوع قادر می شود
707.«فعل» يَسْتَطِيعُون‌َ [15] ← طوع قادر می شوند
708.«فعل» يَسْتَعْتِبُوا [1] ← عتب طلب عفو و رضایت می کنند
709.«فعل» يُسْتَعْتَبُون‌َ [3] ← عتب طلب می شوند که عذرخواهی کنند
710.«فعل» يَسْتَعْجِل‌ُ [2] ← عجل شتاب می خواهد
711.«فعل» يَسْتَعْجِلُوا [1] ← عجل شتاب می خواهند
712.«فعل» يَسْتَعْجِلُونَ [6] ← عجل شتاب می خواهند
713.«فعل» يَسْتَعْفِفْ [2] ← عفف خودداری می کند / پارسایی پیشه می کند
714.«فعل» يَسْتَعْفِفْن‌َ [1] ← عفف خودداری می کنند / پارسایی پیشه می کنند
715.«فعل» يَستَغْشُون‌َ [1] ← غشی روی خود می کشند که دیده نشوند
716.«فعل» يَسْتَغْفِرْ [2] ← غفر استغفار می کند
717.«فعل» يَسْتَغْفِرُوا [2] ← غفر استغفار می کنند
718.«فعل» يَسْتَغْفِرُون‌َ [5] ← غفر استغفار می کنند
719.«فعل» يَسْتَغِيثَان‌ِ [1] ← غوث- غیث کمک می خواهند
720.«فعل» يَسْتَغِيثُوا [1] ← غوث- غیث کمک می خواهند
721.«فعل» يَسْتَفْتِحُون‌َ [1] ← فتح پیروزی می خواهند
722.«فعل» يَسْتَفْتُونَ [2] ← فتی اظهار نظر می خواهند
723.«فعل» يَسْتَفِزَّ [1] ← فزز با زور بیرون می کند / بر می انگیزد / می لغزاند
724.«فعل» يَسْتَفِزُّونَ [1] ← فزز با زور بیرون می کنند / بر می انگیزند / می لغزانند
725.«فعل» يَسْتَقْدِمُون‌َ [3] ← قدم پیشی می گیرند / جلو می افتند
726.«فعل» يَسْتَقِيم‌َ [1] ← قوم استقامت می کند / مستقیم می شود
727.«فعل» يَسْتَكْبِرْ [1] ← کبر تکبر می ورزد
728.«فعل» يَسْتَكْبِرُون‌َ [7] ← کبر تکبر می ورزند
729.«فعل» يَسْتَمِع‌ُ [2] ← سمع گوش فرا می دهد
730.«فعل» يَسْتَمِعْ [1] ← سمع گوش فرا می دهد
731.«فعل» يَسْتَمِعُون‌َ [6] ← سمع گوش فرا می دهند
732.«فعل» يَسْتَنْبِئُونَ [1] ← نبا خبر می گیرند / جویای خبر می شوند
733.«فعل» يَسْتَنْبِطُونَ [1] ← نبط کشف و استنباط می کنند و به عمق و باطن پی می برند
734.«فعل» يَسْتَنقِذُوا [1] ← نقذ رها می کنند / باز پس می گیرند
735.«فعل» يَسْتَنْكِحَ [1] ← نکح بازدواج در می آورد
736.«فعل» يَسْتَنْكِف‌َ [1] ← نکف استنکاف می کند
737.«فعل» يَسْتَنْكِف‌ْ [1] ← نکف استنکاف می کند
738.«فعل» يَسْتَهْزِئُ [1] ← هزا مسخره می کند
739.«فعل» يُسْتَهْزَأُ [1] ← هزا مسخره می شود
740.«فعل» يَسْتَهْزِئُون‌َ [14] ← هزا مسخره می کنند
741.«فعل» يَسْتَوْفُون‌َ [1] ← وفی بطور کامل می گیرند
742.«فعل» يَسْتَوُون‌َ [3] ← سوی یکسان می باشند
743.«فعل» يَسْتَوِي [12] ← سوی یکسان می باشد
744.«فعل» يَسْتَوِيَان‌ِ [2] ← سوی یکسان می باشند
745.«فعل» يَسْتَيْقِن‌َ [1] ← یقن یقین پیدا می کند
746.«فعل» يَسْجُدُ [3] ← سجد سجده می کند / از روی خضوع و خشوع خم می شود
747.«فعل» يَسْجُدَان‌ِ [1] ← سجد سجده می کنند / از روی خضوع و خشوع خم می شوند
748.«فعل» يَسْجُدُوا [1] ← سجد سجده می کنند / از روی خضوع و خشوع خم می شوند
749.«فعل» يَسْجُدُون‌َ [4] ← سجد سجده می کنند / از روی خضوع و خشوع خم می شوند
750.«فعل» يُسْجَرُون‌َ [1] ← سجر مشتعل و برافروخته می شوند
751.«فعل» يَسْجُنُ [1] ← سجن زندانی می کند
752.«فعل» يُسْجَن‌َ [2] ← سجن زندانی می شود
753.«فعل» يُسْحَبُون‌َ [2] ← سحب بر روی زمین کشانده می شوند
754.«فعل» يُسْحِتَ [1] ← سحت مستأصل و هلاک می کند
755.«فعل» يَسْخَرْ [1] ← سخر مسخره می کند
756.«فعل» يَسْخَرُون‌َ [3] ← سخر مسخره می کنند
757.«فعل» يَسْخَطُون‌َ [1] ← سخط خشمگین می شوند
758.«فعل» يَسَّرَ [1] ← یسر میسر و ممکن کرد / راحت و آسان کرد
759.«فعل» يَسِّرْ [1] ← یسر میسر و ممکن کن / راحت و آسان کن
760.«فعل» يَسْرِ [1] ← سری شبروی می کند
761.«اسم» الْيُسْرَ [1] ← یسر سهولت و آسانی
762.«اسم» يُسْرَاً [6] ← یسر سهولت و آسانی
763.«فعل» يُسْرِفْ [1] ← سرف اسراف می کند
764.«فعل» يُسْرِفُوا [1] ← سرف اسراف می کنند
765.«فعل» يَسْرِق‌ْ [1] ← سرق دزدی می کند
766.«فعل» يَسْرِقْن‌َ [1] ← سرق دزدی می کنند
767.«فعل» يَسَّرْنَا [6] ← یسر میسر و ممکن کردیم / راحت و آسان کردیم
768.«فعل» يُسِرُّون‌َ [4] ← سرر کتمان می کنند / بطور سرّی می گویند
769.«اسم» الْيُسْرَي [2] ← یسر سهولت و آسانی
770.«فعل» يَسْطُرُون‌َ [1] ← سطر می نویسند
771.«فعل» يَسْطُون‌َ [1] ← سطو هجوم و یورش می برند
772.«فعل» يَسْعَوْن‌َ [3] ← سعی سعی می کنند / می شتابند
773.«فعل» يَسْعَي [6] ← سعی سعی می کند/ می شتابد
774.«فعل» يَسْفِك‌ُ [1] ← سفک می ریزد
775.«فعل» يَسْقُون‌َ [1] ← سقی آب می دهند / سیراب می کنند
776.«فعل» يُسْقَوْن‌َ [2] ← سقی نوشانده می شوند / سیراب می شوند
777.«فعل» يَسْقِي [2] ← سقی آب می دهد / سیراب می کند
778.«فعل» يُسْقَي [2] ← سقی نوشانده می شود / سیراب می شود
779.«فعل» يَسْكُن‌َ [1] ← سکن آرامش می یابد
780.«فعل» يُسْكِنْ [1] ← سکن ساکن و بی حرکت می کند
781.«فعل» يَسْكُنُوا [1] ← سکن آرامش می یابند
782.«فعل» يَسْلُبْ [1] ← سلب می رباید / بزور می گیرد
783.«فعل» يُسَلِّط‌ُ [1] ← سلط مسلط می کند
784.«فعل» يَسْلُك‌ُ [1] ← سلک داخل می کند / فرو می کند / می پیماید
785.«فعل» يَسْلُكْ [1] ← سلک داخل می کند / فرو می کند / می پیماید
786.«فعل» يُسْلِم‌ْ [1] ← سلم تسلیم می شود / تسلیم می کند / مسلمان می شود
787.«فعل» يُسَلِّمُوا [1] ← سلم تسلیم می شوند / تسلیم می کنند / قبول می کنند / تن در می دهند
788.«فعل» يُسْلِمُون‌َ [1] ← سلم تسلیم می شوند / تسلیم می کنند / مسلمان می شوند
789.«فعل» يَسْمَع‌َ [1] ← سمع می شنود
790.«فعل» يَسْمَع‌ُ [5] ← سمع می شنود
791.«فعل» يَسْمَعْ [2] ← سمع می شنود
792.«فعل» يُسْمِع‌ُ [1] ← سمع بگوش می رساند
793.«فعل» يَسْمَعُوا [2] ← سمع می شنوند
794.«فعل» يَسَّمَّعُون‌َ [1] ← سمع گوش فرا می دهند
795.«فعل» يَسْمَعُون‌َ [20] ← سمع می شنوند
796.«فعل» يُسْمِن‌ُ [1] ← سمن چاق می کند
797.«فعل» يُسَمُّون‌َ [1] ← سمو می نامند
798.«فعل» يَسُوءُوا [1] ← سوا دلگیر و دلتنگ می کنند / زشت می کنند
799.«فعل» يَسُومُ [1] ← سوم تحمیل می کند
800.«فعل» يَسُومُونَ [3] ← سوم تحمیل می کنند
801.«اسم» يَسِيرَاً [7] ← یسر آسان / کم کم / اندک
802.«اسم» يَسِيرٍ [1] ← یسر آسان / کم کم / اندک
803.«اسم» يَسِيرٌ [7] ← یسر آسان / کم کم / اندک
804.«فعل» يُسَيِّرُ [1] ← سیر بحرکت وا می دارد
805.«فعل» يَسِيرُوا [7] ← سیر سیر می کنند
806.«فعل» يُسِيغُ [1] ← سوغ در حلق می ریزد
807.«فعل» يَشَاءَ [8] ← شیا می خواهد / اراده می کند
808.«فعل» يَشَاءُ [108] ← شیا می خواهد / اراده می کند
809.«فعل» يَشَأْ [10] ← شیا می خواهد / اراده می کند
810.«فعل» يَشَاءُون‌َ [5] ← شیا می خواهند / اراده می کنند
811.«فعل» يُشَاقِّ [1] ← شقق مخالفت و دشمنی می کند
812.«فعل» يُشَاقِقْ [2] ← شقق مخالفت و دشمنی می کند
813.«فعل» يَشْتَرُوا [1] ← شری می فروشند / می خرند
