فهرست الفبایی




فهرست کلمات معنی کلمات
1.«اسم» تَ [238] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 7 بمعنی تو یک مرد
2.«حرف» تَ [9] تاء قسم در ابتدای کلمه مقدس الله
3.«اسم» تِ [3] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 10 بمعنی تو یک زن
4.«حرف» تِ [8] تاء متصل به کلمه اب
5.«اسم» تُ [201] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 13 بمعنی من
6.«اسم» ت‌ْ [583] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 4 بمعنی او یک زن و نیز صیغ مثنای مؤنث
7.«اسم» تَائِبَات‌ٍ [1] ← توب زنان توبه کننده
8.«اسم» التَّائِبُون‌َ [1] ← توب مردان توبه کننده
9.«فعل» تُؤَاخِذْ [2] ← اخذ مؤاخذه می کنی
10.«فعل» تَاب‌َ [18] ← توب توبه کرد
11.«فعل» تَابَا [1] ← توب توبه کردند
12.«اسم» تَابِع‌ٍ [2] ← تبع پیرو / خدمتکار
13.«اسم» التَّابِعِين‌َ [1] ← تبع پیروان / خدمتکاران
14.«فعل» تَابُوا [10] ← توب توبه کردند
15.«اسم» التَّابُوت‌ِ [1] ← تابوت- تبت صندوق
16.«اسم» التَّابُوت‌ُ [1] ← تابوت- تبت صندوق
17.«فعل» تَأْبَي [1] ← ابی سرباز می زند
18.«فعل» تَأْت‌ِ [1] ← اتی می آید / می آورد
19.«فعل» تَأْت‌ِ [2] ← اتی می آیی / می آوری
20.«فعل» تَأْت‌ِ [1] ← اتی می آید / می آورد
21.«فعل» تَأْتُ [1] ← اتی می آیید / می آورید
22.«فعل» تَأْتُوا [2] ← اتی می آیید / می آورید
23.«فعل» تُؤْتَوا [1] ← اتی داده می شوید
24.«فعل» تُؤْتُوا [3] ← اتی می دهید
25.«فعل» تَأْتُون‌َ [11] ← اتی می آیید / می آورید
26.«فعل» تُؤْتُونَ [1] ← اتی می دهید
27.«فعل» تَأْتِي‌َ [10] ← اتی می آید / می آورد
28.«فعل» تَأْتِي‌َ [3] ← اتی می آیی/ می آوری
29.«فعل» تَأْتِي‌ [13] ← اتی می آید/ می آورد
30.«فعل» تَأْتِي‌ [1] ← اتی می آیی/ می آوری
31.«فعل» تُؤْتِي‌ [1] ← اتی می دهد
32.«فعل» تُؤْتِي‌ [1] ← اتی می دهی
33.«فعل» تُؤْثِرُون‌َ [1] ← اثر برتری می دهید
34.«اسم» تَأْثِيمَاً [1] ← اثم گناه آور
35.«اسم» تَأْثِيم‌ٌ [1] ← اثم گناه آور
36.«فعل» تَأْجُرَ [1] ← اجر اجیر می شوی
37.«فعل» تَأْخُذُ [2] ← اخذ می گیرد
38.«فعل» تَأْخُذْ [1] ← اخذ می گیرد
39.«فعل» تَأْخُذْ [1] ← اخذ می گیری
40.«فعل» تَأْخُذُوا [3] ← اخذ می گیرید
41.«فعل» تَأْخُذُونَ [3] ← اخذ می گیرید
42.«فعل» تَأَخَّرَ [2] ← اخر تأخیر کرد
43.«فعل» تُؤَدُّوا [1] ← ادی می رسانید / ادا می کنید / می پردازید
44.«فعل» تَأَذَّن‌َ [2] ← اذن اعلام کرد
45.«فعل» تُؤْذُوا [1] ← اذی اذیت می کنید
46.«فعل» تُؤْذُونَ [1] ← اذی اذیت می کنید
47.«اسم» تَارَة‌ً [2] ← تور بار / دفعه
48.«اسم» تَارِك‌ٌ [1] ← ترک رها کننده / بجای گذارنده
49.«اسم» تَارِكُوا [1] ← ترک رها کنندگان / بجای گذارندگان
50.«اسم» تَارِكِي [1] ← ترک رها کنندگان / بجای گذارندگان
51.«فعل» تَؤُزُّ [1] ← ازز بجوش می آورد / تحریک می کند
52.«فعل» تَأْس‌َ [2] ← اسو- اسی اندوهگین می شوی
53.«فعل» تَأْسِرُون‌َ [1] ← اسر اسیر می کنید
54.«فعل» تَأْسَوْا [1] ← اسو- اسی اندوهگین می شوید
55.«فعل» تَأْفِكَ [1] ← افک منحرف می کنی / منصرف می کنی / بر می گردانی
56.«فعل» تُؤْفَكُون‌َ [4] ← افک منحرف می شوید / منصرف می شوید / برگردانده می شوید
57.«فعل» تَأْكُل‌ُ [6] ← اکل می خورد
58.«فعل» تَأْكُل‌ْ [2] ← اکل می خورد
59.«فعل» تَأْكُلُوا [11] ← اکل می خورید
60.«فعل» تَأْكُلُون‌َ [12] ← اکل می خورید
61.«فعل» تَأْلَمُون‌َ [2] ← الم درد می گیرید / بدرد می آیید
62.«اسم» التَّالِيَات‌ِ [1] ← تلو تلاوت کنندگان
63.«فعل» تَأْمُرُ [2] ← امر فرمان می دهد
64.«فعل» تَأْمُرُ [1] ← امر فرمان می دهی
65.«فعل» تُؤْمَرُ [2] ← امر فرمان داده می شوی
66.«فعل» تَأْمُرُون‌َ [6] ← امر فرمان می دهید
67.«فعل» تُؤْمَرُون‌َ [2] ← امر فرمان داده می شوید
68.«فعل» تَأْمُرِين‌َ [1] ← امر فرمان می دهی
69.«فعل» تَأْمَنُ [1] ← امن اطمینان می کنی
70.«فعل» تَأْمَنْ [2] ← امن اطمینان می کنی
71.«فعل» تُؤْمِن‌َ [1] ← امن ایمان می آورد
72.«فعل» تُؤْمِنُ [1] ← امن ایمان می آوردید
73.«فعل» تُؤْمِن‌ْ [1] ← امن ایمان می آورد
74.«فعل» تُؤْمِن‌ْ [1] ← امن ایمان می آوری
75.«فعل» تُؤْمِنُوا [12] ← امن ایمان می آورید
76.«فعل» تُؤْمِنُون‌َ [8] ← امن ایمان می آورید
77.«فعل» تُؤْوِي‌ [1] ← اوی پناه می دهد / جای می دهد
78.«فعل» تُؤْوِي‌ [1] ← اوی پناه می دهی / جای می دهی
79.«اسم» تَأْوِيلَ [2] ← اول تأویل کردن / تفسیر بدلخواه کردن / تعبیر کردن / برگرداندن
80.«اسم» تَأْوِيلاً [2] ← اول تأویل کردن / تفسیر بدلخواه کردن / تعبیر کردن / برگرداندن
81.«اسم» تَأْوِيل‌ِ [9] ← اول تأویل کردن / تفسیر بدلخواه کردن / تعبیر کردن / برگرداندن
82.«اسم» تَأْوِيل‌ُ [4] ← اول تأویل کردن / تفسیر بدلخواه کردن / تعبیر کردن / برگرداندن
83.«فعل» تَب‌َّ [1] ← تبب نابود شد / نابود باد
84.«فعل» تُب‌ْ [1] ← توب توبه کن
85.«اسم» تَبَاب‌ٍ [1] ← تبب نابودی / زیان / کمبود
86.«اسم» تَبَارَاً [1] ← تبر هلاکت
87.«فعل» تَبَارَك‌َ [9] ← برک زوال ناپذیر و پربرکت است / مبارک است / پاک و منزه است
88.«فعل» تُبَاشِرُوا [1] ← بشر مباشرت می کنید (آمیزش می کنید)
89.«فعل» تَبَايَعْتُمْ‌ [1] ← بیع با یکدیگر قراداد بستید / خرید و فروش کردید
90.«فعل» تَبَّت‌ْ [1] ← تبب بریده شد / بریده باد
91.«فعل» تُبْت‌ُ [3] ← توب توبه کردم
92.«فعل» تَبْتَئِس‌ْ [2] ← باس اندوهگین می شوی / دلگیر می شوی
93.«فعل» تَبْتَغُوا [10] ← بغی می جویید
94.«فعل» تَبْتَغُون‌َ [1] ← بغی می جویید
95.«فعل» تَبْتَغِي‌َ [1] ← بغی می جویی
96.«فعل» تَبْتَغِي‌ [1] ← بغی می جویی
97.«فعل» تَبَتَّل‌ْ [1] ← بتل منقطع شو / زهد پیشه کن / از دنیا ببُر
98.«فعل» تُبْتُمْ‌ [2] ← توب توبه کردید
99.«اسم» تَبْتِيلاً [1] ← بتل منقطع شدن / انقطاع / بریدن
100.«فعل» تَبْخَسُوا [3] ← بخس کم می گذارید / ناقص می دهید
101.«فعل» تَبْخَلُوا [1] ← بخل بخل می ورزید / خسیس می شوید
102.«فعل» تُبْدَ [2] ← بدو آشکار می شود
103.«فعل» تَبَدَّل‌َ [1] ← بدل تبدیل می کنی
104.«فعل» تُبَدَّل‌ُ [1] ← بدل تبدیل می شود
105.«فعل» تُبْدُوا [5] ← بدو آشکار می کنید
106.«فعل» تُبْدُون‌َ [4] ← بدو آشکار می کنید
107.«فعل» تُبْدِي‌ [1] ← بدو آشکار می کند / افشا می کند
108.«اسم» تَبْدِيل‌َ [2] ← بدل تبدیل و تغییر
109.«اسم» تَبْدِيلاً [5] ← بدل تبدیل و تغییر
110.«فعل» تُبَذِّرْ [1] ← بذر اسراف می کنی / ریخت و پاش می کنی
111.«اسم» تَبْذِيرَاً [1] ← بذر اسراف کردن / ریخت و پاش
112.«فعل» تَبَرَّأَ [2] ← برا بیزاری جست
113.«فعل» تُبْرِءُ [1] ← برا شفا می دهی
114.«فعل» تَبَرَّأْنَا [1] ← برا بیزاری جستیم
115.«فعل» تَبَرَّءُوا [1] ← برا بیزاری جستند
116.«اسم» تَبَرُّج‌َ [1] ← برج خودآرایی کردن برای غریبه ها
117.«فعل» تَبَرَّجْن‌َ [1] ← برج برای غریبه ها خودآرایی می کنید
118.«فعل» تَبَّرْنَا [1] ← تبر هلاک کردیم
119.«فعل» تَبَرُّوا [2] ← برر نیکی می کنید
120.«فعل» تَبْسُطْ [1] ← بسط می گشایی / دراز می کنی
121.«فعل» تُبْسَل‌َ [1] ← بسل تسلیم هلاکت می شود
122.«فعل» تَبَسَّم‌َ [1] ← بسم تبسّم کرد
123.«فعل» تُبَشِّرَ [1] ← بشر بشارت و مژده می دهی
124.«فعل» تُبَشِّرُون‌َ [1] ← بشر بشارت و مژده می دهید
125.«فعل» تُبْصِرُ [1] ← بصر می بینی
126.«اسم» تَبْصِرَة‌ً [1] ← بصر بینایی
127.«فعل» تُبْصِرُون‌َ [9] ← بصر می بینید
128.«فعل» تُبْطِلُوا [2] ← بطل باطل می کنید / از بین می برید
129.«اسم» تَبَعَاً [2] ← تبع پیرو
130.«فعل» تَبِعَ [6] ← تبع پیروی کرد
131.«اسم» تُبَّع‌ٍ [2] ← تبع لقب پادشاهان یمن