814.«فعل» يَشْتَرُون‌َ [5] ← شری می فروشند / می خرند
815.«فعل» يَشْتَرِي [1] ← شری می فروشد / می خرد
816.«فعل» يَشْتَهُون‌َ [5] ← شهو میل و رغبت پیدا می کنند
817.«فعل» يَشْرَب‌ُ [3] ← شرب می نوشد
818.«فعل» يَشْرَبُون‌َ [1] ← شرب می نوشند
819.«فعل» يَشْرَح‌ْ [1] ← شرح گشاده می کند
820.«فعل» يُشْرَك‌َ [2] ← شرک شرک ورزیده می شود/ شریک کرده می شود
821.«فعل» يُشْرَك‌ْ [1] ← شرک شرک ورزیده می شود/ شریک کرده می شود
822.«فعل» يُشْرِك‌ُ [1] ← شرک شرک می ورزد/ شریک می کند
823.«فعل» يُشْرِك‌ْ [5] ← شرک شرک می ورزد/ شریک می کند
824.«فعل» يُشْرِكْن‌َ [1] ← شرک شرک می ورزند/ شریک می کنند
825.«فعل» يُشْرِكُون‌َ [20] ← شرک شرک می ورزند/ شریک می کنند
826.«فعل» يَشْرُون‌َ [1] ← شری می فروشند / می خرند
827.«فعل» يَشْرِي [1] ← شری می فروشد / می خرد
828.«فعل» يُشْعِرَ [1] ← شعر خبر می دهد
829.«فعل» يُشْعِرُ [1] ← شعر خبر می دهد
830.«فعل» يَشْعُرُون‌َ [21] ← شعر دریافت می کنند / در می یابند
831.«فعل» يَشْف‌ِ [1] ← شفی شفا می دهد / خوب می کند
832.«فعل» يَشْفَع‌ُ [1] ← شفع شفاعت می کند
833.«فعل» يَشْفَع‌ْ [2] ← شفع شفاعت می کند
834.«فعل» يَشْفَعُوا [1] ← شفع شفاعت می کنند
835.«فعل» يَشْفَعُون‌َ [1] ← شفع شفاعت می کنند
836.«فعل» يَشْفِي [1] ← شفی شفا می دهد / خوب می کند
837.«فعل» يَشَّقَّق‌ُ [1] ← شقق می شکافد
838.«فعل» يَشْقَي [1] ← شقو- شقی به تنگی و سختی می افتد / بدبخت می شود
839.«فعل» يَشْكُرُ [2] ← شکر تشکر می کند
840.«فعل» يَشْكُرْ [1] ← شکر تشکر می کند
841.«فعل» يَشْكُرُون‌َ [9] ← شکر تشکر می کنند
842.«فعل» يَشْهَدَ [1] ← شهد گواهی می دهد
843.«فعل» يَشْهَدُ [5] ← شهد گواهی می دهد
844.«فعل» يَشْهَدْ [1] ← شهد گواهی می دهد
845.«فعل» يُشْهِدُ [1] ← شهد بگواهی می گیرد
846.«فعل» يَشْهَدُوا [1] ← شهد گواهی می دهند
847.«فعل» يَشْهَدُون‌َ [4] ← شهد گواهی می دهند
848.«فعل» يَشْوِي‌ [1] ← شوی بریان می کند
849.«فعل» يُصَب‌ُّ [1] ← صبب فرو ریخته می شود
850.«فعل» يُصِبْ [2] ← صوب می رسد / می رساند / فرود می آید / فرود می آورد
851.«فعل» يُصْبِح‌َ [1] ← صبح می شود / می گردد
852.«فعل» يُصْبِحُ [1] ← صبح می شوند / می گردند
853.«فعل» يُصْبِحُوا [1] ← صبح می شوند / می گردند
854.«فعل» يَصْبِرْ [1] ← صبر صبر می کند
855.«فعل» يَصْبِرُوا [1] ← صبر صبر می کنند
856.«فعل» يُصْحَبُون‌َ [1] ← صحب همراهی می شوند
857.«فعل» يَصُدَّ [4] ← صدد باز می دارد / اعراض می کند
858.«فعل» يَصُدُّ [1] ← صدد باز می دارد / اعراض می کند
859.«فعل» يَصْدُرُ [1] ← صدر بر می گردد
860.«فعل» يُصْدِرَ [1] ← صدر بر می گرداند
861.«فعل» يَصَّدَّعُون‌َ [1] ← صدع پراکنده می شوند
862.«فعل» يُصَدَّعُون‌َ [1] ← صدع سردرد می گیرند
863.«فعل» يَصْدِفُون‌َ [3] ← صدف اعراض می کنند
864.«فعل» يُصَدِّقُ [1] ← صدق تصدیق می کند
865.«فعل» يَصَّدَّقُوا [1] ← صدق صدقه می دهند
866.«فعل» يُصَدِّقُون‌َ [1] ← صدق تصدیق می کنند
867.«فعل» يَصُدُّوا [1] ← صدد باز می دارند / اعراض می کنند
868.«فعل» يَصِدُّون‌َ [1] ← صدد داد و فریاد براه می اندازند
869.«فعل» يَصُدُّون‌َ [10] ← صدد باز می دارند / اعراض می کنند
870.«فعل» يُصِرُّ [1] ← صرر اصرار می کند
871.«فعل» يَصْرِفُ [1] ← صرف منصرف می کند
872.«فعل» يُصْرَف‌ْ [1] ← صرف منصرف می شود
873.«فعل» يُصْرَفُون‌َ [1] ← صرف منصرف می شوند
874.«فعل» يَصْرِمُ [1] ← صرم میوه ها را از درخت می چینند
875.«فعل» يُصِرُّوا [1] ← صرر اصرار می کنند
876.«فعل» يُصِرُّون‌َ [1] ← صرر اصرار می کنند
877.«فعل» يَصْطَرِخُون‌َ [1] ← صرخ فریاد می زنند و کمک می خواهند
878.«فعل» يَصْطَفِي [1] ← صفو برمی گزیند
879.«فعل» يَصَّعَّدُ [1] ← صعد بالا می رود
880.«فعل» يَصْعَدُ [1] ← صعد بالا می رود
881.«فعل» يُصْعَقُون‌َ [1] ← صعق مدهوش مرگ می شوند / با سکته میرانده می شوند
882.«فعل» يَصْفَحُوا [1] ← صفح روی می گردانند
883.«فعل» يَصِفُون‌َ [7] ← وصف وصف می کنند
884.«فعل» يَصِل‌ُ [2] ← وصل می رسد
885.«فعل» يُصْلَب‌ُ [1] ← صلب به دار آویخته می شود
886.«فعل» يُصَلَّبُوا [1] ← صلب به دار آویخته می شوند
887.«فعل» يُصْلِح‌ُ [2] ← صلح اصلاح می کند
888.«فعل» يُصْلِح‌ْ [1] ← صلح اصلاح می کند
889.«فعل» يُصْلِحَا [1] ← صلح اصلاح می کنند
890.«فعل» يُصْلِحُون‌َ [2] ← صلح اصلاح می کنند
891.«فعل» يَصِلُوا [1] ← وصل می رسند
892.«فعل» يُصَلُّوا [1] ← صلو نماز می خوانند / درود می فرستند / دعا می کنند
893.«فعل» يُصَلُّوا [1] ← صلو نماز می خوانند / درود می فرستند / دعا می کنند
894.«فعل» يَصِلُون‌َ [3] ← وصل وصل می شوند / می پیوندند / دست می یابند
895.«فعل» يَصْلَوْن‌َ [5] ← صلی وارد آتش می شوند و حرارتش را می چشند
896.«فعل» يُصَلُّون‌َ [1] ← صلو نماز می خوانند / درود می فرستند / دعا می کنند
897.«فعل» يَصْلَی [5] ← صلی وارد آتش می شود و حرارتش را می چشد
898.«فعل» يُصَلِّي‌ [2] ← صلو نماز می خواند / درود می فرستد / دعا می کند
899.«فعل» يَصُمْ [1] ← صوم روزه می گیرد
900.«فعل» يَصْنَع‌ُ [2] ← صنع می سازد
901.«فعل» يَصْنَعُون‌َ [5] ← صنع می سازند
902.«فعل» يُصْهَرُ [1] ← صهر آب می شود
903.«فعل» يُصَوِّرُ [1] ← صور تصویر می کند / تصویر بندی می کند
904.«فعل» يُصِيبَ [5] ← صوب می رسد / می رساند / فرود می آید / فرود می آورد
905.«فعل» يُصِيب‌ُ [7] ← صوب می رسد / می رساند / فرود می آید / فرود می آورد
906.«فعل» يُضَارَّ [1] ← ضرر منضرر می شود
907.«فعل» يُضَاعَف‌ُ [2] ← ضعف چند برابر می شود
908.«فعل» يُضَاعَف‌ْ [2] ← ضعف چند برابر می شود
909.«فعل» يُضَاعِفَ [2] ← ضعف چند برابر می کند
910.«فعل» يُضَاعِف‌ُ [1] ← ضعف چند برابر می کند
911.«فعل» يُضَاعِفْ [2] ← ضعف چند برابر می کند
912.«فعل» يُضَاهِئُون‌َ [1] ← ضها شبیه می کنند / هم شکل می کنند
913.«فعل» يَضْحَكُوا [1] ← ضحک می خندند
914.«فعل» يَضْحَكُون‌َ [3] ← ضحک می خندند
915.«فعل» يَضُرَّ [1] ← ضرر ضرر می زند
916.«فعل» يَضُرُّ [9] ← ضرر ضرر می زند
917.«فعل» يَضْرِب‌َ [1] ← ضرب می زند
918.«فعل» يَضْرِب‌ُ [5] ← ضرب می زند
919.«فعل» يَضْرِبْن‌َ [1] ← ضرب می زنند
920.«فعل» يَضْرِبْن‌َ [1] ← ضرب می زنند
921.«فعل» يَضْرِبُون‌َ [3] ← ضرب می زنند
922.«فعل» يَضَّرَّعُون‌َ [1] ← ضرع گریه و زاری می کنند / ذلت بخرج می دهند
923.«فعل» يَضُرُّوا [5] ← ضرر ضرر می زنند
924.«فعل» يَضُرُّون‌َ [2] ← ضرر ضرر می زنند
925.«فعل» يَضَع‌ُ [1] ← وضع بزمین می نهد / بر می دارد
926.«فعل» يَضَعْن‌َ [3] ← وضع بزمین می نهند / بر می دارند / وضع حمل می کنند
927.«فعل» يَضِل‌ُّ [6] ← ضلل گمراه می شود
928.«فعل» يُضَل‌ُّ [1] ← ضلل به گمراهی کشیده می شود
929.«فعل» يُضِل‌َّ [9] ← ضلل گمراه می کند
930.«فعل» يُضِل‌ُّ [13] ← ضلل گمراه می کند
931.«فعل» يُضْلِل‌ْ [13] ← ضلل گمراه می کند
932.«فعل» يُضِلُّوا [5] ← ضلل گمراه می کنند
933.«فعل» يَضِلُّون‌َ [1] ← ضلل گمراه می شوند
934.«فعل» يُضِلُّون‌َ [5] ← ضلل گمراه می کنند
935.«فعل» يُضِيءُ [1] ← ضوا روشن می شود / روشن می کند
936.«فعل» يُضِيع‌َ [1] ← ضیع ضایع می کند
937.«فعل» يُضِيع‌ُ [4] ← ضیع ضایع می کند
938.«فعل» يُضَيِّفُوا [1] ← ضیف پذیرایی می کنند / مهمانداری می کنند
939.«فعل» يَضِيق‌ُ [2] ← ضیق تنگ می شود / در فشار قرار می گیرد
940.«فعل» يُطَاع‌َ [1] ← طوع اطاعت می شود
941.«فعل» يُطَاع‌ُ [1] ← طوع اطاعت می شود
942.«فعل» يُطَاف‌ُ [3] ← طوف طواف می شود / گردانده می شود
943.«فعل» يَطَئُون‌َ [1] ← وطا قدم می گذارند / گام می نهند
944.«فعل» يَطْبَع‌ُ [3] ← طبع مُهر می زند
945.«فعل» يُطِعْ [6] ← طوع اطاعت می کند
946.«فعل» يَطْعَمُ [2] ← طعم غذا می خورد
947.«فعل» يَطْعَمْ [1] ← طعم غذا می خورد
948.«فعل» يُطْعَم‌ُ [1] ← طعم غذا داده می شود
949.«فعل» يُطْعِم‌ُ [2] ← طعم غذا می دهد
950.«فعل» يُطْعِمُوا [1] ← طعم غذا می دهند
951.«فعل» يُطْعِمُون‌َ [1] ← طعم غذا می دهند
952.«فعل» يَطْغَي‌ [2] ← طغی- طغو طغیان می کند
953.«فعل» يُطْفِئُوا [2] ← طفا خاموش می کنند
954.«فعل» يَطْلُبُ [1] ← طلب می طلبد / می جوید
955.«فعل» يُطْلِعَ [1] ← طلع مطلع می کند
956.«فعل» يَطْمَئِن‌َّ [1] ← طمان- طمن مطمئن می شود / آرامش می یابد
957.«فعل» يَطْمِثْ [2] ← طمث ازاله بکارت می کند
958.«فعل» يَطْمَع‌َ [1] ← طمع طمع می کند
959.«فعل» يَطْمَع‌ُ [2] ← طمع طمع می کند
960.«فعل» يَطْمَعُون‌َ [1] ← طمع طمع می کنند
961.«فعل» يُطَهِّرَ [4] ← طهر پاک می کند
962.«فعل» يَطْهُرْن‌َ [1] ← طهر پاک می شوند
963.«فعل» يَطَّوَّف‌َ [1] ← طوف طواف می کند / دور می زند
964.«فعل» يَطُوف‌ُ [3] ← طوف طواف می کند / دور می زند
965.«فعل» يَطَّوَّفُوا [1] ← طوف طواف می کنند / دور می زنند
966.«فعل» يَطُوفُون‌َ [1] ← طوف طواف می کنند / دور می زنند
967.«فعل» يُطَوَّقُون‌َ [1] ← طوق بگردنشان انداخته می شود
968.«فعل» يَطِيرُ [1] ← طیر پرواز می کند / بال می زند
969.«فعل» يَطَّيَّرُوا [1] ← طیر بفال بد می گیرند
970.«فعل» يُطِيعُ [1] ← طوع اطاعت می کند
971.«فعل» يُطِيعُون‌َ [1] ← طوع اطاعت می کنند
972.«فعل» يُطِيقُونَ [1] ← طوق توان تحمل را ندارند / قدرت ندارند / شديدا به زحمت می افتند
973.«فعل» يُظَاهِرُوا [1] ← ظهر کمک می کنند / پشتیبانی می کنند
974.«فعل» يُظَاهِرُون‌َ [2] ← ظهر ظِهار می کنند
975.«فعل» يَظْلَلْن‌َ [1] ← ظلل می شوند / می گردند
976.«فعل» يَظْلِمَ [3] ← ظلم ظلم می کند
977.«فعل» يَظْلِم‌ُ [3] ← ظلم ظلم می کند
978.«فعل» يَظْلِمْ [2] ← ظلم ظلم می کند
979.«فعل» يَظْلِمُون‌َ [13] ← ظلم ظلم می کنند
980.«فعل» يُظْلَمُون‌َ [15] ← ظلم ظلم می شوند / مورد ستم واقع می شوند
981.«فعل» يَظُن‌ُّ [2] ← ظنن گمان می کند / بیقین می داند
982.«فعل» يَظُنُّون‌َ [5] ← ظنن گمان می کنند / بیقین می دانند
983.«فعل» يُظْهِرَ [4] ← ظهر پیروز می کند / آشکار می کند
984.«فعل» يُظْهِرُ [1] ← ظهر روشن می کند
985.«فعل» يَظْهَرُوا [4] ← ظهر پیروز می شوند / بالا می روند / مهیا و پذیرا می باشند
986.«فعل» يَظْهَرُون‌َ [1] ← ظهر بالا می روند
987.«فعل» يَعْبَأُ [1] ← عبا اعتنا می کند / ارج و قدر می نهد
988.«فعل» يَعْبُدُ [8] ← عبد پرستش می کند
989.«فعل» يَعْبُدُوا [4] ← عبد پرستش می کنند
990.«فعل» يَعْبُدُوا [1] ← عبد پرستش می کنند
991.«فعل» يَعْبُدُون‌َ [13] ← عبد پرستش می کنند
992.«فعل» يُعْبَدُون‌َ [1] ← عبد پرستش می شوند
993.«فعل» يَعْتَدُون‌َ [3] ← عدو تعدی می کنند
994.«فعل» يَعْتَذِرُون‌َ [2] ← عذر پوزش می طلبند / عذر می آورند
995.«فعل» يَعْتَزِلُوا [1] ← عزل کناره می گیرند
996.«فعل» يَعْتَصِمْ [1] ← عصم پناه می برد
997.«فعل» يُعْجِب‌ُ [2] ← عجب بشگفتی وا می دارد
998.«فعل» يُعْجِزَ [1] ← عجز عاجز می کند
999.«فعل» يُعْجِزُون‌َ [1] ← عجز عاجز می کنند
1000.«فعل» يُعَجِّل‌ُ [1] ← عجل نعجیل می کند
1001.«فعل» يَعِدُ [9] ← وعد وعده می دهد
1002.«فعل» يَعِدْ [1] ← وعد وعده می دهد
1003.«فعل» يَعْدِلُون‌َ [5] ← عدل دادگری می کنند / همتا قرار می دهند
1004.«فعل» يَعْدُون‌َ [1] ← عدو تعدی می کنند
1005.«فعل» يُعَذِّب‌َ [8] ← عذب عذاب می کند
1006.«فعل» يُعَذِّب‌ُ [13] ← عذب عذاب می کند
1007.«فعل» يُعَذِّبْ [6] ← عذب عذاب می کند
1008.«فعل» يَعْرُج‌ُ [3] ← عرج بالا می رود / عروج می کند
1009.«فعل» يَعْرُجُون‌َ [1] ← عرج بالا می روند / عروج می کنند
1010.«فعل» يَعْرِشُون‌َ [2] ← عرش داربست و سایبان درست می کنند
1011.«فعل» يُعْرَض‌ُ [2] ← عرض عرضه می شود
1012.«فعل» يُعْرِضْ [1] ← عرض اعراض می کند
1013.«فعل» يُعْرِضُوا [1] ← عرض اعراض می کنند
1014.«فعل» يُعْرَضُون‌َ [3] ← عرض عرضه می شوند
1015.«فعل» يُعْرَف‌ُ [1] ← عرف شناخته می شود
1016.«فعل» يُعْرَفْن‌َ [1] ← عرف شناخته می شوند
1017.«فعل» يَعْرِفُوا [1] ← عرف می شناسند
1018.«فعل» يَعْرِفُون‌َ [8] ← عرف می شناسند
1019.«فعل» يَعْزُب‌ُ [2] ← عزب پوشیده و پنهان می شود
1020.«فعل» يَعْش‌ُ [1] ← عشو خود را به كورى می زند / اعراض می کند
1021.«فعل» يَعْص‌ِ [3] ← عصی نافرمانی می کند
1022.«فعل» يَعْصِرُون‌َ [1] ← عصر می فشارند / آب می گیرند
1023.«فعل» يَعْصِمُ [3] ← عصم نگه می دارد
1024.«فعل» يَعْصُون‌َ [1] ← عصی نافرمانی می کنند
1025.«فعل» يَعْصِينَ [1] ← عصی نافرمانی می کنند
1026.«فعل» يَعَض‌ُّ [1] ← عضض با فشار با دندان گاز می گیرد
1027.«فعل» يُعْطَوْا [1] ← عطو داده می شوند / عطا می شوند
1028.«فعل» يُعْطُوا [1] ← عطو می دهند / عطا می کنند
1029.«فعل» يُعْطِي [1] ← عطو می دهد / عطا می کند
1030.«فعل» يَعِظُ [5] ← وعظ موعظه می کند
1031.«فعل» يُعَظِّم‌ْ [2] ← عظم بزرگ می شمارد
1032.«فعل» يُعْظِم‌ْ [1] ← عظم بزرگ می کند
1033.«فعل» يَعْف‌ُ [1] ← عفو عفو می کند / می بخشد/ گذشت می کند
1034.«فعل» يَعْفُوَ [2] ← عفو عفو می کند / می بخشد/ گذشت می کند
1035.«فعل» يَعْفُو [3] ← عفو عفو می کند / می بخشد/ گذشت می کند
1036.«فعل» يَعْفُوا [1] ← عفو عفو می کنند / می بخشند/ گذشت می کنند
1037.«فعل» يَعْفُون‌َ [1] ← عفو عفو می کنند / می بخشند/ گذشت می کنند
1038.«فعل» يُعَقِّبْ [2] ← عقب به عقب بر می گردد
1039.«فعل» يَعْقِلُ [1] ← عقل تعقل و فهم می کند
1040.«فعل» يَعْقِلُون‌َ [22] ← عقل اندیشه می کنند / عقل خود را بکار می گیرند
1041.«اسم» يَعْقُوب‌َ [15] ← یعقوب یعقوب، نام مبارک یکی از پیامبران الهی
1042.«اسم» يَعْقُوب‌ُ [1] ← یعقوب یعقوب، نام مبارک یکی از پیامبران الهی
1043.«فعل» يَعْكُفُون‌َ [1] ← عکف بسوی چیزی روى می آورند و بر تعظيم آن ملازمت می کنند