132.«فعل» تُبْعَثُ [1] ← بعث برانگیخته می شوید
133.«فعل» تُبْعَثُون‌َ [1] ← بعث برانگیخته می شوید
134.«فعل» تَبِعُوا [1] ← تبع پیروی کردند
135.«فعل» تَبْغ‌ِ [1] ← بغی می خواهی
136.«فعل» تَبْغُوا [1] ← بغی می خواهید
137.«فعل» تَبْغُونَ [2] ← بغی می خواهید
138.«فعل» تَبْغِي [1] ← بغی تجاوز می کند
139.«فعل» تُبْقِي‌ [1] ← بقی باقی می گذارد
140.«فعل» تَبْكُون‌َ [1] ← بکی می گریید
141.«فعل» تَبْلُغ‌َ [1] ← بلغ می رسی
142.«فعل» تَبْلُغُوا [4] ← بلغ می رسید
143.«فعل» تَبْلُو [1] ← بلو آگاه می شود / گرفتار می شود / می آزماید
144.«فعل» تُبْلَوُا [1] ← بلو آزموده می شوید
145.«فعل» تُبْلَي‌ [1] ← بلو آشکار می شود
146.«فعل» تَبْنُون‌َ [1] ← بنی می سازید
147.«فعل» تَبْهَتُ [1] ← بهت مبهوت می کند / بهت زده می کند
148.«فعل» تَبُوءَ [1] ← بوا بر می گردی
149.«فعل» تُبَوِّئُ [1] ← بوا سکونت می دهی/ منزل می دهی / جای می دهی
150.«فعل» تَبَوَّءَا [1] ← بوا اقامت می گزینید / مسکن می کنید
151.«فعل» تَبَوَّءُوا [1] ← بوا اقامت گزیدند/ مسکن کردند
152.«فعل» تَبُورَ [1] ← بور کساد می شود / بی ثمر می شود
153.«اسم» تِبْيَانَاً [1] ← بین روشنگر / روشن کردن
154.«فعل» تَبِيدَ [1] ← بید نابود می شود / از بین می رود
155.«فعل» تَبْيَض‌ُّ [1] ← بیض سفید می شود
156.«اسم» تَبِيعَاً [1] ← تبع دادخواه و خونخواه
157.«فعل» تَبَيَّن‌َ [11] ← بین روشن شد
158.«فعل» تُبَيِّن‌َ [2] ← بین روشن می کنی
159.«فعل» تُبَيِّنُ [1] ← بین روشن می کنید
160.«فعل» تَبَيَّنَت‌ْ [1] ← بین روشن شد
161.«فعل» تَبَيَّنُوا [3] ← بین دقت و تأمل کنید
162.«فعل» تَتَبَدَّلُوا [1] ← بدل تبدیل می کنید
163.«فعل» تَتَّبِع‌َ [2] ← تبع پیروی می کنی
164.«فعل» تَتَّبِع‌ْ [7] ← تبع پیروی می کنی
165.«فعل» تَتْبَعُ [1] ← تبع دنبال می کند
166.«اسم» تَتْبِيب‌ٍ [1] ← تبب نابودی / زیان / نابود کردن
167.«اسم» تَتْبِيرَاً [2] ← تبر هلاکت / هلاک کردن
168.«فعل» تَتَّبِعَا [1] ← تبع پیروی می کنید
169.«فعل» تَتَّبِعُوا [9] ← تبع پیروی می کنید
170.«فعل» تَتَّبِعُون‌َ [3] ← تبع پیروی می کنید
171.«فعل» تَتَجَافَي [1] ← جفو آرام نمی گیرد / دور می شود
172.«فعل» تَتَّخِذَ [1] ← اخذ می گیری
173.«فعل» تَتَّخِذُ [2] ← اخذ می گیری
174.«فعل» تَتَّخِذُوا [13] ← اخذ می گیرید
175.«فعل» تَتَّخِذُون‌َ [5] ← اخذ می گیرید
176.«فعل» تَتَذَكَّرُون‌َ [3] ← ذکر متذکّر می شوید / پند می گیرید
177.«فعل» تَتْرُكْ [1] ← ترک رها می کنی / بجای می گذاری
178.«فعل» تُتْرَكُوا [1] ← ترک رها می شوید / بجای گذاشته می شوبد
179.«فعل» تُتْرَكُون‌َ [1] ← ترک رها می شوید / بجای گذاشته می شوبد
180.«اسم» تَتْرَا [1] ← وتر یکی پس از دیگری / پی در پی درآمدن
181.«فعل» تَتَفَرَّقُوا [1] ← فرق پراکنده می شوید
182.«فعل» تَتَفَكَّرُوا [1] ← فکر می اندیشید / فکر می کنید
183.«فعل» تَتَفَكَّرُون‌َ [3] ← فکر می اندیشید / فکر می کنید
184.«فعل» تَتَقَلَّب‌ُ [1] ← قلب دگرگون می شود
185.«فعل» تَتَّقُوا [11] ← وقی پروا می کنید
186.«فعل» تَتَّقُون‌َ [19] ← وقی پروا می کنید
187.«فعل» تَتَکَبَّرَ [1] ← کبر تکبّر می کنی / خود بزرگ بینی می کنی
188.«فعل» تَتَلَقَّی [1] ← لقی بپیشواز می روند / دریافت می کنند
189.«فعل» تَتْلُوَ [1] ← تلو تلاوت می کنی
190.«فعل» تَتْلُو [1] ← تلو تلاوت می کند
191.«فعل» تَتْلُو [3] ← تلو تلاوت می کنی
192.«فعل» تَتْلُون‌َ [1] ← تلو تلاوت می کنید
193.«فعل» تُتْلَي‌ [16] ← تلو تلاوت می شود
194.«فعل» تَتَمارَي‌ [1] ← مری شک می کنی / بحث و جدل می کنی / لج می کنی
195.«فعل» تَتَمَنَّوْا [1] ← منی آرزو می کنید / می خواهید
196.«فعل» تَتَنَاجَوْا [1] ← نجو با یکدیگر نجوا می کنید / با یکدیگر درگوشی سخن می گویید
197.«فعل» تَتَنَزَّل‌ُ [1] ← نزل نازل می شود
198.«فعل» تَتُوبَا [1] ← توب توبه می کنید
199.«فعل» تَتَوَفَّی [2] ← وفی قبض روح می کند
200.«فعل» تَتَوَلَّوْا [4] ← ولی رویگردان می شوید
201.«اسم» تَثْبِيتَاً [2] ← ثبت استوار کردن
202.«اسم» تَثْرِيب‌َ [1] ← ثرب توبیخ کردن/ ملامت زیاد / گناه شمردن
203.«فعل» تَثْقَفَ [1] ← ثقف دست می یابی / پیروز می شوی
204.«فعل» تُثِيرُ [3] ← ثور زیرورو می کند
205.«فعل» تُجَادِل‌ُ [2] ← جدل مجادله و دفاع می کند
206.«فعل» تُجَادِل‌ْ [1] ← جدل مجادله و دفاع می کنی
207.«فعل» تُجَادِلُوا [1] ← جدل مجادله و دفاع می کنید
208.«فعل» تُجَادِلُون [1] ← جدل مجادله و دفاع می کنید
209.«اسم» تِجَارَة‌ً [4] ← تجر تجارت / خرید و فروش
210.«اسم» التِّجَارَة‌ِ [1] ← تجر تجارت / خرید و فروش
211.«اسم» تِجَارَة‌ٍ [1] ← تجر تجارت / خرید و فروش
212.«اسم» تِجَارَۀُ [1] ← تجر تجارت / خرید و فروش
213.«اسم» تِجَارَة‌ٌ [2] ← تجر تجارت / خرید و فروش
214.«فعل» تَجْأَرُوا [1] ← جار تضرع و زاری می کنید / ناله و فریاد می کنید
215.«فعل» تَجْأَرُون‌َ [1] ← جار تضرع و زاری می کنید / ناله و فریاد می کنید
216.«فعل» تُجَاهِدُون‌َ [1] ← جهد جهاد می کنید / کوشش می کنید / می جنگید
217.«فعل» تَجْتَنِبُوا [1] ← جنب دوری می کنید
218.«فعل» تَجِدَ [14] ← وجد می یابی
219.«فعل» تَجِدُ [1] ← وجد می یابد
220.«فعل» تَجِدُ [8] ← وجد می یابی
221.«فعل» تَجِدُوا [9] ← وجد می یابید
222.«فعل» تَجِدُون‌َ [1] ← وجد می یابید
223.«فعل» تُجْرِمُون‌َ [1] ← جرم جرم کردید
224.«فعل» تَجْرِي‌َ [3] ← جری بجریان می افتد / حرکت می کند / جاری می شود
225.«فعل» تَجْرِي‌ [48] ← جری بجریان می افتد / حرکت می کند / جاری می شود
226.«فعل» تَجْرِيَان‌ِ [1] ← جری بجریان می افتند / حرکت می کنند / جاری می شوند
227.«فعل» تُجْزَوْن‌َ [9] ← جزی جزا داده می شوید / پاداش داده می شوید
228.«فعل» تَجْزِي‌ [2] ← جزی جزا می دهد / پاداش می دهد/ کفایت می کند / قبول مسئولیت می کند
229.«فعل» تُجْزَي‌ [4] ← جزی جزا داده می شود / پاداش داده می شود
230.«فعل» تَجَسَّسُوا [1] ← جسس تجسّس می کنید / کنجکاوی می کنید
231.«فعل» تَجْعَل‌َ [1] ← جعل قرار می دهی
232.«فعل» تَجْعَل‌ُ [1] ← جعل قرار می دهی
233.«فعل» تَجْعَل‌ْ [9] ← جعل قرار می دهی
234.«فعل» تَجْعَلُوا [5] ← جعل قرار می دهید
235.«فعل» تَجْعَلُون‌َ [3] ← جعل قرار می دهید
236.«فعل» تَجَلَّي‌ [1] ← جلو تجلی و جلوه کرد / ظاهر و آشکار شد
237.«فعل» تَجَلَّي‌ [1] ← جلو تجلی و جلوه می کند / ظاهر و آشکار می شود
238.«فعل» تَجْمَعُوا [1] ← جمع جمع می کنید
239.«فعل» تَجْهَرْ [2] ← جهر آشکار می کنی
240.«فعل» تَجْهَرُوا [1] ← جهر آشکار می کنید
241.«فعل» تَجْهَلُون‌َ [4] ← جهل جهالت و حماقت می ورزید / نادانی می کنید
242.«فعل» تَجُوع‌َ [1] ← جوع گرسنه می شوی
243.«فعل» تُحَاجُّون‌َ [4] ← حجج محاجّه می کنید / مخاصمه می کنید
244.«فعل» تَحَاضُّون‌َ [1] ← حضض تشویق می کنید
245.«اسم» تَحَاوُرَ [1] ← حور گفت وگوی
246.«فعل» تُحْبَرُون‌َ [1] ← حبر زینت داده می شوید
247.«فعل» تَحْبِسُونَ [1] ← حبس نگه می دارید
248.«فعل» تَحْبَط‌َ [1] ← حبط هدر می شود
249.«فعل» تُحِبُّوا [1] ← حبب دوست می دارید
250.«فعل» تُحِبُّون‌َ [9] ← حبب دوست می دارید
251.«اسم» تَحْت‌َ [7] ← تحت زیر
252.«اسم» تَحْت‌ِ [44] ← تحت زیر
253.«فعل» تُحَدِّث‌ُ [1] ← حدث روایت می کند
254.«فعل» تُحَدِّثُونَ [1] ← حدث روایت می کنید
255.«فعل» تَحْذَرُون‌َ [1] ← حذر می ترسید / پرهیز می کنید
256.«فعل» تَحْرُثُون‌َ [1] ← حرث می کارید / زراعت می کنید
257.«فعل» تَحْرِص‌ْ [1] ← حرص حرص می زنی
258.«فعل» تُحَرِّك‌ْ [1] ← حرک بحرکت در می آوری
259.«فعل» تُحَرِّم‌ُ [1] ← حرم تحریم می کنی