1044.«فعل» يَعْلَم‌َ [19] ← علم می داند
1045.«فعل» يَعْلَم‌ُ [81] ← علم می داند
1046.«فعل» يَعْلَمْ [8] ← علم می داند
1047.«فعل» يُعَلِّمُ [9] ← علم یاد می دهد
1048.«فعل» يُعْلَم‌َ [1] ← علم دانسته می شود
1049.«فعل» يُعَلِّمَان‌ِ [1] ← علم یاد می دهند
1050.«فعل» يَعْلَمُوا [7] ← علم می دانند
1051.«فعل» يَعْلَمُون‌َ [90] ← علم می دانند
1052.«فعل» يُعَلِّمُون‌َ [1] ← علم یاد می دهند
1053.«فعل» يُعْلِنُون‌َ [6] ← علن علنی می کنند / آشکار می گویند
1054.«فعل» يَعْمُرُ [1] ← عمر آباد می کند
1055.«فعل» يُعَمَّرَ [1] ← عمر عمر طولانی داده می شود
1056.«فعل» يُعَمَّرُ [2] ← عمر عمر طولانی داده می شود
1057.«فعل» يَعْمُرُوا [1] ← عمر آباد می کنند
1058.«فعل» يَعْمَل‌ُ [3] ← عمل عمل می کند
1059.«فعل» يَعْمَل‌ْ [9] ← عمل عمل می کند
1060.«فعل» يَعْمَل‌ْ [2] ← عمل عمل می کند
1061.«فعل» يَعْمَلُون‌َ [57] ← عمل عمل می کنند
1062.«فعل» يَعْمَهُون‌َ [7] ← عمه سرگردان می شوند / کوردل می شوند
1063.«فعل» يَعُودُوا [1] ← عود بر می گردند
1064.«فعل» يَعُودُون‌َ [2] ← عود بر می گردند
1065.«فعل» يَعُوذُون‌َ [1] ← عوذ پناه می برند
1066.«اسم» يَعُوق‌َ [1] ← یعوق نام یکی از بت های پنجگانه قوم نوح
1067.«فعل» يَعْي‌َ [1] ← عیی خسته و درمانده می شود
1068.«فعل» يُعِيدَ [1] ← عود بر می گرداند
1069.«فعل» يُعِيدُ [11] ← عود بر می گرداند
1070.«فعل» يُعِيدُوا [1] ← عود بر می گردانند
1071.«فعل» يُغَاث‌ُ [1] ← غوث- غیث یاری می شود / باران زده می شود
1072.«فعل» يُغَاثُوا [1] ← غوث- غیث یاری می شوند / باران زده می شوند
1073.«فعل» يُغَادِرُ [1] ← غدر رها و ترک می کند / جای می گذارد
1074.«فعل» يَغْتَبْ [1] ← غیب غیبت می کند / بدگویی می کند
1075.«فعل» يَغُرَّ [3] ← غرر فریب می دهد / مغرور می کند
1076.«فعل» يَغْرُرْ [1] ← غرر فریب می دهد / مغرور می کند
1077.«فعل» يُغْرِقَ [1] ← غرق غرق می کند
1078.«فعل» يَغْشَی [8] ← غشی می پوشاند
1079.«فعل» يُغَشِّي [1] ← غشی می پوشاند
1080.«فعل» يُغْشَي‌ [1] ← غشی بیهوش می شود
1081.«فعل» يُغْشِي [2] ← غشی می پوشاند
1082.«فعل» يَغْضُضْن‌َ [1] ← غضض پایین می اندازند
1083.«فعل» يَغُضُّوا [1] ← غضض پایین می اندازند
1084.«فعل» يَغُضُّون‌َ [1] ← غضض پایین می اندازند
1085.«فعل» يَغْفِرَ [11] ← غفر می آمرزد
1086.«فعل» يَغْفِرُ [12] ← غفر می آمرزد
1087.«فعل» يَغْفِرْ [10] ← غفر می آمرزد
1088.«فعل» يُغْفَرُ [1] ← غفر آمرزیده می شود
1089.«فعل» يُغْفَرْ [1] ← غفر آمرزیده می شود
1090.«فعل» يَغْفِرُوا [1] ← غفر می آمرزند
1091.«فعل» يَغْفِرُون‌َ [1] ← غفر می آمرزند
1092.«فعل» يَغُل‌َّ [1] ← غلل خیانت می کند
1093.«فعل» يَغْلِبْ [1] ← غلب غلبه می کند / پیروز می شود
1094.«فعل» يَغْلِبُوا [4] ← غلب غلبه می کنند / پیروز می شوند
1095.«فعل» يَغْلِبُون‌َ [1] ← غلب غلبه می کنند / پیروز می شوند
1096.«فعل» يُغْلَبُون‌َ [1] ← غلب مغلوب می شوند / شکست می خورند
1097.«فعل» يَغْلُل‌ْ [1] ← غلل خیانت می کند
1098.«فعل» يَغْلِي‌ [1] ← غلی می جوشد
1099.«فعل» يُغْن‌ِ [2] ← غنی بی نیاز می کند
1100.«فعل» يَغْنَوْا [3] ← غنی اقامت می کنند / زندگی می کنند
1101.«فعل» يُغْنُوا [1] ← غنی بی نیاز می کنند / سود می دهند/ دور می کنند
1102.«فعل» يُغْنِيَ [1] ← غنی بی نیاز می کند
1103.«فعل» يُغْنِي‌ [12] ← غنی بی نیاز می کند / سود می دهد/ دور می کند
1104.«فعل» يُغْنِيَا [1] ← غنی بی نیاز می کنند / سود می دهند/ دور می کنند
1105.«اسم» يَغُوث‌َ [1] ← یغوث نام یکی از بت های پنجگانه قوم نوح
1106.«فعل» يَغُوصُون‌َ [1] ← غوص غوّاصی می کنند
1107.«فعل» يُغْوِيَ [1] ← غوی گمراه می کند
1108.«فعل» يُغَيِّرُ [1] ← غیر تغییر می دهد
1109.«فعل» يُغَيِّرُ [1] ← غیر تغییر می دهد
1110.«فعل» يُغَيِّرُوا [2] ← غیر تغییر می دهند
1111.«فعل» يَغِيظ‌َ [1] ← غیظ بخشم شدید می آورد
1112.«فعل» يَغِيظ‌ُ [2] ← غیظ بخشم شَدید می آورد
1113.«فعل» يَفْتَح‌ُ [1] ← فتح داوری می کند / می گشاید
1114.«فعل» يَفْتَحْ [1] ← فتح داوری می کند / می گشاید
1115.«فعل» يَفْتَدُوا [1] ← فدی بهای رهایی را می دهند
1116.«فعل» يَفْتَدِي‌ [1] ← فدی بهای رهایی را می دهد
1117.«فعل» يُفَتَّرُ [1] ← فتر تخفیف می یابد / کم کرده می شود
1118.«فعل» يَفْتَرُون‌َ [17] ← فری افترا می بندند
1119.«فعل» يَفْتُرُون‌َ [1] ← فتر سست می شوند
1120.«فعل» يَفْتَرِي‌ [1] ← فری افترا می بندد
1121.«فعل» يُفْتَرَي‌ [2] ← فری افترا بسته می شود
1122.«فعل» يَفْتَرِينَ [1] ← فری افترا می بندند
1123.«فعل» يَفْتِنَ [3] ← فتن به فتنه می اندازد/ به بلا و آزمایش مبتلا می کند
1124.«فعل» يَفْتِنُوا [1] ← فتن به فتنه می اندازند/ به بلا و آزمایش مبتلا می کنند
1125.«فعل» يَفْتِنُونَ [1] ← فتن به فتنه می اندازند/ به بلا و آزمایش مبتلا می کنند
1126.«فعل» يُفْتَنُون‌َ [3] ← فتن به فتنه افکنده می شوند/ به بلا و آزمایش مبتلا می شوند
1127.«فعل» يُفْتِي [2] ← فتی فتوا می دهد / اظهارنظر می کند
1128.«فعل» يَفْجُرَ [1] ← فجر می شکافد / مرتکب معصیت می شود
1129.«فعل» يُفَجِّرُونَ [1] ← فجر می شکافند و بجریان می اندازند
1130.«فعل» يَفِرُّ [1] ← فرر فرار می کند
1131.«فعل» يَفْرَح‌ُ [1] ← فرح سرمستی می کند / ناسپاسانه شاد می شود
1132.«فعل» يَفْرَحُوا [1] ← فرح سرمستی می کنند / ناسپاسانه شاد می شوند
1133.«فعل» يَفْرَحُوا [1] ← فرح سرمستی می کنند / ناسپاسانه شاد می شوند
1134.«فعل» يَفْرَحُون‌َ [2] ← فرح سرمستی می کنند / ناسپاسانه شاد می شوند
1135.«فعل» يَفْرُط‌َ [1] ← فرط پیشی می گیرد / تعجیل در عقوبت می کند
1136.«فعل» يُفَرِّطُون‌َ [1] ← فرط اهمال می کنند / کوتاهی می کنند
1137.«فعل» يُفْرَق‌ُ [1] ← فرق روشن و معلوم می شود
1138.«فعل» يُفَرِّقُوا [2] ← فرق پراکنده می کنند
1139.«فعل» يَفْرَقُون‌َ [1] ← فرق وحشت می کنند / می ترسند
1140.«فعل» يُفَرِّقُون‌َ [1] ← فرق پراکنده می کنند
1141.«فعل» يَفْسَحْ [1] ← فسح می گشاید / وسعت می دهد
1142.«فعل» يُفْسِدَ [1] ← فسد فساد می کند
1143.«فعل» يُفْسِدُ [1] ← فسد فساد می کند
1144.«فعل» يُفْسِدُوا [1] ← فسد فساد می کنند
1145.«فعل» يُفْسِدُون‌َ [5] ← فسد فساد می کنند
1146.«فعل» يَفْسُقُون‌َ [5] ← فسق فسق و فجور می کنند/ گناه می کنند/ بیراهه می روند
1147.«فعل» يَفْصِل‌ُ [3] ← فصل جدایی می افکند / قضاوت می کند
1148.«فعل» يُفَصِّل‌ُ [2] ← فصل شرح و توضیح می دهد/ روشن می کند/ فاصله بین اجزای در هم ایجاد می کند
1149.«فعل» يَفْعَل‌َ [1] ← فعل انجام می دهد/ عمل می کند
1150.«فعل» يَفْعَل‌ُ [9] ← فعل انجام می دهد/ عمل می کند
1151.«فعل» يَفْعَل‌ْ [7] ← فعل انجام می دهد/ عمل می کند
1152.«فعل» يُفْعَل‌َ [1] ← فعل انجام می شود / عمل می شود
1153.«فعل» يُفْعَل‌ُ [1] ← فعل انجام می شود / عمل می شود
1154.«فعل» يَفْعَلُوا [2] ← فعل انجام می دهند/ عمل می کنند
1155.«فعل» يَفْعَلُون‌َ [15] ← فعل انجام می دهند/ عمل می کنند
1156.«فعل» يَفْقَهُوا [4] ← فقه می فهمند / دانا و آگاه می شوند
1157.«فعل» يَفْقَهُون‌َ [13] ← فقه می فهمند / دانا و آگاه می شوند
1158.«فعل» يُفْلِح‌ُ [9] ← فلح رستگار می شود
1159.«فعل» يُفْلِحُون‌َ [2] ← فلح رستگار می شوند
1160.«فعل» يُقَاتِل‌ْ [1] ← قتل می جنگد
1161.«فعل» يُقَاتِل‌ْ [1] ← قتل می جنگد
1162.«فعل» يُقَاتِلُوا [6] ← قتل می جنگند
1163.«فعل» يُقَاتَلُون‌َ [1] ← قتل جنگیده می شوند
1164.«فعل» يُقَاتِلُون‌َ [9] ← قتل می جنگند
1165.«فعل» يُقَال‌ُ [3] ← قول گفته می شود
1166.«فعل» يَقْبِض‌ُ [1] ← قبض تنگ می گیرد / محدود می کند
1167.«فعل» يَقْبِضْن‌َ [1] ← قبض جمع می کنند / می بندند
1168.«فعل» يَقْبِضُون‌َ [1] ← قبض جمع می کنند / می بندند
1169.«فعل» يَقْبَل‌ُ [2] ← قبل قبول می کند
1170.«فعل» يُقْبَل‌َ [2] ← قبل قبول می شود
1171.«فعل» يُقْبَل‌ُ [2] ← قبل قبول می شود
1172.«فعل» يَقْتَتِلاَن‌ِ [1] ← قتل با یکدیگر می جنگند
1173.«فعل» يَقْتَرِفْ [1] ← قرف مرتکب می شود
1174.«فعل» يَقْتَرِفُوا [1] ← قرف مرتکب می شوند
1175.«فعل» يَقْتَرِفُون‌َ [1] ← قرف مرتکب می شوند
1176.«فعل» يَقْتُرُوا [1] ← قتر تنگ نظری می کنند / کمتر انفاق می کنند
1177.«فعل» يَقْتُل‌َ [1] ← قتل می کُشد
1178.«فعل» يَقْتُل‌ْ [1] ← قتل می کُشد
1179.«فعل» يُقْتَل‌ُ [1] ← قتل کشته می شود
1180.«فعل» يُقْتَل‌ْ [1] ← قتل کشته می شود
1181.«فعل» يَقْتُلْن‌َ [1] ← قتل می کُشند
1182.«فعل» يَقْتُلُوا [4] ← قتل می کُشند
1183.«فعل» يُقَتَّلُوا [1] ← قتل عده زیادی کشته می شوند
1184.«فعل» يَقْتُلُون‌َ [8] ← قتل می کُشند
1185.«فعل» يُقَتِّلُون‌َ [1] ← قتل عده زیادی را می کُشند
1186.«فعل» يُقْتَلُون‌َ [1] ← قتل کشته می شوند
1187.«فعل» يَقْدِرَ [1] ← قدر قادر و توانا می شود / دست می یابد / سخت می گیرد
1188.«فعل» يَقْدِرُ [11] ← قدر قادر و توانا می شود / دست می یابد / سخت می گیرد
1189.«فعل» يُقَدِّرُ [1] ← قدر اندازه گیری می کند / ارزیابی و برآورد می کند/ مقدر می نماید/ قدرت و توانایی می دهد
1190.«فعل» يَقْدِرُون‌َ [3] ← قدر دست می یابند / قادر و توانا می شوند
1191.«فعل» يَقْدُم‌ُ [1] ← قدم پیش می آید / جلو می رود
1192.«فعل» يَقْذِف‌ُ [1] ← قذف می اندازد / پرتاب می کند
1193.«فعل» يَقْذِفُون‌َ [1] ← قذف می اندازند / پرتاب می کنند
1194.«فعل» يُقْذَفُون‌َ [1] ← قذف انداخته می شوند / پرتاب می شوند
1195.«فعل» يَقْرَءُون‌َ [2] ← قرا می خوانند
1196.«فعل» يَقْرَبُوا [1] ← قرب نزدیک می شوند
1197.«فعل» يُقَرِّبُوا [1] ← قرب نزدیک می کنند
1198.«فعل» يُقْرِض‌ُ [2] ← قرض وام می دهد
1199.«فعل» يُقْسِم‌ُ [1] ← قسم قسم می خورد
1200.«فعل» يُقْسِمَان‌ِ [2] ← قسم قسم می خورند
1201.«فعل» يَقْسِمُون‌َ [1] ← قسم تقسیم می کنند
1202.«فعل» يَقُص‌ُّ [2] ← قصص نقل می کند / روایت می کند
1203.«فعل» يُقْصِرُون‌َ [1] ← قصر کوتاهی می کنند
1204.«فعل» يَقُصُّون‌َ [2] ← قصص نقل می کنند / روایت می کنند
1205.«فعل» يَقْض‌ِ [1] ← قضی حکم می کند / انجام می دهد / پایان می دهد
1206.«فعل» يَقْض‌ِ [1] ← قضی حکم می کند / انجام می دهد / پایان می دهد
1207.«فعل» يَقْضُوا [1] ← قضی حکم می کنند / انجام می دهند / پایان می دهند
1208.«فعل» يَقْضُون‌َ [1] ← قضی حکم می کنند / انجام می دهند / پایان می دهند
1209.«فعل» يَقْضِي‌ [4] ← قضی حکم می کند / انجام می دهد / پایان می دهد
1210.«فعل» يَقْضِي‌َ [2] ← قضی حکم می کند / انجام می دهد / پایان می دهد
1211.«فعل» يُقْضَي‌ [3] ← قضی حکم می شود / انجام می شود / پایان می یابد
1212.«فعل» يَقْطَع‌َ [2] ← قطع می بُرَد
1213.«فعل» يَقْطَع‌ْ [1] ← قطع می بُرَد
1214.«فعل» يَقْطَعُون‌َ [3] ← قطع می بُرَند
1215.«اسم» يَقْطِين‌ٍ [1] ← قطن- یقطین نوعى كدو با برگهاى پهن و مدور
1216.«فعل» يَقُل‌ْ [1] ← قول می گوید
1217.«فعل» يُقَلِّب‌ُ [2] ← قلب دگرگون می کند / زیرورو می کند/ می مالد
1218.«فعل» يُقَلِّلُ [1] ← قلل اندک می گرداند
1219.«فعل» يَقْنُتْ [1] ← قنت تواضع می کند / اطاعت می کند
1220.«فعل» يَقْنَط‌ُ [1] ← قنط مأیوس می شود / نومید می شود
1221.«فعل» يَقْنَطُون‌َ [1] ← قنط مأیوس می شوند / نومید می شوند
1222.«فعل» يَقُول‌َ [11] ← قول می گوید
1223.«فعل» يَقُول‌ُ [62] ← قول می گوید
1224.«فعل» يَقُول‌ُ [10] ← قول می گویند
1225.«فعل» يَقُولاَ [1] ← قول می گویند
1226.«فعل» يَقُولُوا [16] ← قول می گویند
1227.«فعل» يَقُولُوا [1] ← قول می گویند
1228.«فعل» يَقُولُون‌َ [92] ← قول می گویند
1229.«فعل» يَقُوم‌َ [1] ← قوم می ایستد / بر می خیزد
1230.«فعل» يَقُوم‌ُ [5] ← قوم می ایستد / بر می خیزد
1231.«فعل» يَقُومَان‌ِ [1] ← قوم می ایستند / بر می خیزند
1232.«فعل» يَقُومُون‌َ [1] ← قوم می ایستند / بر می خیزند
1233.«فعل» يُقِيَما [3] ← قوم اقامه می کنند
1234.«فعل» يُقِيمُوا [3] ← قوم اقامه می کنند
1235.«فعل» يُقِيمُون‌َ [6] ← قوم اقامه می کنند
1236.«اسم» يَقِينَاً [1] ← یقن یقین / یقین کردن
1237.«اسم» الْيَقِين‌ِ [4] ← یقن یقین / یقین کردن
1238.«اسم» يَقِين‌ٍ [1] ← یقن یقین / یقین کردن
1239.«اسم» الْيَقِين‌ُ [2] ← یقن یقین / یقین کردن
1240.«فعل» يَك‌ُ [8] ← کون می باشد
1241.«فعل» يَكَادُ [6] ← کود نزدیک است
1242.«فعل» يَكَادُون‌َ [3] ← کود نزدیک است / می خواهند
1243.«فعل» يَكْبِتَ [1] ← کبت خوار و ذلیل می کند
1244.«فعل» يَكْبُرُ [1] ← کبر بزرگ قدر می شود
1245.«فعل» يَكْبَرُوا [1] ← کبر سالخورده می شوند
1246.«فعل» يَكْتُب‌َ [1] ← کتب می نویسد / مقرر می کند / واجب می کند
1247.«فعل» يَكْتُبُ [1] ← کتب می نویسد / مقرر می کند / واجب می کند
1248.«فعل» يَكْتُبْ [2] ← کتب می نویسد / مقرر می کند / واجب می کند
1249.«فعل» يَكْتُبُون‌َ [5] ← کتب می نویسند / مقرر می کنند / واجب می کنند
1250.«فعل» يَكْتُم‌ُ [1] ← کتم کتمان می کند
1251.«فعل» يَكْتُمْ [1] ← کتم کتمان می کند
1252.«فعل» يَكْتُمْن‌َ [1] ← کتم کتمان می کنند
1253.«فعل» يَكْتُمُون‌َ [7] ← کتم کتمان می کنند
1254.«فعل» يَكَدْ [1] ← کود نزدیک است
1255.«فعل» يُكَذِّب‌ُ [6] ← کذب تکذیب می کند
1256.«فعل» يُكَذِّبُوا [5] ← کذب تکذیب می کنند
1257.«فعل» يَكْذِبُون‌َ [2] ← کذب دروغ می گویند
1258.«فعل» يُكَذِّبُون‌َ [3] ← کذب تکذیب می کنند
1259.«فعل» يُكْرِهْ [1] ← کره مجبور می کند
1260.«فعل» يَكْرَهُون‌َ [1] ← کره متنفر می شوند / دوست نمی دارند
1261.«فعل» يَكْسِبُ [1] ← کسب کسب می کند/ بدست می آورد / جمع می کند
1262.«فعل» يَكْسِبْ [2] ← کسب کسب می کند/ بدست می آورد / جمع می کند