260.«فعل» تُحَرِّمُوا [1] ← حرم تحریم می کنید
261.«فعل» تَحَرَّوْا [1] ← حری شایسته تر و سزاوارتر را طلبیدند و خواستند / ترجیح دادند
262.«اسم» تَحْرِيرُ [5] ← حرر آزاد کردن
263.«فعل» تَحْزَن‌َ [2] ← حزن محزون می شود
264.«فعل» تَحْزَن‌ْ [5] ← حزن محزون می شوی
265.«فعل» تَحْزَنُوا [3] ← حزن محزون می شوید
266.«فعل» تَحْزَنُون‌َ [2] ← حزن محزون می شوید
267.«فعل» تَحْزَنِي [2] ← حزن محزون می شوی
268.«فعل» تُحِس‌ُّ [1] ← حسس حس می کنی
269.«فعل» تَحْسَبَ [6] ← حسب می پنداری
270.«فعل» تَحْسَب‌ُ [4] ← حسب می پنداری
271.«فعل» تَحْسَبُوا [2] ← حسب می پندارید
272.«فعل» تَحْسَبُونَ [1] ← حسب می پندارید
273.«فعل» تَحْسُدُونَ [1] ← حسد حسادت می ورزید
274.«فعل» تَحَسَّسُوا [1] ← حسس جستجو کنید
275.«فعل» تُحْسِنُوا [1] ← حسن نیکی می کنید
276.«فعل» تَحُسُّونَ [1] ← حسس می کُشید
277.«فعل» تُحْشَرُون‌َ [9] ← حشر جمع آوری می شوید
278.«اسم» تَحَصُّنَاً [1] ← حصن با نجابت و با عفت بودن
279.«فعل» تُحْصِنَ [1] ← حصن نگهداری می کند
280.«فعل» تُحْصِنُون‌َ [1] ← حصن نگهداری می کنید
281.«فعل» تُحْصُوا [3] ← حصی می شمارید / حساب نگه می دارید
282.«فعل» تُحِط‌ْ [2] ← حوط احاطه می یابی
283.«فعل» تَحْكُم‌َ [1] ← حکم داوری می کنی
284.«فعل» تَحْكُم‌ُ [1] ← حکم داوری می کنی
285.«فعل» تَحْكُمُوا [1] ← حکم داوری می کنید
286.«فعل» تَحْكُمُون‌َ [4] ← حکم داوری می کنید
287.«فعل» تَحِل‌ُّ [1] ← حلل حلال می شود
288.«فعل» تَحُل‌ُّ [1] ← حلل فرود می آید
289.«اسم» تَحِلَّة‌َ [1] ← حلل حلال کردن / گشودن
290.«فعل» تَحْلِقُوا [1] ← حلق می تراشید
291.«فعل» تُحِلُّوا [1] ← حلل حلال می کنید
292.«فعل» تَحْمِلَ [1] ← حمل حمل می کنی / سوار می کنی
293.«فعل» تَحْمِل‌ُ [7] ← حمل حمل می کند / بر می دارد / باردار می شود
294.«فعل» تَحْمِل‌ْ [2] ← حمل حمل می کنی / حمله می کنی
295.«فعل» تُحَمِّلْ [1] ← حمل تحمیل می کنی
296.«فعل» تُحْمَلُون‌َ [2] ← حمل سوار می شوید
297.«فعل» تَحْنَث‌ْ [1] ← حنث سوگند را می شکنی
298.«اسم» تَحْوِيلاً [3] ← حول دگرگونی / تغییر دادن / منتقل نمودن
299.«اسم» تَحِيَّة‌ً [2] ← حیی تحیّت و درود
300.«اسم» تَحِيَّة‌ٍ [1] ← حیی تحیّت و درود
301.«اسم» تَحِيَّۀُ [3] ← حیی تحیّت و درود
302.«فعل» تَحِيدُ [1] ← حید کناره می گیری / بی میل می باشی
303.«فعل» تُحِيطُوا [1] ← حوط احاطه می یابید
304.«فعل» تَحْيَوْن‌َ [1] ← حیی زنده می شوید
305.«فعل» تُحْيِي‌ [1] ← حیی زنده می کنی
306.«اسم» تَخَاصُم‌ُ [1] ← خصم با هم دشمنی و مخاصمه کردن
307.«فعل» تُخَاطِبْ [2] ← خطب سخن می گویی / مخاطب می کنی
308.«فعل» تَخَافَ [1] ← خوف می ترسی
309.«فعل» تَخَاف‌ُ [1] ← خوف می ترسی
310.«فعل» تَخَافَا [1] ← خوف می ترسید
311.«فعل» تُخَافِت‌ْ [1] ← خفت آهسته می خوانی
312.«فعل» تَخَافُوا [2] ← خوف می ترسید
313.«فعل» تَخَافُون‌َ [5] ← خوف می ترسید
314.«فعل» تَخَافِي [1] ← خوف می ترسی
315.«فعل» تُخَالِطُوا [1] ← خلط قاطی می شوید / معاشرت می کنید
316.«فعل» تُخْبِت‌َ [1] ← خبت اطمینان و آرامش پیدا می کند / تسلیم و خاضع می گردد
317.«فعل» تَخْتَانُون‌َ [1] ← خون خیانت می کنید
318.«فعل» تَخْتَصِمُوا [1] ← خصم با هم دشمنی و مخاصمه می کنید
319.«فعل» تَخْتَصِمُون‌َ [1] ← خصم با هم دشمنی و مخاصمه می کنید
320.«فعل» تَخْتَلِفُون‌َ [6] ← خلف اختلاف می کنید
321.«فعل» تَخِرُّ [1] ← خرر بزمین می افتد / ناگهان سقوط می کند
322.«فعل» تَخْرُج‌َ [1] ← خرج خارج می شوی / بیرون می آیی
323.«فعل» تَخْرُج‌ُ [4] ← خرج خارج می شود / بیرون می آید
324.«فعل» تَخْرُج‌ْ [3] ← خرج خارج می شود / بیرون می آید
325.«فعل» تُخْرِج‌َ [2] ← خرج خارج می کنی / بیرون می آوری
326.«فعل» تُخْرِج‌ُ [3] ← خرج خارج می کنی / بیرون می آوری
327.«فعل» تَخْرُجُوا [1] ← خرج خارج می شوید / بیرون می آیید
328.«فعل» تُخْرِجُوا [3] ← خرج خارج می کنید / بیرون می آورید
329.«فعل» تَخْرُجُون‌َ [1] ← خرج خارج می شوید / بیرون می آیید
330.«فعل» تُخْرَجُون‌َ [3] ← خرج اخراج می شوید / بیرون می گردید
331.«فعل» تُخْرِجُون‌َ [2] ← خرج خارج می کنید / بیرون می آورید
332.«فعل» تَخْرُصُون‌َ [1] ← خرص دروغ می گویید / از روی حدس و گمان بیان می کنید
333.«فعل» تَخْرِق‌َ [1] ← خرق می شکافی
334.«فعل» تُخْزِ [2] ← خزی خوار می کنی
335.«فعل» تُخْزُوا [2] ← خزی خوار می کنید
336.«فعل» تُخْسِرُوا [1] ← خسر کم فروشی می کنید
337.«اسم» تَخْسِيرٍ [1] ← خسر خسارت / زیان زدن
338.«فعل» تَخْشَع‌َ [1] ← خشع خاشع و فروتن می شود
339.«فعل» تَخْشَوْا [4] ← خشی می ترسید
340.«فعل» تَخْشَوْن‌َ [2] ← خشی می ترسید
341.«فعل» تَخْشَی [4] ← خشی می ترسی
342.«فعل» تَخْضَعْن‌َ [1] ← خضع خضوع و نرمی می کنید
343.«فعل» تَخُطُّ [1] ← خطط می نوشتی
344.«فعل» تَخْطَفُ [1] ← خطف بسرعت می رباید
345.«فعل» تَخَف‌ْ [9] ← خوف می ترسی
346.«فعل» تُخْفُوا [5] ← خفی مخفی می کنید
347.«فعل» تُخْفُون‌َ [3] ← خفی مخفی می کنید
348.«فعل» تَخْفَي [1] ← خفی مخفی می شود
349.«فعل» تُخْفِي‌ [2] ← خفی مخفی می کند
350.«فعل» تُخْفِي‌ [1] ← خفی مخفی می کنی
351.«اسم» تَخْفِيف‌ٌ [1] ← خفف تخفیف / سبک کردن
352.«فعل» تَخَلَّت‌ْ [1] ← خلو خالی می شود
353.«فعل» تَخْلُدُون‌َ [1] ← خلد جاودانه می شوید
354.«فعل» تُخْلَفَ [1] ← خلف تخلف می شود / خلف می شود
355.«فعل» تُخْلِف‌ُ [1] ← خلف تخلف می کنی / خلف می کنی
356.«فعل» تَخْلُق‌ُ [1] ← خلق خلق می کنی / می آفرینی
357.«فعل» تَخْلُقُون‌َ [2] ← خلق خلق می کنید / می آفرینید / می تراشید
358.«اسم» تَخَوُّف‌ٍ [1] ← خوف ترسیدن / دلهره / بتدریج کم کردن
359.«فعل» تَخُونُوا [2] ← خون خیانت می کنید
360.«اسم» تَخْوِيفَاً [1] ← خوف بیم دادن / ترساندن
361.«فعل» تَخَيَّرُون‌َ [1] ← خیر انتخاب می کنید
362.«فعل» تَدَارَكَ [1] ← درک درک می کند / درمی یابد / ملحق می شود
363.«فعل» تَدَايَنْتُمْ [1] ← دین از یکدیگر وام گرفتید / با یکدیگر معامله نسیه کردید
364.«فعل» تَدَّخِرُون‌َ [1] ← ذخر انبار می کنید
365.«فعل» تَدْخُلُ [1] ← دخل وارد می شوید
366.«فعل» تُدْخِل‌ْ [1] ← دخل وارد می کنی
367.«فعل» تَدْخُلُوا [7] ← دخل وارد می شوید
368.«فعل» تَدْرُسُون‌َ [2] ← درس درس می خوانید
369.«فعل» تُدْرِك‌َ [1] ← درک می بیند / درک می کند / در می یابد / دست می یابد / می رسد
370.«فعل» تُدْرِكُ [1] ← درک می بیند / درک می کند / در می یابد / دست می یابد / می رسد
371.«فعل» تَدْرُون‌َ [1] ← دری می دانید
372.«فعل» تَدْرِي‌ [2] ← دری می داند
373.«فعل» تَدْرِي‌ [2] ← دری می دانی
374.«فعل» تَدْع‌ُ [1] ← دعو می خواند
375.«فعل» تَدْع‌ُ [4] ← دعو می خوانی
376.«فعل» تَدْعُو [1] ← دعو می خواند
377.«فعل» تَدْعُو [4] ← دعو می خوانی
378.«فعل» تَدْعُوا [7] ← دعو می خوانید
379.«فعل» تَدَّعُون‌َ [2] ← دعو آرزو می کنید
380.«فعل» تَدْعُون‌َ [22] ← دعو می خوانید
381.«فعل» تُدْعَوْن‌َ [3] ← دعو خوانده می شوید
382.«فعل» تُدْعَي‌ [1] ← دعو خوانده می شود
383.«فعل» تُدْلُوا [1] ← دلو متوسل می شوید / می دهید
384.«فعل» تَدَلَّي [1] ← دلو خيلى نزديك شد تا جايى كه از شدّت نزديكى وابسته شد / آويزان شد
385.«فعل» تُدَمِّرُ [1] ← دمر هلاک می کند
386.«اسم» تَدْمِيرَاً [2] ← دمر هلاک کردن / هلاک
387.«فعل» تُدْهِن‌ُ [1] ← دهن مداهنه و مدارا می کنی / نرمش و سازش می کنی
388.«فعل» تَدُورُ [1] ← دور می چرخد
389.«فعل» تُدِيرُونَ [1] ← دور می گردانید / دست به دست می کنید
390.«فعل» تَذْبَحُوا [1] ← ذبح ذبح می کنید