1263.«فعل» يَكْسِبُون‌َ [14] ← کسب کسب می کنند/ بدست می آورند / جمع می کنند
1264.«فعل» يَكْشِف‌ُ [2] ← کشف برطرف می کند / کنار می زند
1265.«فعل» يُكْشَف‌ُ [1] ← کشف برهنه می شود
1266.«فعل» يَكُف‌َّ [1] ← کفف باز می دارد
1267.«فعل» يَكْف‌ِ [2] ← کفی کفایت می کند
1268.«فعل» يَكْفُرُ [3] ← کفر کافر می شود / کفران می کند
1269.«فعل» يَكْفُرْ [8] ← کفر کافر می شود / کفران می کند
1270.«فعل» يَكْفُرْ [1] ← کفر کافر می شود / کفران می کند
1271.«فعل» يُكَفِّرَ [3] ← کفر می پوشاند / می بخشد
1272.«فعل» يُكَفِّرُ [1] ← کفر می پوشاند / می بخشد
1273.«فعل» يُكَفِّرْ [3] ← کفر می پوشاند / می بخشد
1274.«فعل» يُكْفَرُ [1] ← کفر مورد کفر و ناسپاسی قرار می گیرد
1275.«فعل» يَكْفُرُوا [6] ← کفر کافر می شوند / کفران می کنند
1276.«فعل» يُكْفَرُوا [1] ← کفر مورد کفر و ناسپاسی قرار می گیرند
1277.«فعل» يَكْفُرُون‌َ [14] ← کفر کافر می شوند / کفران می کنند
1278.«فعل» يَكْفُل‌ُ [2] ← کفل کفالت می کند / سرپرستی می کند
1279.«فعل» يَكْفُلُونَ [1] ← کفل کفالت می کنند / سرپرستی می کنند
1280.«فعل» يَكُفُّوا [1] ← کفف باز می دارند
1281.«فعل» يَكُفُّون‌َ [1] ← کفف باز می دارند
1282.«فعل» يَكْفِيَ [1] ← کفی کفایت می کند
1283.«فعل» يَكْفِي [1] ← کفی کفایت می کند
1284.«فعل» يَكْلَأُ [1] ← کلا حفظ می کند / نگاه می دارد
1285.«فعل» يُكَلِّف‌ُ [2] ← کلف تکلیف می کند / مکلف می کند
1286.«فعل» يُكَلِّمَ [1] ← کلم سخن می گوید
1287.«فعل» يُكَلِّم‌ُ [5] ← کلم سخن می گوید
1288.«فعل» يَكُن‌َّ [1] ← کون می باشند
1289.«فعل» يَكُنْ [31] ← کون می باشد
1290.«فعل» يَكْنِزُون‌َ [1] ← کنز گنجینه می کنند
1291.«فعل» يُكَوِّرُ [2] ← کور می پیچد / بشکل مدوّر در می آورد
1292.«فعل» يَكُون‌َ [26] ← کون می باشد
1293.«فعل» يَكُون‌ُ [28] ← کون می باشد
1294.«فعل» يَكُون‌ُ [1] ← کون می باشند
1295.«فعل» يَكُونَا [2] ← کون می باشند
1296.«فعل» يَكُونُوا [15] ← کون می باشند
1297.«فعل» يَكُونُوا [1] ← کون می باشند
1298.«فعل» يَكُونُون‌َ [2] ← کون می باشند
1299.«فعل» يَكِيدُوا [1] ← کید نقشه می کشند / تدبیر می کنند/ چاره می کنند/ کید و حیله می کنند
1300.«فعل» يَكِيدُون‌َ [1] ← کید نقشه می کشند / تدبیر می کنند/ چاره می کنند/ کید و حیله می کنند
1301.«فعل» يُلاَقُوا [3] ← لقی ملاقات می کنند / برخورد می کنند
1302.«فعل» يَلْبَثُوا [3] ← لبث درنگ می کنند / توقف می کنند / می مانند
1303.«فعل» يَلْبَثُون‌َ [1] ← لبث درنگ می کنند / توقف می کنند / می مانند
1304.«فعل» يَلْبِسَ [1] ← لبس مشتبه می گرداند
1305.«فعل» يَلْبِسُوا [2] ← لبس مشتبه می گردانند
1306.«فعل» يَلْبَسُون‌َ [2] ← لبس می پوشند
1307.«فعل» يَلْبِسُون‌َ [1] ← لبس مشتبه می گردانند
1308.«فعل» يَلِتْ [1] ← لیت- الت می کاهد / کم می کند
1309.«فعل» يَلْتَفِتْ [2] ← لفت نگاه می کند
1310.«فعل» يَلْتَقِطْ [1] ← لقط بر می گیرد / پیدا می کند / بر می دارد
1311.«فعل» يَلْتَقِيَان‌ِ [1] ← لقی باهم برخورد می کنند
1312.«فعل» يَلِج‌َ [1] ← ولج فرو می رود / داخل می شود
1313.«فعل» يَلِج‌ُ [2] ← ولج فرو می رود / داخل می شود
1314.«فعل» يُلْحِدُون‌َ [3] ← لحد کفر می ورزند / بانحراف می روند / کج اندیشی می کنند
1315.«فعل» يَلْحَقُوا [2] ← لحق ملحق می شوند
1316.«فعل» يَلِدْ [1] ← ولد می زاید
1317.«فعل» يَلِدُوا [1] ← ولد می زایند
1318.«فعل» يَلْعَبْ [1] ← لعب بازی می کند
1319.«فعل» يَلْعَبُوا [2] ← لعب بازی می کنند
1320.«فعل» يَلْعَبُون‌َ [5] ← لعب بازی می کنند
1321.«فعل» يَلْعَن‌ُ [3] ← لعن لعنت می کند
1322.«فعل» يَلْعَنْ [1] ← لعن لعنت می کند
1323.«فعل» يَلْفِظ‌ُ [1] ← لفظ بزبان می آوَرَد
1324.«فعل» يَلْق‌َ [1] ← لقی برخورد می کند / می بیند
1325.«فعل» يُلْقِ [1] ← لقی می اندازد / می افکند
1326.«فعل» يُلْقُوا [1] ← لقی می اندازند / می افکنند
1327.«فعل» يَلْقَوْن‌َ [3] ← لقی برخورد می کنند / می بینند
1328.«فعل» يُلَقَّوْن‌َ [1] ← لقی روبرو می شوند / استقبال می شوند / دریافت می دارند
1329.«فعل» يُلْقُون‌َ [2] ← لقی می اندازند / می افکنند
1330.«فعل» يَلْقَی [1] ← لقی برخورد می کند / می بیند
1331.«فعل» يُلَقَّی [3] ← لقی روبرو می شود / استقبال می شود / دریافت می دارد
1332.«فعل» يُلْقَي‌ [3] ← لقی انداخته می شود / افکنده می شود
1333.«فعل» يُلْقِي‌ [3] ← لقی می اندازد / می افکند
1334.«فعل» يَلْمِزُ [1] ← لمز سرزنش و عیبگویی می کند
1335.«فعل» يَلْمِزُون‌َ [1] ← لمز سرزنش و عیبگویی می کنند
1336.«فعل» يُلْهِ [1] ← لهو سرگرم می کند / باز می دارد
1337.«فعل» يَلْهَثْ [2] ← لهث زبانش را بیرون می آورد
1338.«فعل» يَلُونَ [1] ← ولی نزدیک می شوند / نزدیک می باشند
1339.«فعل» يَلْوُون‌َ [1] ← لوی می تابانند / می پیچانند
1340.«اسم» الْيَم‌ِّ [7] ← یمم دریا / مار / کبوتر
1341.«اسم» الْيَم‌ُّ [1] ← یمم دریا / مار / کبوتر
1342.«فعل» يُمَارُون‌َ [1] ← مری شک می کنند / بحث و جدل می کنند / لج می کنند
1343.«فعل» يَمُتْ [1] ← موت می میرد
1344.«فعل» يَمْتَرُون‌َ [2] ← مری تردید می کنند
1345.«فعل» يُمَتِّعْ [1] ← متع بهره مند کامل می کند
1346.«فعل» يُمَتَّعُون‌َ [1] ← متع بهره مند کامل می شوند
1347.«فعل» يَمْح‌ُ [1] ← محو محو می کند
1348.«فعل» يُـمَحِّصَ [2] ← محص از ناخالصی ها خالص می گرداند
1349.«فعل» يَمْحَقَ [1] ← محق بتدریج نابود می کند
1350.«فعل» يَمْحَق‌ُ [1] ← محق بتدریج نابود می کند
1351.«فعل» يَمْحُو [1] ← محو محو می کند
1352.«فعل» يَمُدُّ [2] ← مدد مهلت می دهد / یاری می دهد
1353.«فعل» يُمِدَّ [1] ← مدد کمک می کند / یاری می دهد
1354.«فعل» يَمْدُدْ [2] ← مدد مهلت می دهد / یاری می دهد / می کِشد / دراز می کند
1355.«فعل» يُمْدِدْ [2] ← مدد کمک می کند / یاری می دهد
1356.«فعل» يَمُدُّونَ [1] ← مدد می کِشند
1357.«فعل» يَمُرُّون‌َ [1] ← مرر می گذرند / عبور می کنند
1358.«فعل» يَـمَسَّ [3] ← مسس لمس می کند / تماس می گیرد / می رسد
1359.«فعل» يَمَسُّ [7] ← مسس لمس می کند / تماس می گیرد / می رسد
1360.«فعل» يَمْسَسْ [7] ← مسس لمس می کند / تماس می گیرد / می رسد
1361.«فعل» يُمْسِك‌ُ [6] ← مسک نگه می دارد
1362.«فعل» يُمْسِك‌ْ [1] ← مسک باز می دارد
1363.«فعل» يُمَسِّكُون‌َ [1] ← مسک چنگ می زنند
1364.«فعل» يَمْشُون‌َ [6] ← مشی راه می روند
1365.«فعل» يَمْشِي‌ [7] ← مشی راه می رود
1366.«فعل» يَمْكُث‌ُ [1] ← مکث درنگ می کند
1367.«فعل» يَمْكُرُ [2] ← مکر مکر و نیرنگ می کند
1368.«فعل» يَـمْكُرُوا [1] ← مکر مکر و نیرنگ می کنند
1369.«فعل» يَمْكُرُون‌َ [7] ← مکر مکر و نیرنگ می کنند
1370.«فعل» يُـمَكِّنَ [1] ← مکن مسلط می گرداند / نیرومند و تنومند می گرداند