391.«فعل» تَذَرُ [2] ← وذر ترک می کند / رها می کند / وا می گذارد
392.«فعل» تَذَرُ [1] ← وذر ترک می کنی / رها می کنی / وا می گذاری
393.«فعل» تَذَرُ [2] ← وذر ترک می کنید / رها می کنید / وا می گذارید
394.«فعل» تَذَرْ [3] ← وذر ترک می کنی / رها می کنی / وا می گذاری
395.«فعل» تَذْرُو [1] ← ذرو در فضا می پراکند
396.«فعل» تَذَرُوا [1] ← وذر ترک می کنید / رها می کنید / وا می گذارید
397.«فعل» تَذَرُون‌َ [3] ← وذر ترک می کنید / رها می کنید / وا می گذارید
398.«فعل» تَذَكَّرَ [1] ← ذکر متذکّر شد / پند گرفت
399.«فعل» تَذْكُرُ [1] ← ذکر یاد می کنی
400.«فعل» تُذَكِّرَ [1] ← ذکر بیاد می آورد / تذکر می دهد
401.«اسم» تَذْكِرَة‌ً [3] ← ذکر مایه ی تذکر و یادآوری
402.«اسم» التَّذْكِرَة‌ِ [1] ← ذکر مایه ی تذکر و یادآوری
403.«اسم» تَذْكِرَة‌ٌ [5] ← ذکر مایه ی تذکر و یادآوری
404.«فعل» تَذَكَّرُوا [1] ← ذکر متذکّر شدند/ پند گرفتند
405.«فعل» تَذْكُرُوا [1] ← ذکر یاد می کنید
406.«فعل» تَذْكُرُون‌َ [2] ← ذکر یاد می کنید
407.«فعل» تَذَكَّرُون‌َ [17] ← ذکر متذکّر می شوید / پند می گیرید
408.«اسم» تَذْكِيرِ [1] ← ذکر یادآوری / یادآوری کردن
409.«فعل» تُذِل‌ُّ [1] ← ذلل ذلیل و خوار می کنی
410.«اسم» تَذْلِيلاً [1] ← ذلل آویزان شدن / فرود آمدن
411.«فعل» تَذْهَب‌َ [1] ← ذهب می رود / پایان می یابد
412.«فعل» تَذْهَب‌ْ [1] ← ذهب می رود / پایان می یابد
413.«فعل» تَذْهَبُوا [2] ← ذهب می بَرید / می روید
414.«فعل» تَذْهَبُون‌َ [1] ← ذهب می بَرید / می روید
415.«فعل» تَذْهَل‌ُ [1] ← ذهل فراموش می کند / ترک می کند
416.«فعل» تَذُودَان‌ِ [1] ← ذود از شرافت خود دفاع می کنند
417.«فعل» تَذُوقُوا [1] ← ذوق می چشید / تحمل می کنید
418.«فعل» تَرَ [32] ← رای می بینی
419.«اسم» التَّرَائِب‌ِ [1] ← ترب استخوانهای بالای سینه
420.«فعل» تَرَاءَت‌ْ [1] ← رای یکدیگر را دید(ند)
421.«فعل» تَرَاءَی [1] ← رای یکدیگر را دید(ند)
422.«اسم» تُرَابَاً [9] ← ترب زمین و خاک روی آن
423.«اسم» التُّرَاب‌ِ [1] ← ترب زمین و خاک روی آن
424.«اسم» تُرَاب‌ٍ [6] ← ترب زمین و خاک روی آن
425.«اسم» تُرَاب‌ٌ [1] ← ترب زمین و خاک روی آن
426.«اسم» التُّرَاث‌َ [1] ← ورث میراث / ارث
427.«اسم» تَرَاض‌ٍ [2] ← رضی- رضو رضایت و خشنودی / راضی شدن و خشنود بودن
428.«فعل» تَرَاضَوْا [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود شدند
429.«فعل» تَرَاضَيْتُمْ [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود شدید
430.«اسم» التَّرَاقِي‌َ [1] ← ترق - رقی ترقوه ها / استخوان های گرداگرد گلو
431.«فعل» تُرَاوِدُ [1] ← رود با اصرار و التماس می خواهد / بانجام فحشاء دعوت می کند
432.«اسم» تَرَبُّص‌ُ [1] ← ربص انتظار کشیدن
433.«فعل» تَرَبَّصْتُمْ‌ [1] ← ربص انتظار کشیدید
434.«فعل» تَرَبَّصُوا [5] ← ربص انتظار بکشید
435.«فعل» تَرَبَّصُون‌َ [1] ← ربص انتظار می کشید
436.«فعل» تَرْتَابُوا [1] ← ریب شک می کنید
437.«فعل» تَرْتَدُّوا [1] ← ردد بر می گردید
438.«اسم» تَرْتِيلاً [2] ← رتل ترتیل / پی در پی و بتدریج و آرامی و با آهنگ خواندن
439.«فعل» تَرِثُوا [1] ← ورث ارث می برید
440.«فعل» تُرْجَع‌ُ [6] ← رجع بازگشت داده می شود / بازگردانده می شود
441.«فعل» تَرْجِعُوا [1] ← رجع باز می گردید / باز می گردانید
442.«فعل» تَرْجِعُونَ [1] ← رجع باز می گردید / باز می گردانید
443.«فعل» تُرْجَعُون‌َ [19] ← رجع باز می گردید / باز می گردانید
444.«فعل» تَرْجُف‌ُ [2] ← رجف بشدت می لرزد
445.«فعل» تَرْجُمُوا [1] ← رجم سنگسار می کنید / طرد می کنید / تهمت می زنید
446.«فعل» تَرْجُو [2] ← رجو امیدوار می شوی
447.«فعل» تَرْجُون‌َ [2] ← رجو امیدوار می شوید
448.«فعل» تُرْجِي‌ [1] ← رجو بتأخیر می اندازی
449.«فعل» تَرْحَمْ [2] ← رحم مهر می ورزی / رحم می کنی
450.«فعل» تُرْحَمُون‌َ [8] ← رحم مورد مهر واقع می شوید / مورد رحمت قرار می گیرید
451.«فعل» تُرَدَّ [1] ← ردد برگردانده می شود
452.«فعل» تُرِدْن‌َ [2] ← رود اراده می کنید / می خواهید
453.«فعل» تُرَدُّون‌َ [3] ← ردد برگردانده می شوید
454.«فعل» تَرَدَّي [1] ← ردی در ورطه هلاکت افتاد
455.«فعل» تَرْدَي [1] ← ردی در ورطه هلاکت می افتی
456.«فعل» تُرْدِي [1] ← ردی در ورطه هلاکت می افکنی
457.«فعل» تَرْزُق‌ُ [1] ← رزق روزی می دهی
458.«فعل» تُرْزَقَانِ [1] ← رزق روزی داده می شوید / جیره غذائی بشما می رسد
459.«فعل» تُرْضِع‌ُ [1] ← رضع شیر می دهد
460.«فعل» تَرْضَوْا [2] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شوید
461.«فعل» تَرْضَوْن‌َ [2] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شوید
462.«فعل» تَرْضَی [1] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شود
463.«فعل» تَرْضَی [6] ← رضی- رضو راضی و خشنود می شوی
464.«فعل» تَرْغَبُون‌َ [1] ← رغب راغب و علاقمند می شوید
465.«فعل» تُرْفَع‌َ [1] ← رفع بالا برده می شود / بلند می شود / رفعت می یابد
466.«فعل» تَرْفَعُوا [1] ← رفع بالا می برید / بلند می کنید
467.«فعل» تَرْقُب‌ْ [1] ← رقب مراقبت و حراست می کنی
468.«فعل» تَرْقَي [1] ← رقی بالا می روی
469.«فعل» تَرَك‌َ [14] ← ترک رها کرد / بجای گذارد
470.«فعل» تَرْكَبُ [1] ← رکب طی می کنی / می پیمایی / منتقل می شوی
471.«فعل» تَرْكَبُوا [2] ← رکب سوار می شوید
472.«فعل» تَرْكَبُون‌َ [1] ← رکب سوار می شوید
473.«فعل» تَرَكْت‌ُ [2] ← ترک رها کردم / بجای گذاردم
474.«فعل» تَرَكْتُمْ [4] ← ترک رها کردید / بجای گذاردید
475.«فعل» تَرْكُضُوا [1] ← رکض می دوید
476.«فعل» تَرَكْن‌َ [1] ← ترک رها کردند / بجای گذاردند
477.«فعل» تَرْكَن‌ُ [1] ← رکن مایل می شوی / اعتماد می کنی
478.«فعل» تَرَكْنَا [9] ← ترک رها کردیم / بجای گذاردیم
479.«فعل» تَرْكَنُوا [1] ← رکن مایل می شوید / اعتماد می کنید
480.«فعل» تَرَكُوا [3] ← ترک رها کردند / بجای گذاردند
481.«فعل» تَرْمِي‌ [2] ← رمی پرتاب می کند / می اندازد
482.«فعل» تُرْهِبُون‌َ [1] ← رهب می ترسانید
483.«فعل» تَرْهَقُ [4] ← رهق فرا می گیرد / می پوشاند
484.«فعل» تُرْهِقْ [1] ← رهق وا می داری / می اندازی
485.«فعل» تَرَوُا [2] ← رای می بینید
486.«فعل» تَرَوْا [5] ← رای می بینید
487.«فعل» تَرَوْن‌َ [6] ← رای می بینید
488.«فعل» تَرَي‌ [43] ← رای می بینی
489.«فعل» تَرَيِ [1] ← رای می بینی
490.«فعل» تُرِيَ [1] ← رای نشان می دهی / می نمایانی
491.«فعل» تُرِيحُون‌َ [1] ← روح از چراگاه به آغل بر می گردانید
492.«فعل» تُرِيدُ [4] ← رود می خواهی / اراده می کنی
493.«فعل» تُرِيدُون‌َ [7] ← رود می خواهید / اراده می کنید
494.«فعل» تَزَال‌ُ [1] ← زیل (با ترکیب لا تزال یعنی) پیوسته و همواره می باشی
495.«فعل» تَزَاوَرُ [1] ← زور روی می گرداند / متمایل می شود
496.«فعل» تَزِدْ [2] ← زید می افزایی
497.«فعل» تَزْدَادُ [1] ← زید می افزاید
498.«فعل» تَزْدَرِي [1] ← زری خوار و پست می شمرد
499.«فعل» تَزِرُ [5] ← وزر حمل می کند / بدوش می کشد
500.«فعل» تَزْرَعُون‌َ [2] ← زرع زراعت می کنید / می رویانید
501.«فعل» تَزْعُمُون‌َ [4] ← زعم گمان می کنید / می پندارید
502.«فعل» تُزِغ‌ْ [1] ← زیغ منحرف نکن
503.«فعل» تُزَكُّوا [1] ← زکو مدح می کنید / تبرئه می کنید
504.«فعل» تَزَكَّي [3] ← زکو پاک شد / پارسا شد
505.«فعل» تَزَكَّي [1] ← زکو پاک می شوی / پارسا می شوی
506.«فعل» تُزَكِّي [1] ← زکو پاکیزه می کنی
507.«فعل» تَزِل‌َّ [1] ← زلل می لغزد
508.«فعل» تَزْهَق‌َ [2] ← زهق می میرد / از بدن خارج می شود
509.«فعل» تَزَوَّدُوا [1] ← زود توشه بردارید / زاد و توشه تهیه کنید
510.«فعل» تَزُول‌َ [1] ← زول نیست و نابود می شود / تکان می خورد
511.«فعل» تَزُولاَ [1] ← زول نیست و نابود می شوند / تکان می خورند
512.«فعل» تَزِيدُونَ [1] ← زید می افزایید
513.«فعل» تَزَيَّلُوا [1] ← زیل جدا شدند / پراکنده شدند
514.«فعل» تَسُؤْ [3] ← سوا دلگیر و دلتنگ می کند
515.«فعل» تَسَاءَلُون‌َ [1] ← سال از یکدیگر درخواست می کنید / از یکدیگر سؤال می کنید
516.«فعل» تُسَاقِط‌ْ [1] ← سقط پشت سرهم فرو می ریزد
517.«فعل» تَسْأَلُ [4] ← سال درخواست می کنی / سؤال می کنی
518.«فعل» تَسْأَلْ [2] ← سال درخواست می کنی / سؤال می کنی
519.«فعل» تُسْأَل‌ُ [1] ← سال سؤال نمی شوی
520.«فعل» تُسْأَل‌ُ [3] ← سال سؤال نمی شوید
521.«فعل» تَسْأَلُوا [3] ← سال درخواست می کنید / سؤال می کنید
522.«فعل» تُسْأَلُون‌َ [5] ← سال سؤال نمی شوید
523.«فعل» تَسْأَمُوا [1] ← سام بستوه می آیید / ملول می شوید
524.«فعل» تُسَبِّح‌ُ [1] ← سبح تسبیح می گوید / ستایش می کند
525.«فعل» تُسَبِّحُوا [1] ← سبح تسبیح می گویید / ستایش می کنید
526.«فعل» تُسَبِّحُون‌َ [1] ← سبح تسبیح می گویید / ستایش می کنید
527.«فعل» تَسْبِق‌ُ [2] ← سبق پیشی می گیرد
528.«فعل» تَسُبُّوا [1] ← سبب دشنام می دهید
529.«اسم» تَسْبِيحَ [2] ← سبح تسبیح / ستایش / تسبیح گفتن
530.«فعل» تَسْتَأْخِرُون‌َ [1] ← اخر تأخیر می کنید
531.«فعل» تَسْتَأْنِسُوا [1] ← انس تؤام با آرامش اجازه می گیرید
532.«فعل» تَسْتَبْدِلُون‌َ [1] ← بدل طلب جایگزینی می کنید
533.«فعل» تَسْتَبِين‌َ [1] ← بین روشن می شود
534.«فعل» تَسْتَتِرُون‌َ [1] ← ستر پنهان می شوید / شرم می کنید
535.«فعل» تَسْتَجِيبُون‌َ [1] ← جوب اجابت می کنید
536.«فعل» تَسْتَخْرِجوا [1] ← خرج خارج می کنید / بیرون می آورید
537.«فعل» تَسْتَخْرِجُون‌َ [1] ← خرج خارج می کنید / بیرون می آورید
538.«فعل» تَسْتَخِفُّونَ [1] ← خفف به سبکی و راحتی حمل می کنید / سبک می یابید
539.«فعل» تَسْتَرْضِعُوا [1] ← رضع زن شیرده (دایه) می خواهید
540.«فعل» تَسْتَطِعْ [1] ← طوع قادر می شوی
541.«فعل» تَسْتَطِيع‌َ [4] ← طوع قادر می شوی
542.«فعل» تَسْتَطِيعُوا [1] ← طوع قادر می شوید
543.«فعل» تَسْتَطِيعُون‌َ [1] ← طوع قادر می شوید
544.«فعل» تَسْتَعْجِلْ [1] ← عجل شتاب می خواهی
545.«فعل» تَسْتَعْجِلُوا [2] ← عجل شتاب می خواهید
546.«فعل» تَسْتَعْجِلُون‌َ [6] ← عجل شتاب می خواهید
547.«فعل» تَسْتَغْفِرْ [3] ← غفر استغفار می کنی
548.«فعل» تَسْتَغْفِرُون‌َ [1] ← غفر استغفار می کنید
549.«فعل» تَسْتَغِيثُون‌َ [1] ← غوث- غیث کمک می خواهید
550.«فعل» تَسْتَفْت‌ِ [1] ← فتی اظهارنظر می خواهی
551.«فعل» تَسْتَفْتِحُوا [1] ← فتح پیروزی می خواهید
552.«فعل» تَسْتَفْتِيَان‌ِ [1] ← فتی اظهارنظر می خواهید
553.«فعل» تَسْتَقْدِمُون‌َ [1] ← قدم جلو می افتید / پیشی می گیرید
554.«فعل» تَسْتَقْسِمُوا [1] ← قسم سهم می خواهید
555.«فعل» تَسْتَكْبِرُون‌َ [3] ← کبر تکبر می ورزید
556.«فعل» تَسْتَكْثِرُ [1] ← کثر زیاد می پنداری
557.«فعل» تَسْتَمِعُون‌َ [1] ← سمع گوش فرا می دهید
558.«فعل» تَسْتَهْزِئُون‌َ [1] ← هزا مسخره می کنید
559.«فعل» تَسْتَوُوا [1] ← سوی مستقر می شوید
560.«فعل» تَسْتَوِي‌ [2] ← سوی یکسان می شود
561.«فعل» تَسْجُدَ [2] ← سجد سجده می کنی/ از روی خضوع و خشوع خم می شوی
562.«فعل» تَسْجُدُوا [1] ← سجد سجده می کنید/ از روی خضوع و خشوع خم می شوید
563.«فعل» تَسْحَرَ [1] ← سحر سحر و جادو می کنی / فریب می دهی
564.«فعل» تُسْحَرُون‌َ [1] ← سحر سحر و جادو می شوید / فریب می خورید
565.«فعل» تَسْخَرُوا [1] ← سخر مسخره می کنید
566.«فعل» تَسْخَرُون‌َ [1] ← سخر مسخره می کنید
567.«فعل» تَسُرُّ [1] ← سرر شاد می کند
568.«فعل» تَسْرَحُون‌َ [1] ← سرح بچرا می فرستید
569.«فعل» تُسْرِفُوا [2] ← سرف اسراف می کنید
570.«فعل» تُسِرُّون‌َ [3] ← سرر کتمان می کنید / بطور سرّی می گوئید
571.«اسم» تَسْرِيح‌ٌ [1] ← سرح رها کردن / طلاق دادن
572.«فعل» تَسْطِعْ [1] ← طوع قادر می شوی
573.«اسم» تِسْع‌َ [1] ← تسع نُه
574.«اسم» تِسْعَاً [1] ← تسع نُه
575.«اسم» تِسْع‌ِ [1] ← تسع نُه
576.«اسم» تِسْع‌ٌ [1] ← تسع نُه
577.«اسم» تِسْعَة‌َ [1] ← تسع نُه
578.«اسم» تِسْعَة‌ُ [1] ← تسع نُه
579.«اسم» تِسْعُون‌َ [1] ← تسع نَوَد
580.«فعل» تَسْعَي [3] ← سعی سعی می کند / می شتابد
581.«فعل» تَسْفِكُون‌َ [1] ← سفک می ریزید
582.«فعل» تَسْقُط‌ُ [1] ← سقط سقوط می کند
583.«فعل» تُسْقِط‌َ [1] ← سقط فرو می ریزی
584.«فعل» تَسْقِي [1] ← سقی آبیاری می کند / سیراب می کند
585.«فعل» تُسْقَي [1] ← سقی نوشانده می شود
586.«فعل» تُسْكَن‌ْ [1] ← سکن سکونت می یابد
587.«فعل» تَسْكُنُوا [4] ← سکن آرامش می یابید
588.«فعل» تَسْكُنُون‌َ [1] ← سکن آرامش می یابید
589.«فعل» تَسْلُكُوا [1] ← سلک داخل می کنید / فرو می کنید / می پیمایید
590.«فعل» تُسَلِّمُوا [1] ← سلم سلام می کنید
591.«فعل» تُسْلِمُون‌َ [1] ← سلم تسلیم می شوید / تسلیم می کنید / مسلمان می شوید
592.«اسم» تَسْلِيمَاً [3] ← سلم تسلیم شدن / تسلیم کردن / سلام کردن / قبول کردن / تن دردادن
593.«فعل» تَسْمَع‌ُ [2] ← سمع می شنود
594.«فعل» تَسْمَع‌ُ [1] ← سمع می شنوی
595.«فعل» تَسْمَع‌ُ [1] ← سمع می شنوید
596.«فعل» تَسْمَع‌ْ [1] ← سمع می شنوی
597.«فعل» تُسْمِع‌ُ [8] ← سمع بگوش می رسانی
598.«فعل» تَسْمَعُوا [1] ← سمع می شنوید
599.«فعل» تَسْمَعُون‌َ [2] ← سمع می شنوید
600.«فعل» تُسَمَّي [1] ← سمو نامیده می شود
601.«اسم» تَسْمِيَة‌َ [1] ← سمو نامیدن / نامگذاری
602.«اسم» تَسْنِيم‌ٍ [1] ← سنم نام چشمه‏اى در بهشت
603.«فعل» تَسْوَدُّ [1] ← سود سیاه می شود
604.«فعل» تَسَوَّرُوا [1] ← سور از دیوار بالا رفتند
605.«فعل» تُسَوَّي [1] ← سوی یکسان می شود
606.«فعل» تَسِيرُ [1] ← سیر سیر می کند
607.«فعل» تُسِيمُون‌َ [1] ← سوم می چرانید
608.«فعل» تَشَاءُ [9] ← شیا می خواهی / اراده می کنی
609.«فعل» تَشَاءُون‌َ [2] ← شیا می خواهید / اراده می کنید
610.«فعل» تَشَابَه‌َ [3] ← شبه مشتبه و مبهم شد
611.«فعل» تَشَابَهَت‌ْ [1] ← شبه شبیه هم شدند
612.«فعل» تُشَاقُّون‌َ [1] ← شقق مخالفت و دشمنی می کنید
613.«اسم» تَشَاوُرٍ [1] ← شور با یکدیگر مشورت کردن
614.«فعل» تَشْتَرُوا [3] ← شری می فروشید / می خرید
615.«فعل» تَشْتَكِي‌ [1] ← شکو شکایت می کند
616.«فعل» تَشْتَهِي [2] ← شهو میل و رغبت پیدا می کند
617.«فعل» تَشْخَص‌ُ [1] ← شخص خیره و بی حرکت می شود
618.«فعل» تَشْرَبُون‌َ [2] ← شرب می نوشید
619.«فعل» تُشْرِك‌َ [2] ← شرک شرک می ورزی/ شریک می کنی
620.«فعل» تُشْرِك‌ْ [2] ← شرک شرک می ورزی/ شریک می کنی
621.«فعل» تُشْرِكُوا [3] ← شرک شرک می ورزید/ شریک می کنید
622.«فعل» تُشْرِكُون‌َ [7] ← شرک شرک می ورزید/ شریک می کنید
623.«فعل» تُشْطِط‌ْ [1] ← شطط ستم پیشه می کنی
624.«فعل» تَشْعُرُون‌َ [4] ← شعر دریافت می کنید / در می یابید
625.«فعل» تَشَقَّق‌ُ [2] ← شقق شکافته می شود
626.«فعل» تَشْقَي [2] ← شقو- شقی به تنگی و سختی می افتی / بدبخت می شوی
627.«فعل» تَشْكُرُوا [1] ← شکر تشکر می کنید
628.«فعل» تَشْكُرُون‌َ [19] ← شکر تشکر می کنید
629.«فعل» تُشْمِت‌ْ [1] ← شمت شماتت می کنی / سرکوفت می زنی
630.«فعل» تَشْهَدَ [1] ← شهد گواهی می دهد
631.«فعل» تَشْهَدُ [2] ← شهد گواهی می دهد
632.«فعل» تَشْهَدْ [1] ← شهد گواهی می دهی
633.«فعل» تَشْهَدُوا [1] ← شهد گواهی می دهید
634.«فعل» تَشْهَدُون‌َ [3] ← شهد گواهی می دهید
635.«فعل» تَشِيع‌َ [1] ← شیع شایع می شود
636.«فعل» تُصَاحِبْ [1] ← صحب همراه می شوی