1371.«فعل» يُمِل‌َّ [1] ← ملل املا می کند / دیکته می کند
1372.«فعل» يَمْلِك‌ُ [8] ← ملک مالک می باشد/ صاحب اختیار می باشد
1373.«فعل» يَمْلِكُون‌َ [10] ← ملک مالک می باشند/ صاحب اختیار می باشند
1374.«فعل» يُمْلِلْ [2] ← ملل املا می کند / دیکته می کند
1375.«فعل» يَمُن‌ُّ [2] ← منن منت می گذارد / می بخشد
1376.«فعل» يَمْنَعُون‌َ [1] ← منع منع می کنند / ممانعت می کنند / دفاع می کنند
1377.«فعل» يَمُنُّون‌َ [1] ← منن منت می گذارند / می بخشند
1378.«فعل» يُمَنِّي [1] ← منی وادار به آرزو کردن می کند
1379.«فعل» يُمْنَي [1] ← منی ریخته می شود
1380.«فعل» يَمْهَدُون‌َ [1] ← مهد آماده می کنند / می گسترند
1381.«فعل» يَمُوت‌ُ [5] ← موت می میرد
1382.«فعل» يَمُوتُوا [1] ← موت می میرند
1383.«فعل» يَمُوتُون‌َ [1] ← موت می میرند
1384.«فعل» يَمُوج‌ُ [1] ← موج موج می زنند
1385.«فعل» يُمِيت‌ُ [14] ← موت می میراند
1386.«فعل» يَـمِيزَ [2] ← میز تمیز می دهد / جدا می کند
1387.«فعل» يَمِيلُون‌َ [1] ← میل کج می شوند / سخت می گیرند / هجوم می آورند / حمله می کنند
1388.«اسم» يَمِينِ [7] ← یمن سوگند / قسم / دست راست / برکت / خوشبختی / سعادت
1389.«اسم» الْيَـمِين‌ِ [14] ← یمن سوگند / قسم / دست راست / برکت / خوشبختی / سعادت
1390.«اسم» يَمِين‌ٍ [1] ← یمن سوگند / قسم / دست راست / برکت / خوشبختی / سعادت
1391.«اسم» يَمِينُ [2] ← یمن سوگند / قسم / دست راست / برکت / خوشبختی / سعادت
1392.«اسم» يَنَابِيع‌َ [1] ← نبع چشمه سارها
1393.«فعل» يُنَادِ [1] ← ندی- ندو ندا می دهد
1394.«فعل» يُنَادَوْن‌َ [2] ← ندی- ندو ندا داده می شوند
1395.«فعل» يُنَادُونَ [2] ← ندی- ندو ندا می دهند
1396.«فعل» يُنَادِي [5] ← ندی- ندو ندا می دهد
1397.«فعل» يُنَازِعُ [1] ← نزع منازعه و دشمنی می کند
1398.«فعل» يَنَال‌َ [1] ← نیل دست می یابد / بدست می آورد / می رسد
1399.«فعل» يَنَال‌ُ [5] ← نیل دست می یابد / بدست می آورد / می رسد
1400.«فعل» يَنَالُوا [2] ← نیل دست می یابند / بدست می آورند / می رسند
1401.«فعل» يَنَالُون‌َ [1] ← نیل دست می یابند / بدست می آورند / می رسند
1402.«فعل» يَنْأَوْن‌َ [1] ← نای دور می شوند
1403.«فعل» يُنَبَّأُ [1] ← نبا خبر داده می شود / آگاهی داده می شود
1404.«فعل» يُنَبَّأْ [1] ← نبا خبر داده می شود / آگاهی داده می شود
1405.«فعل» يُنَبِّئُ [16] ← نبا خبر می دهد / آگاه می کند
1406.«فعل» يُنْبِت‌ُ [1] ← نبت می رویاند
1407.«فعل» يُنْبَذَ [1] ← نبذ دور افکنده می شود
1408.«فعل» يَنْبَغِي [6] ← بغی سزاوار می باشد
1409.«اسم» يَنْبُوعَاً [1] ← نبع چشمه سار
1410.«فعل» يَنْتَصِرُون‌َ [2] ← نصر پیروز می شوند / انتقام می گیرند
1411.«فعل» يَنْتَظِرُ [1] ← نظر منتظر می باشد / انتظار می کشد
1412.«فعل» يَنْتَظِرُون‌َ [1] ← نظر منتظر می باشند / انتظار می کشند
1413.«فعل» يَنْتَقِم‌ُ [1] ← نقم انتقام می گیرد
1414.«فعل» يَنْتَه‌ِ [2] ← نهی دست بر می دارد
1415.«فعل» يَنْتَهُوا [2] ← نهی دست بر می دارند
1416.«فعل» يَنْتَهُون‌َ [1] ← نهی دست بر می دارند
1417.«فعل» يُنَجِّي‌ [3] ← نجو نجات می دهد
1418.«فعل» يُنْجِي [1] ← نجو نجات می دهد
1419.«فعل» يَنْحِتُون‌َ [1] ← نحت می تراشند
1420.«فعل» يُنْذِرَ [7] ← نذر انذار می کند / بیم می دهد
1421.«فعل» يُنْذَرُوا [1] ← نذر انذار داده می شوند / بیم داده می شوند
1422.«فعل» يُنْذِرُوا [1] ← نذر انذار می کنند / بیم می دهند
1423.«فعل» يُنْذَرُون‌َ [1] ← نذر انذار داده می شوند / بیم داده می شوند
1424.«فعل» يُنْذِرُونَ [2] ← نذر انذار می کنند / بیم می دهند
1425.«فعل» يَنْزِع‌ُ [1] ← نزع بَر می کَنَد / بیرون می آوَرَد
1426.«فعل» يَنْزَغَ [2] ← نزغ تحريک می کند / تكان می دهد و از جاى می کند / وادار می کند
1427.«فعل» يَنْزَغ‌ُ [1] ← نزغ تحريک می کند / تكان می دهد و از جاى می کند / وادار می کند
1428.«فعل» يُنْزَفُون‌َ [1] ← نزف مست می شوند
1429.«فعل» يُنْزِفُون‌َ [1] ← نزف مست می کنند
1430.«فعل» يَنْزِل‌ُ [2] ← نزل نازل می شود
1431.«فعل» يُنَزَّل‌َ [2] ← نزل نازل کرده می شود
1432.«فعل» يُنَزَّل‌ُ [1] ← نزل نازل کرده می شود
1433.«فعل» يُنَزِّل‌َ [3] ← نزل نازل می کند
1434.«فعل» يُنَزِّل‌ُ [10] ← نزل نازل می کند
1435.«فعل» يُنَزِّل‌ْ [4] ← نزل نازل می کند
1436.«فعل» يَنْسَخ‌ُ [1] ← نسخ نسخ می کند / از بین می برد / باطل می کند
1437.«فعل» يَنْسِفُ [1] ← نسف فرو می ریزد / الک و غربال می کند / پراکنده می کند / بر باد می دهد
1438.«فعل» يَنْسِلُون‌َ [2] ← نسل بسرعت بیرون می آیند / بسرعت می تازند
1439.«فعل» يَنْسَي‌ [1] ← نسی فراموش می کند
1440.«فعل» يُنْسِيَ [1] ← نسی از یاد طرف می برد / بفراموشی می اندازد
1441.«فعل» يُنَشَّأُ [1] ← نشا پدید می آید / پرورش می یابد
1442.«فعل» يُنْشِئُ [2] ← نشا پدید می آورد
1443.«فعل» يَنْشُرُ [1] ← نشر گسترش می دهد / می گشاید
1444.«فعل» يَنْشُرْ [1] ← نشر گسترش می دهد / می گشاید
1445.«فعل» يُنْشِرُون‌َ [1] ← نشر زنده می کنند / محشور می کنند / احیا می کنند
1446.«فعل» يَنْصُرَ [4] ← نصر یاری می کند
1447.«فعل» يَنْصُرُ [8] ← نصر یاری می کند
1448.«فعل» يَنْصُرْ [3] ← نصر یاری می کند
1449.«فعل» يَنْصُرُون‌َ [8] ← نصر یاری می کنند
1450.«فعل» يُنْصَرُون‌َ [11] ← نصر یاری می شوند
1451.«فعل» يَنْطِق‌ُ [3] ← نطق سخن می گوید
1452.«فعل» يَنْطِقُون‌َ [4] ← نطق سخن می گویند
1453.«فعل» يَنْطَلِق‌ُ [1] ← طلق گویا می شود
1454.«فعل» يَنْظُرَ [1] ← نظر می نگرد
1455.«فعل» يَنْظُرُ [4] ← نظر می نگرد
1456.«فعل» يَنْظُرْ [4] ← نظر می نگرد
1457.«فعل» يَنْظُرُوا [8] ← نظر می نگرند
1458.«فعل» يَنْظُرُون‌َ [19] ← نظر می نگرند
1459.«فعل» يُنْظَرُون‌َ [6] ← نظر مهلت داده می شوند
1460.«اسم» يَنْعِ [1] ← ینع رسیدن و پخته شدن میوه
1461.«فعل» يَنْعِق‌ُ [1] ← نعق چوپان، گوسفندان را نهیب و بانگ می زند
1462.«فعل» يُنْغِضُون‌َ [1] ← نغض از روی استهزا و غرور تکان می دهند
1463.«فعل» يُنْفَخ‌ُ [4] ← نفخ دمیده می شود
1464.«فعل» يَنْفَدُ [1] ← نفد تمام می شود
1465.«فعل» يَنْفِرُوا [1] ← نفر بسرعت می روند / بسرعت حرکت می کنند / کوچ می کنند
1466.«فعل» يَنْفَضُّوا [1] ← فضض پراکنده می شوند
1467.«فعل» يَنْفَعَ [4] ← نفع سود می رساند
1468.«فعل» يَنْفَع‌ُ [17] ← نفع سود می رساند
1469.«فعل» يَنْفَعُونَ [1] ← نفع سود می رسانند
1470.«فعل» يُنْفِق‌ُ [5] ← نفق انفاق می کند / خرج می کند
1471.«فعل» يُنْفِق‌ْ [2] ← نفق انفاق می کند / خرج می کند
1472.«فعل» يُنْفِقُوا [1] ← نفق انفاق می کنند / خرج می کنند
1473.«فعل» يُنْفِقُون‌َ [22] ← نفق انفاق می کنند / خرج می کنند
1474.«فعل» يُنْفَوْا [1] ← نفی تبعید می گردند
1475.«فعل» يُنْقِذُوا [1] ← نقذ نجات می دهند