637.«فعل» تُصِبْ [8] ← صوب می رسد / می رساند / فرود می آید / فرود می آورد
638.«فعل» تُصْبِح‌َ [1] ← صبح می شود / می گردد
639.«فعل» تُصْبِح‌ُ [1] ← صبح می شود / می گردد
640.«فعل» تُصْبِحُوا [1] ← صبح می شوید / می گردید
641.«فعل» تُصْبِحُون‌َ [1] ← صبح می شوید / می گردید
642.«فعل» تَصْبِرُ [1] ← صبر صبر می کنی
643.«فعل» تَصْبِرُوا [5] ← صبر صبر می کنید
644.«فعل» تَصْبِرُون‌َ [1] ← صبر صبر می کنید
645.«فعل» تَصَدَّق‌َ [1] ← صدق صدقه داد
646.«فعل» تَصَدَّق‌ْ [1] ← صدق صدقه بده
647.«فعل» تَصَدَّقُوا [1] ← صدق صدقه بدهید
648.«فعل» تُصَدِّقُون‌َ [1] ← صدق تصدیق می کنید
649.«فعل» تَصُدُّوا [1] ← صدد باز می دارید / اعراض می کنید
650.«فعل» تَصُدُّون‌َ [2] ← صدد باز می دارید / اعراض می کنید
651.«فعل» تَصَدَّي‌ [1] ← صدی روی می آوری / متعرض می شوی / می پردازی
652.«اسم» تَصْدِيَة‌ً [1] ← صدی کف زدن و سوت کشیدن
653.«اسم» تَصْدِيق‌َ [2] ← صدق تصدیق / تصدیق کردن
654.«فعل» تَصْرِف‌ْ [1] ← صرف منصرف می کنی
655.«فعل» تُصْرَفُون‌َ [2] ← صرف منصرف می شوید
656.«اسم» تَصْرِيف‌ِ [2] ← صرف تغییر دادن جهت
657.«فعل» تَصْطَلُون‌َ [2] ← صلی خود را گرم می کنید
658.«فعل» تُصْعِدُون‌َ [1] ← صعد بالا می روید / تا مرز پنهان شدن از دیده ها دور می شوید
659.«فعل» تُصَعِّرْ [1] ← صعر از روی تکبر از نظرها بر می گردانی
660.«فعل» تَصْغَي [1] ← صغو متمایل می شود / منحرف می شود
661.«فعل» تَصِف‌ُ [2] ← وصف وصف می کند
662.«فعل» تَصْفَحُوا [1] ← صفح روی می گردانید
663.«فعل» تَصِفُون‌َ [4] ← وصف وصف می کنید
664.«فعل» تَصِل‌ُ [1] ← وصل می رسد
665.«فعل» تُصَل‌ِّ [1] ← صلو نماز می خوانی / درود می فرستی / دعا می کنی
666.«فعل» تُصْلِحُوا [2] ← صلح اصلاح می کنید
667.«فعل» تَصْلَي [1] ← صلی وارد آتش می شود و حرارتش را می چشد
668.«اسم» تَصْلِيَۀُ [1] ← صلی وارد آتش شدن و حرارتش را چشیدن
669.«فعل» تُصْنَع‌َ [1] ← صنع ساخته می شوی
670.«فعل» تَصْنَعُون‌َ [1] ← صنع می سازید
671.«فعل» تَصُومُوا [1] ← صوم روزه می گیرید
672.«فعل» تُصِيبَ [5] ← صوب می رسد / می رساند / فرود می آید / فرود می آورد
673.«فعل» تُصِيبُ [1] ← صوب می رسد / می رساند / فرود می آید / فرود می آورد
674.«فعل» تُصِيبُوا [1] ← صوب می رسید / می رسانید / فرود می آیید / فرود می آورید
675.«فعل» تَصِيرُ [1] ← صیر باز می گردد
676.«فعل» تُضَارَّ [1] ← ضرر متضرر می شود
677.«فعل» تُضَارُّوا [1] ← ضرر ضرر نزنید
678.«فعل» تَضْحَكُون‌َ [2] ← ضحک می خندید
679.«فعل» تَضْحَي [1] ← ضحی- ضحو در آفتاب می روی / آفتاب زده می شوی / آفتاب بر تو می تابد
680.«فعل» تَضْرِبُوا [1] ← ضرب می زنید
681.«اسم» تَضَرُّعَاً [3] ← ضرع تضرّع / گریه و زاری کردن / ذلت بخرج دادن
682.«فعل» تَضَرَّعُوا [1] ← ضرع گریه و زاری کردند/ ذلت بخرج دادند
683.«فعل» تَضُرُّوا [1] ← ضرر ضرر می زنید
684.«فعل» تَضُرُّونَ [1] ← ضرر ضرر می زنید
685.«فعل» تَضَع‌َ [1] ← وضع زمین می نهد / پایان می یابد
686.«فعل» تَضَع‌ُ [3] ← وضع زمین می نهد / وضع حمل می کند
687.«فعل» تَضَعُوا [1] ← وضع زمین می نهید / می اندازید
688.«فعل» تَضَعُون‌َ [1] ← وضع زمین می نهید / بر می دارید
689.«فعل» تَضِل‌َّ [1] ← ضلل گمراه می شود
690.«فعل» تُضِل‌ُّ [1] ← ضلل گمراه می کنی
691.«فعل» تَضِلُّوا [2] ← ضلل گمراه می شوید
692.«اسم» تَضْلِيل‌ٍ [1] ← ضلل نابودی و تباهی
693.«فعل» تُضَيِّقُوا [1] ← ضیق تنگ می کنید / در فشار قرار می دهید
694.«فعل» تَطَئُوا [2] ← وطا قدم می گذارید / گام می نهید
695.«فعل» تَطَاوَل‌َ [1] ← طول امتداد یافت / بطول انجامید
696.«فعل» تَطْرُدَ [1] ← طرد طرد می کنی / می رانی
697.«فعل» تَطْرُدْ [1] ← طرد طرد می کنی / می رانی
698.«فعل» تُطِع‌ْ [11] ← طوع اطاعت می کنی
699.«فعل» تُطْعِمُون‌َ [1] ← طعم غذا می دهید
700.«فعل» تَطْغَوْا [3] ← طغی- طغو طغیان می کنید
701.«فعل» تَطْلُع‌ُ [1] ← طلع طلوع می کند
702.«فعل» تَطَّلِع‌ُ [1] ← طلع مطلع می شود / لبریز می شود
703.«فعل» تَطَّلِع‌ُ [1] ← طلع مطلع می شوی / لبریز می شوی
704.«فعل» تَطْمَئِن‌َّ [3] ← طمان- طمن مطمئن می شود / آرامش می یابد
705.«فعل» تَطْمَئِن‌ُّ [2] ← طمان- طمن مطمئن می شود / آرامش می یابد
706.«فعل» تَطْمَعُون‌َ [1] ← طمع طمع می کنید
707.«فعل» تُطَهِّرُ [1] ← طهر پاکیزه می کنی
708.«فعل» تَطَهَّرْن‌َ [1] ← طهر خود را شستشو دادند
709.«اسم» تَطْهِيرَاً [1] ← طهر پاکیزه کردن / پاکیزگی
710.«فعل» تَطَوَّع‌َ [2] ← طوع داوطلبانه انجام داد
711.«فعل» تَطَيَّرْنَا [1] ← طیر بفال بد گرفتیم
712.«فعل» تُطِيعُوا [6] ← طوع اطاعت می کنید
713.«فعل» تَظَاهَرَا [1] ← ظهر بیکدیگر کمک کردند
714.«فعل» تَظَاهَرَا [1] ← ظهر بیکدیگر کمک می کنید
715.«فعل» تَظَاهَرُون‌َ [1] ← ظهر بیکدیگر کمک می کنید
716.«فعل» تُظَاهِرُون‌َ [1] ← ظهر ظِهار می کنید
717.«فعل» تَظْلِمْ [1] ← ظلم ظلم می کند / می کاهد / فروگذار می کند / حق را می خورد
718.«فعل» تُظْلَم‌ُ [2] ← ظلم ظلم می شود / مورد ستم واقع می شود
719.«فعل» تَظْلِمُوا [1] ← ظلم ظلم می کنید
720.«فعل» تَظْلِمُون‌َ [1] ← ظلم ظلم می کنید
721.«فعل» تُظْلَمُون‌َ [4] ← ظلم ظلم می شوید / مورد ستم واقع می شوید
722.«فعل» تَظْمَأُ [1] ← ظما بسیار تشنه می شوی
723.«فعل» تَظُن‌ُّ [1] ← ظنن گمان می کند / بیقین می داند
724.«فعل» تَظُنُّون‌َ [2] ← ظنن گمان می کنید / بیقین می دانید
725.«فعل» تُظْهِرُون‌َ [1] ← ظهر ظهر می کنید / وارد نیمروز می شوید
726.«فعل» تَعَارَفُوا [1] ← عرف یکدیگر را می شناسید
727.«فعل» تَعَاسَرْتُمْ‌ [1] ← عسر بتوافق نرسیدید
728.«فعل» تَعَاطَي‌ [1] ← عطو عهده دار کار شد
729.«فعل» تَعَالَوْا [7] ← علو بیایید
730.«فعل» تَعَالَي [14] ← علو بالا رفت / برتر است
731.«فعل» تَعَالَيْن‌َ [1] ← علو بیایید
732.«فعل» تَعَاوَنُوا [1] ← عون بیکدیگر کمک می کنید
733.«فعل» تَعَاوَنُوا [1] ← عون بیکدیگر کمک کنید
734.«فعل» تَعْبَثُون‌َ [1] ← عبث کار بی نتیجه و غایتی انجام می دهید / بیهوده کاری می کنید
735.«فعل» تَعْبُدُ [1] ← عبد پرستش می کند
736.«فعل» تَعْبُدُ [1] ← عبد پرستش می کنی
737.«فعل» تَعْبُدْ [1] ← عبد پرستش می کنی
738.«فعل» تَعْبُدُوا [7] ← عبد پرستش می کنید
739.«فعل» تَعْبُدُون‌َ [23] ← عبد پرستش می کنید
740.«فعل» تَعْبُرُون‌َ [1] ← عبر تعبیر می کنید
741.«فعل» تَعْتَدُوا [5] ← عدو تعدی می کنید
742.«فعل» تَعْتَدُّونَ [1] ← عدد حساب می کنید
743.«فعل» تَعْتَذِرُوا [3] ← عذر پوزش می طلبید / عذر می آورید
744.«فعل» تَعْثَوْا [5] ← عثو- عثی فساد می کنید
745.«فعل» تَعْجَب‌ْ [1] ← عجب بشگفت می آیی
746.«فعل» تُعْجِبُ [1] ← عجب بشگفتی وا می دارد
747.«فعل» تُعْجِبْ [2] ← عجب بشگفتی وا می دارد
748.«فعل» تَعْجَبُون‌َ [1] ← عجب بشگفت می آیید
749.«فعل» تَعْجَبِين‌َ [1] ← عجب بشگفت می آیی
750.«فعل» تَعَجَّل‌َ [1] ← عجل شتاب کرد
751.«فعل» تَعْجَل‌َ [1] ← عجل شتاب می کنی
752.«فعل» تَعْجَل‌ْ [2] ← عجل شتاب می کنی
753.«فعل» تَعِدُ [4] ← وعد وعده می دهی
754.«فعل» تَعْدُ [1] ← عدو باز می داری
755.«فعل» تَعِدَانِ [1] ← وعد وعده می دهید
756.«فعل» تَعْدِل‌ْ [1] ← عدل دادگری می کند / فدیه و عوض می دهد
757.«فعل» تَعْدِلُوا [4] ← عدل دادگری می کنید
758.«فعل» تَعُدُّوا [2] ← عدد می شمارید
759.«فعل» تَعْدُوا [1] ← عدو تعدی می کنید
760.«فعل» تَعُدُّون‌َ [2] ← عدد می شمارید
761.«فعل» تُعَذِّب‌َ [1] ← عذب عذاب می کنی
762.«فعل» تُعَذِّبْ [2] ← عذب عذاب می کنی
763.«فعل» تَعْرُج‌ُ [1] ← عرج بالا می رود / عروج می کند
764.«فعل» تُعْرِضَ [1] ← عرض اعراض می کنی
765.«فعل» تُعْرِض‌ْ [1] ← عرض اعراض می کنی
766.«فعل» تُعْرِضُوا [2] ← عرض اعراض می کنید
767.«فعل» تُعْرَضُون‌َ [1] ← عرض عرضه می شوید
768.«فعل» تَعْرِفَ [1] ← عرف می شناسی
769.«فعل» تَعْرِف‌ُ [3] ← عرف می شناسی
770.«فعل» تَعْرِفُونَ [1] ← عرف می شناسید
771.«فعل» تَعْرَي‌ [1] ← عری برهنه می شوی
772.«فعل» تُعِزُّ [1] ← عزز عزیز می گردانی
773.«فعل» تُعَزِّرُوا [1] ← عزر یاری می نمایید
774.«فعل» تَعْزِمُوا [1] ← عزم اراده و تصمیم قطعی می گیرید
775.«اسم» تَعْسَاً [1] ← تعس سقوط و افتادن با صورت و بهمین حال ماندن
776.«فعل» تَعْضُلُوا [2] ← عضل سخت می گیرید / مانع می شوید
777.«فعل» تَعِظُون‌َ [1] ← وعظ موعظه می کنید
778.«اسم» التَّعَفُّف‌ِ [1] ← عفف شدت عفت و خویشتنداری
779.«فعل» تَعْفُوا [3] ← عفو عفو می کنید / می بخشید / گذشت می کنید
780.«فعل» تَعْقِلُون‌َ [24] ← عقل اندیشه می کنید / عقل خود را بکار می گیرید
781.«فعل» تَعْلُ [1] ← علو سرکشی می کنید
782.«فعل» تَعْلَم‌َ [1] ← علم می داند
783.«فعل» تَعْلَم‌َ [1] ← علم می دانی
784.«فعل» تَعْلَم‌ُ [1] ← علم می داند
785.«فعل» تَعْلَم‌ُ [7] ← علم می دانی
786.«فعل» تَعْلَم‌ُ [2] ← علم می دانید
787.«فعل» تَعْلَم‌ْ [4] ← علم می دانی
788.«فعل» تُعَلِّمَ [1] ← علم یاد می دهی
789.«فعل» تَعْلَمُوا [10] ← علم می دانید
790.«فعل» تَعْلَمُون‌َ [60] ← علم می دانید
791.«فعل» تُعَلِّمُون‌َ [3] ← علم یاد می دهید
792.«فعل» تُعْلِنُون‌َ [3] ← علن علنی می کنید / آشکار می گویید
793.«فعل» تَعْلُوا [2] ← علو سرکشی می کنید
794.«فعل» تَعَمَّدَت‌ْ [1] ← عمد قصد و عمد کرد
795.«فعل» تَعْمَل‌ُ [1] ← عمل عمل می کند
796.«فعل» تَعْمَل‌ْ [1] ← عمل عمل می کند
797.«فعل» تَعْمَلُون‌َ [83] ← عمل عمل می کنید
798.«فعل» تَعْمَي [2] ← عمی کور می شود / کوردل می شود
799.«فعل» تَعُودُ [2] ← عود بر می گردید
800.«فعل» تَعُودُوا [2] ← عود بر می گردید
801.«فعل» تَعُودُون‌َ [1] ← عود بر می گردید
802.«فعل» تَعُولُوا [1] ← عول منحرف می شوید
803.«فعل» تَعِيَ [1] ← وعی جمع آوری و حفظ می کند
804.«اسم» التَّغَابُن‌ِ [1] ← غبن قیامت / سر یکدیگر کلاه گذاشتن
805.«فعل» تَغْتَسِلُوا [1] ← غسل خود را شستشو می دهید
806.«فعل» تَغُرَّ [2] ← غرر فریب می دهد / مغرور می کند
807.«فعل» تَغْرُب‌ُ [1] ← غرب غروب می کند
808.«فعل» تُغْرِق‌َ [1] ← غرق غرق می کنی
809.«فعل» تَغَشَّی [1] ← غشی پوشانید (آمیزش کرد)
810.«فعل» تَغْشَي‌ [1] ← غشی می پوشاند
811.«فعل» تَغْفِرَ [1] ← غفر می آمرزی
812.«فعل» تَغْفِرْ [3] ← غفر می آمرزی
813.«فعل» تَغْفِرُوا [1] ← غفر می آمرزید
814.«فعل» تَغْفُلُون‌َ [1] ← غفل غافل می شوید
815.«فعل» تَغْلِبُون‌َ [1] ← غلب غلبه می کنید / پیروز می شوبد
816.«فعل» تُغْلَبُون‌َ [1] ← غلب مغلوب می شوید / شکست می خورید
817.«فعل» تَغْلُوا [2] ← غلو غلوّ می کنید
818.«فعل» تُغْمِضُوا [1] ← غمض اغماض می کنید / چشم پوشی می کنید
819.«فعل» تَغْن‌َ [1] ← غنی اقامت می کند / زندگی می کند
820.«فعل» تُغْن‌ِ [3] ← غنی بی نیاز می کند/ سود می دهد / دور می کند
821.«فعل» تُغْنِي‌َ [4] ← غنی بی نیاز می کند/ سود می دهد / دور می کند
822.«فعل» تُغْنِي‌ [2] ← غنی بی نیاز می کند/ سود می دهد / دور می کند
823.«فعل» تَغِيض‌ُ [1] ← غیض ناقص می کند / می کاهد
824.«اسم» تَغَيُّظَاً [1] ← غیظ اظهار غیظ و خشم شدید
825.«اسم» تَفَاخُرٌ [1] ← فخر بیکدیگر فخر و مباهات کردن
826.«فعل» تُفَادُوا [1] ← فدی رها می کنید و بهای رهایی را می گیرید
827.«اسم» تَفَاوُت‌ٍ [1] ← فوت تفاوت / تفاوت داشتن با یکدیگر
828.«فعل» تَفْتَأُ [1] ← فتا پیوسته و همواره می باشی
829.«فعل» تُفَتَّح‌ُ [1] ← فتح گشوده می شود
830.«فعل» تَفْتَرُوا [2] ← فری افترا می بندید
831.«فعل» تَفْتَرُون‌َ [2] ← فری افترا می بندید
832.«فعل» تَفْتَرِي‌َ [1] ← فری افترا می بندی
833.«فعل» تَفْتِنْ [1] ← فتن به فتنه می اندازی/ به بلا و آزمایش مبتلا می کنی
834.«فعل» تُفْتَنُون‌َ [1] ← فتن به فتنه افکنده می شوید / به بلا و آزمایش مبتلا می شوید
835.«اسم» تَفَثَ [1] ← تفث چرک بدن
836.«فعل» تُفَجِّرَ [1] ← فجر می شکافی و بجریان می اندازی
837.«فعل» تَفْجُرَ [1] ← فجر می شکافی و بجریان می اندازی
838.«اسم» تَفْجِيرَاً [2] ← فجر شکافتن و بجریان انداختن
839.«فعل» تَفْرَح‌ْ [1] ← فرح سرمستی می کنی/ ناسپاسانه شاد می شوی
840.«فعل» تَفْرَحُوا [1] ← فرح سرمستی می کنید/ ناسپاسانه شاد می شوید
841.«فعل» تَفْرَحُون‌َ [2] ← فرح سرمستی می کنید/ ناسپاسانه شاد می شوید
842.«فعل» تَفْرِضُوا [1] ← فرض فرض می کنید / تعیین می کنید / واجب می کنید
843.«فعل» تَفَرَّق‌َ [1] ← فرق پراکنده شد
844.«فعل» تَفَرَّق‌َ [1] ← فرق پراکنده می شود
845.«فعل» تَفَرَّقُوا [2] ← فرق پراکنده شدند
846.«فعل» تَفَرَّقُوا [1] ← فرق پراکنده می شوید
847.«فعل» تَفِرُّون‌َ [1] ← فرر فرار می کنید
848.«اسم» تَفْرِيقَاً [1] ← فرق پراکنده کردن / تفرقه افکنی
849.«فعل» تَفَسَّحُوا [1] ← فسح جا باز کنید
850.«فعل» تُفْسِدُ [1] ← فسد فساد می کنید
851.«فعل» تُفْسِدُوا [4] ← فسد فساد می کنید
852.«فعل» تَفْسُقُون‌َ [1] ← فسق فسق و فجور می کنید / گناه می کنید/ بیراهه می روید
853.«اسم» تَفْسِيرَاً [1] ← فسر تفسیر / تفسیر کردن / توضیح دادن / آشکار کردن
854.«فعل» تَفْشَلاَ [1] ← فشل سستی و ترس و ضعف نشان می دهند / شکست می خورند / سرافکنده می شوند
855.«فعل» تَفْشَلُوا [1] ← فشل سستی و ترس و ضعف نشان می دهید / شکست می خورید / سرافکنده می شوید
856.«اسم» تَفْصِيل‌َ [2] ← فصل شرح و توضیح / شرح دادن / روشن کردن / ایجاد فاصله بین اجزای درهم
857.«اسم» تَفْصِيلاً [3] ← فصل شرح و توضیح / شرح دادن / روشن کردن / ایجاد فاصله بین اجزای درهم
858.«فعل» تَفْضَحُوا [1] ← فضح مفتضح می کنید / رسوا می کنید
859.«اسم» تَفْضِيلاً [2] ← فضل برتری / ترجیح / برتری دادن
860.«فعل» تَفْعَل‌ْ [1] ← فعل انجام می دهی / عمل می کنی
861.«فعل» تَفْعَلُوا [10] ← فعل انجام می دهید / عمل می کنید
862.«فعل» تَفْعَلُون‌َ [6] ← فعل انجام می دهید / عمل می کنید
863.«فعل» تَفَقَّدَ [1] ← فقد تفقد کرد / طلب کرد / بجستجو پرداخت
864.«فعل» تَفْقِدُون‌َ [1] ← فقد گم می کنید / از دست می دهید
865.«فعل» تَفْقَهُون‌َ [1] ← فقه می فهمید / دانا و آگاه می شوید
866.«فعل» تَفَكَّهُون‌َ [1] ← فکه تعجب می کنید / پشیمان می شوید
867.«فعل» تُفْلِحُوا [1] ← فلح رستگار می شوید
868.«فعل» تُفْلِحُون‌َ [11] ← فلح رستگار می شوید
869.«فعل» تُفَنِّدُوا [1] ← فند تکذیب می کنید / ملامت می کنید / تخطئه می کنید
870.«فعل» تَفُورُ [1] ← فور می جوشد و سر می رود
871.«فعل» تَفِيءَ [1] ← فیا بر می گردد
872.«فعل» تَفِيض‌ُ [2] ← فیض می ریزد / لبریز می شود
873.«فعل» تُفِيضُون‌َ [2] ← فیض وارد می شوید / می پردازید
874.«فعل» تَق‌ِ [1] ← وقی حفظ می کنی
875.«اسم» تُقَاة‌ً [1] ← وقی تقیّه
876.«اسم» تُقَاۀِ [1] ← وقی تقیّه
877.«فعل» تُقَاتِل‌ُ [1] ← قتل می جنگد
878.«فعل» تُقَاتِلُوا [3] ← قتل می جنگید
879.«فعل» تُقَاتِلُون‌َ [3] ← قتل می جنگید
880.«فعل» تَقَاسَمُوا [1] ← قسم قسم بخورید
881.«فعل» تَقَبَّلَ [1] ← قبل قبول کرد
882.«فعل» تَقَبَّل‌ْ [3] ← قبل قبول کن
883.«فعل» تُقُبِّل‌َ [2] ← قبل قبول شد
884.«فعل» تُقْبَل‌َ [2] ← قبل قبول می شود
885.«فعل» تَقْبَلُوا [1] ← قبل قبول می کنید
886.«فعل» تَقْتُلَ [2] ← قتل می کُشی