1476.«فعل» يُنْقَذُون‌َ [1] ← نقذ نجات داده می شوند
1477.«فعل» يُنْقَص‌ُ [1] ← نقص کاسته می شود
1478.«فعل» يَنْقُصُوا [1] ← نقص می کاهند
1479.«فعل» يَنْقَض‌َّ [1] ← قضض سقوط می کند / فرو می ریزد
1480.«فعل» يَنْقُضُون‌َ [4] ← نقض می شکنند / نقض می کنند
1481.«فعل» يَنْقَلِب‌َ [1] ← قلب بر می گردد
1482.«فعل» يَنْقَلِب‌ُ [2] ← قلب بر می گردد
1483.«فعل» يَنْقَلِبْ [2] ← قلب بر می گردد
1484.«فعل» يَنْقَلِبُوا [1] ← قلب بر می گردند
1485.«فعل» يَنْقَلِبُون‌َ [1] ← قلب بر می گردند
1486.«فعل» يَنْكُث‌ُ [1] ← نکث می شکند / بهم می زند
1487.«فعل» يَنْكُثُون‌َ [2] ← نکث می شکنند / بهم می زنند
1488.«فعل» يَنْكِح‌َ [1] ← نکح ازدواج می کند
1489.«فعل» يَنْكِح‌ُ [2] ← نکح ازدواج می کند
1490.«فعل» يَنْكِحْن‌َ [1] ← نکح ازدواج می کنند
1491.«فعل» يُنْكِرُ [1] ← نکر انکار می کند
1492.«فعل» يُنْكِرُونَ [1] ← نکر انکار می کنند
1493.«فعل» يَنْهَوْن‌َ [7] ← نهی نهی می کنند
1494.«فعل» يَنْهَی [6] ← نهی نهی می کند
1495.«فعل» يُنِيب‌ُ [2] ← نوب بازگشت می کند / توبه می کند
1496.«فعل» يُهَاجِرْ [1] ← هجر مهاجرت می کند
1497.«فعل» يُهَاجِرُوا [3] ← هجر مهاجرت می کنند
1498.«فعل» يَهَب‌ُ [2] ← وهب بخشش می کند / عطا می کند
1499.«فعل» يَهْبِط‌ُ [1] ← هبط فرو می ریزد
1500.«فعل» يَهْتَدُوا [2] ← هدی هدایت می شوند / راه می یابند
1501.«فعل» يَهْتَدُون‌َ [10] ← هدی هدایت می شوند / راه می یابند
1502.«فعل» يَهْتَدِي‌ [3] ← هدی هدایت می شود / راه می یابد
1503.«فعل» يَهْجَعُون‌َ [1] ← هجع اندکی می خوابند
1504.«فعل» يَهْدِ [9] ← هدی هدایت می کند / براه می آورد
1505.«فعل» يَهْدُون‌َ [5] ← هدی هدایت می کنند / براه می آورند
1506.«فعل» يَهِدِّي‌ [1] ← هدی هدایت می شود / راه می یابد
1507.«فعل» يَهْدِيَ [8] ← هدی هدایت می کند / براه می آورد
1508.«فعل» يَهْدِي‌ [64] ← هدی هدایت می کند / براه می آورد
1509.«فعل» يُهْدَي‌ [1] ← هدی هدایت می شود / راه می یابد
1510.«فعل» يُهْرَعُون‌َ [2] ← هرع بشدت سوق داده می شوند
1511.«فعل» يُهْزَم‌ُ [1] ← هزم شکست می خورد
1512.«فعل» يَهْلِك‌َ [1] ← هلک هلاک می شود
1513.«فعل» يُهْلَك‌ُ [2] ← هلک هلاک می شود
1514.«فعل» يُهْلِك‌َ [4] ← هلک هلاک می کند
1515.«فعل» يُهْلِكُ [1] ← هلک هلاک می کند
1516.«فعل» يُهْلِكُون‌َ [2] ← هلک هلاک می کنند
1517.«فعل» يُهِنْ [1] ← هون خوار می کند
1518.«اسم» الْيَهُودَ [2] ← یهود قوم یهود
1519.«اسم» الْيَهُودُ [6] ← یهود قوم یهود
1520.«اسم» يَهُودِيَّاً [1] ← یهود یک نفر یهودی
1521.«فعل» يُهَيِّئْ [1] ← هیا فراهم می کند
1522.«فعل» يَهِيج‌ُ [2] ← هیج خشک می شود
1523.«فعل» يَهِيمُون‌َ [1] ← هیم حیران و سرگردان می شوند / شیفته و دلباخته می شوند
1524.«فعل» يُوَادُّون‌َ [1] ← ودد دوست می دارند
1525.«فعل» يُوَارِي‌ [2] ← وری پنهان می کند
1526.«فعل» يُوَاطِئُوا [1] ← وطا موافقت و مطابقت می دهند
1527.«فعل» يُوبِقْ [1] ← وبق نابود می کند
1528.«فعل» يُوثِق‌ُ [1] ← وثق به بند و زنجیر می کشد
1529.«فعل» يُوَجِّهْ [1] ← وجه متوجه می کند / روانه می کند
1530.«فعل» يُوح‌َ [1] ← وحی وحی و الهام می شود
1531.«فعل» يُوحُون‌َ [1] ← وحی بر می انگیزند / رازی را در میان می گذارند و از دیگران مخفی می کنند
1532.«فعل» يُوحَي [14] ← وحی وحی و الهام می شود
1533.«فعل» يُوحِي‌َ [1] ← وحی وحی و الهام می کند
1534.«فعل» يُوحِي‌ [4] ← وحی وحی و الهام می کند
1535.«فعل» يَوَدُّ [6] ← ودد دوست می دارد
1536.«فعل» يَوَدُّوا [1] ← ودد دوست می دارند
1537.«فعل» يُورَث‌ُ [1] ← ورث ارث داده می شود
1538.«فعل» يُورِثُ [1] ← ورث ارث می دهد
1539.«فعل» يُوزَعُون‌َ [3] ← وزع بازداشته می شوند / نگه داشته می شوند تا بهم ملحق شوند / مرتب و منظم می شوند
1540.«اسم» يُوسُف‌َ [19] ← یوسف یوسف، نام مبارک یکی از پیامبران الهی
1541.«اسم» يُوسُف‌ُ [8] ← یوسف یوسف، نام مبارک یکی از پیامبران الهی
1542.«فعل» يُوَسْوِس‌ُ [1] ← وسوس وسوسه می کند / وسوسه می شود
1543.«فعل» يُوصَل‌َ [3] ← وصل وصل می شود
1544.«فعل» يُوصَي [1] ← وصی وصیت می شود
1545.«فعل» يُوصِي [2] ← وصی وصیت می کند
1546.«فعل» يُوصِين‌َ [1] ← وصی وصیت می کنند
1547.«فعل» يُوعَدُون‌َ [10] ← وعد وعده داده می شوند
1548.«فعل» يُوعَظ‌ُ [2] ← وعظ موعظه می شود
1549.«فعل» يُوعَظُون‌َ [1] ← وعظ موعظه می شوند
1550.«فعل» يُوعُون‌َ [1] ← وعی جمع آوری و حفظ می کنند
1551.«فعل» يُوَف‌َّ [2] ← وفی بطور کامل داده می شود
1552.«فعل» يُوفِضُون‌َ [1] ← وفض سرعت می گیرند / می دوند
1553.«فعل» يُوَفِّقْ [1] ← وفق صلح و صفا برقرار می کند / درست می کند
1554.«فعل» يُوفُوا [1] ← وفی وفا می کنند / کامل می دهند
1555.«فعل» يُوفُون‌َ [2] ← وفی وفا می کنند / کامل می دهند
1556.«فعل» يُوَفَّي [1] ← وفی بطور کامل داده می شود
1557.«فعل» يُوَفِّيَ [3] ← وفی بطور کامل می دهد
1558.«فعل» يُوَفِّي [3] ← وفی بطور کامل می دهد
1559.«فعل» يُوق‌َ [2] ← وقی حفظ می شود
1560.«فعل» يُوقَدُ [1] ← وقد افروخته می شود
1561.«فعل» يُوقِدُون‌َ [1] ← وقد می افروزند
1562.«فعل» يُوقِع‌َ [1] ← وقع می اندازد
1563.«فعل» يُوقِنُون‌َ [11] ← یقن یقین می کنند
1564.«فعل» يُوَلُّ [1] ← ولی روی می کنند/ بر می گردانند / پشت می کنند
1565.«فعل» يُوَلِّ [1] ← ولی روی می کند/ بر می گرداند / پشت می کند
1566.«فعل» يُولِج‌ُ [8] ← ولج داخل می کند
1567.«فعل» يُولَدْ [1] ← ولد زاییده می شود
1568.«فعل» يُوَلُّوا [1] ← ولی روی می کنند/ بر می گردانند / پشت می کنند
1569.«فعل» يُوَلُّون‌َ [2] ← ولی روی می کنند/ بر می گردانند / پشت می کنند
1570.«اسم» يَوْم‌َ [248] ← یوم روز / زمان / وقت
1571.«اسم» الْيَوْم‌َ [48] ← یوم روز / زمان / وقت
1572.«اسم» يَوْمَاً [16] ← یوم روز / زمان / وقت
1573.«اسم» يَوْم‌ِ [47] ← یوم روز / زمان / وقت
1574.«اسم» الْيَوْم‌ِ [25] ← یوم روز / زمان / وقت
1575.«اسم» يَوْم‌ٍ [33] ← یوم روز / زمان / وقت
1576.«اسم» يَوْم‌ُ [17] ← یوم روز / زمان / وقت
1577.«اسم» الْيَوْم‌ُ [2] ← یوم روز / زمان / وقت
1578.«اسم» يَوْم‌ٌ [9] ← یوم روز / زمان / وقت
1579.«اسم» يَوْمَيْن‌ِ [3] ← یوم دو روز
1580.«اسم» يُونُس‌َ [4] ← یونس یونس، نام مبارک یکی از پیامبران الهی
1581.«فعل» يَيْأَس‌ُ [1] ← یاس دلسرد و نومید می شود
1582.«فعل» يَيْأَسْ [1] ← یاس دلسرد و نومید می شود


پدیدآورنده : دکتر صادق فرازی
همکاران : مرحمت زینالی ، فاطمه فرازی و روح الله فرازی
طراحی و پیاده سازی سایت : مهندس حسن زینالی


Email :
info@quran-mojam.ir

Tel :
09378764435


تماس با ما  ¦  درباره ما

کلیه حقوق وب سایت محفوظ بوده واستفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلا مانع است