887.«فعل» تَقْتُلُوا [9] ← قتل می کُشید
888.«فعل» تَقْتُلُون‌َ [5] ← قتل می کُشید
889.«اسم» تَقْتِيلاً [1] ← قتل به تعداد زیاد کشته شدن / به سختی کشته شدن
890.«فعل» تَقْدِرُوا [2] ← قدر قادر و توانا می شوید / دست می یابید
891.«فعل» تَقَدَّم‌َ [1] ← قدم پیش آمد / پیش افتاد
892.«فعل» تُقَدِّمُوا [4] ← قدم پیش می فرستید / جلو می اندازید
893.«اسم» تَقْدِيراً [2] ← قدر اندازه گیری کردن / ارزیابی و برآورد / تقدیر و سرنوشت
894.«اسم» تَقْدِيرُ [3] ← قدر اندازه گیری کردن / ارزیابی و برآورد / تقدیر و سرنوشت
895.«فعل» تَقَرَّ [3] ← قرر روشن می شود / خوشحال و شادمان می شود
896.«فعل» تَقْرَأَ [1] ← قرا می خوانی
897.«فعل» تُقَرِّبُ [1] ← قرب نزدیک می کند
898.«فعل» تَقْرَبَا [2] ← قرب نزدیک می شوید
899.«فعل» تَقْرَبُوا [8] ← قرب نزدیک می شوید
900.«فعل» تَقْرِضُ [1] ← قرض می گذرد / وا می گذارد
901.«فعل» تُقْرِضُوا [1] ← قرض وام می دهید
902.«فعل» تُقْسِطُوا [2] ← قسط عدالت پیشه می کنید
903.«فعل» تُقْسِمُوا [1] ← قسم قسم می خورید
904.«فعل» تَقْشَعِرُّ [1] ← قشعر می لرزد / جمع می شود / تغییر رنگ می دهد
905.«فعل» تَقْصُرُوا [1] ← قصر کم و کوتاه می کنید / شکسته می کنید
906.«فعل» تَقْصُص‌ْ [1] ← قصص نقل می کنی / روایت می کنی
907.«فعل» تَقْضِي‌ [1] ← قضی حکم می کنی / پایان می دهی / انجام می دهی
908.«فعل» تَقَطَّع‌َ [1] ← قطع قطعه قطعه شد
909.«فعل» تَقَطَّع‌َ [1] ← قطع قطعه قطعه می شود
910.«فعل» تُقَطَّع‌َ [1] ← قطع قطعه قطعه کرده می شود
911.«فعل» تَقَطَّعَت‌ْ [1] ← قطع قطعه قطعه شد
912.«فعل» تَقَطَّعُوا [2] ← قطع قطعه قطعه شدند
913.«فعل» تُقَطِّعُوا [1] ← قطع قطعه قطعه می کنید
914.«فعل» تَقْطَعُون‌َ [1] ← قطع می بُرید
915.«فعل» تَقَع‌َ [1] ← وقع می افتد / واقع می شود
916.«فعل» تَقْعُدَ [2] ← قعد می نشینی
917.«فعل» تَقْعُدْ [1] ← قعد می نشینی
918.«فعل» تَقْعُدُوا [2] ← قعد می نشینید
919.«فعل» تَقْف‌ُ [1] ← قفو پیروی می کنی / متابعت می کنی
920.«فعل» تَقُلْ [1] ← قول می گویی
921.«اسم» تَقَلُّب‌َ [2] ← قلب به هرسوگشتن / دگرگونی / گردش و حرکت / آمد و شد
922.«اسم» تَقَلُّبِ [1] ← قلب به هرسوگشتن / دگرگونی / گردش و حرکت / آمد و شد
923.«اسم» تَقَلُّب‌ُ [2] ← قلب به هرسوگشتن / دگرگونی / گردش و حرکت / آمد و شد
924.«فعل» تُقَلَّب‌ُ [1] ← قلب دگرگون می شود / برگردانده می شود
925.«فعل» تُقْلَبُون‌َ [1] ← قلب بازگردانده می شوید
926.«فعل» تَقُم‌ْ [2] ← قوم می ایستی / بر می خیزی
927.«فعل» تَقُم‌ْ [1] ← قوم می ایستد / بر می خیزد
928.«فعل» تَقْنَطُوا [1] ← قنط مأیوس می شوید / نومید می شوید
929.«فعل» تَقْهَرْ [1] ← قهر مقهور و خوار می کنی
930.«فعل» تَقَوَّل‌َ [2] ← قول بدروغ از زبان دیگری نقل کرد
931.«فعل» تَقُول‌َ [2] ← قول می گوید
932.«فعل» تَقُول‌َ [5] ← قول می گویی
933.«فعل» تَقُول‌ُ [2] ← قول می گوید
934.«فعل» تَقُول‌ُ [4] ← قول می گویی
935.«فعل» تَقُولُوا [16] ← قول می گویید
936.«فعل» تَقُولُون‌َ [11] ← قول می گویید
937.«فعل» تَقُوم‌َ [1] ← قوم می ایستد / بر می خیزد
938.«فعل» تَقُوم‌َ [2] ← قوم می ایستی / بر می خیزی
939.«فعل» تَقُوم‌ُ [5] ← قوم می ایستد / بر می خیزد
940.«فعل» تَقُوم‌ُ [3] ← قوم می ایستی / بر می خیزی
941.«فعل» تَقُومُوا [2] ← قوم می ایستید / بر می خیزید
942.«اسم» تَقْوَی [4] ← وقی پرهیزگاری
943.«اسم» التَّقْوَي [13] ← وقی پرهیزگاری
944.«اسم» تَقْوِيم‌ٍ [1] ← قوم معتدل کردن / راست گرداندن
945.«فعل» تَقِي [2] ← وقی حفظ می کند
946.«فعل» تُقِيمُوا [1] ← قوم اقامه می کنید
947.«اسم» تَقِيَّاً [3] ← وقی پرهیزگار
948.«فعل» تَك‌ُ [3] ← کون می باشد
949.«فعل» تَك‌ُ [4] ← کون می باشی
950.«اسم» التَّكَاثُرُ [1] ← کثر افزون طلبی
951.«اسم» تَكَاثُرٌ [1] ← کثر افزون طلبی
952.«فعل» تَكَادُ [3] ← کود نزدیک است
953.«فعل» تُكَبِّرُوا [2] ← کبر بزرگ می کنید
954.«اسم» تَكْبِيرَاً [1] ← کبر بزرگ کردن
955.«فعل» تُكْتَب‌ُ [1] ← کتب نوشته می شود / مقرر می شود / واجب می شود
956.«فعل» تَكْتُبُوا [2] ← کتب می نویسید / مقرر می کنید/ واجب می کنید
957.«فعل» تَكْتُمُوا [2] ← کتم کتمان می کنید
958.«فعل» تَكْتُمُون‌َ [7] ← کتم کتمان می کنید
959.«فعل» تُكَذِّبَان‌ِ [31] ← کذب تکذیب می کنید
960.«فعل» تُكَذِّبُوا [1] ← کذب تکذیب می کنید
961.«فعل» تَكْذِبُون‌َ [1] ← کذب دروغ می گویید
962.«فعل» تُكَذِّبُون‌َ [9] ← کذب تکذیب می کنید
963.«اسم» تَكْذِيب‌ٍ [1] ← کذب تکذیب / تکذیب کردن / انکار کردن
964.«فعل» تُكْرِمُون‌َ [1] ← کرم گرامی می دارید / اکرام می کنید
965.«فعل» تُكْرِه‌ُ [1] ← کره مجبور می کنی / وا می داری
966.«فعل» تَكْرَهُوا [2] ← کره متنفر می شوید / دوست نمی دارید
967.«فعل» تُكْرِهُوا [1] ← کره مجبور می کنید / وا می دارید
968.«فعل» تَكْسِب‌ُ [3] ← کسب کسب می کند / بدست می آورد / جمع می کند
969.«فعل» تَكْسِبُون‌َ [4] ← کسب کسب می کنید / بدست می آورید / جمع می کنید
970.«فعل» تَكْفُرْ [1] ← کفر کافر می شوی / کفران می کنی
971.«فعل» تَكْفُرُوا [5] ← کفر کافر می شوید / کفران می کنید
972.«فعل» تَكْفُرُون‌َ [14] ← کفر کافر می شوید / کفران می کنید
973.«فعل» تُكَلَّف‌ُ [1] ← کلف مکلف می شود / تکلیف می شود
974.«فعل» تُكَلَّف‌ُ [1] ← کلف مکلف می شوی / تکلیف می شوی
975.«فعل» تَكَلَّم‌ُ [1] ← کلم سخن می گوید
976.«فعل» تُكَلِّم‌َ [2] ← کلم سخن می گویی
977.«فعل» تُكَلِّم‌ُ [2] ← کلم سخن می گوید
978.«فعل» تُكَلِّم‌ُ [1] ← کلم سخن می گویی
979.«فعل» تُكَلِّمُوا [1] ← کلم سخن می گویید
980.«اسم» تَكْلِيمَاً [1] ← کلم سخن گفتن
981.«فعل» تُكْمِلُوا [1] ← کمل کامل می کنید
982.«فعل» تَكُن‌ْ [10] ← کون می باشد
983.«فعل» تَكُن‌ْ [10] ← کون می باشی
984.«فعل» تَكُن‌ْ [1] ← کون می باشد
985.«فعل» تُكِن‌ُّ [2] ← کنن پنهان می دارد
986.«فعل» تَكْنِزُون‌َ [1] ← کنز گنجینه می کنید
987.«فعل» تَكُون‌َ [13] ← کون می باشد
988.«فعل» تَكُون‌َ [25] ← کون می باشی
989.«فعل» تَكُون‌ُ [10] ← کون می باشد
990.«فعل» تَكُون‌ُ [3] ← کون می باشی
991.«فعل» تَكُونَا [4] ← کون می باشید
992.«فعل» تَكُونُوا [25] ← کون می باشید
993.«فعل» تَكُونُون‌َ [1] ← کون می باشید
994.«فعل» تُكْوَي‌ [1] ← کوی داغ نهاده می شود
995.«فعل» تَلَّ [1] ← تلل بزمین زد / بر خاک نهاد
996.«فعل» تَلاَ [1] ← تلو در پی درآمد
997.«اسم» التَّلاَق‌ِ [1] ← لقی برخورد کردن و ملاقات / روز قیامت
998.«اسم» تِلاَوَۀِ [1] ← تلو تلاوت
999.«فعل» تَلَبَّثُوا [1] ← لبث درنگ می کنند / توقف می کنند / می مانند
1000.«فعل» تَلْبِسُوا [1] ← لبس مشتبه می گردانید
1001.«فعل» تَلْبَسُونَ [2] ← لبس می پوشید
1002.«فعل» تَلْبِسُون‌َ [1] ← لبس مشتبه می گردانید
1003.«فعل» تَلَذُّ [1] ← لذذ لذت می برد
1004.«فعل» تَلَظَّي [1] ← لظی برافروخته شد / زبانه کشید
1005.«فعل» تَلْفِتَ [1] ← لفت منصرف می سازی / برمی گردانی
1006.«فعل» تَلْفَح‌ُ [1] ← لفح می سوزاند
1007.«اسم» تِلْقَاءَ [2] ← لقی ملاقات کردن / محل ملاقات / سرخود / سمت و جانب
1008.«اسم» تِلْقَاءِ [1] ← لقی ملاقات کردن / محل ملاقات / سرخود / سمت و جانب
1009.«فعل» تَلْقَف‌ُ [2] ← لقف بسرعت می قاپد
1010.«فعل» تَلْقَف‌ْ [1] ← لقف بسرعت می قاپد
1011.«فعل» تَلْقَوْا [1] ← لقی برخورد می کنید / می بینید
1012.«فعل» تُلْقُوا [1] ← لقی می اندازید / می افکنید
1013.«فعل» تَلَقَّوْنَ [1] ← لقی بپیشواز می روید / دریافت می کنید
1014.«فعل» تُلْقُون‌َ [1] ← لقی می اندازید / می افکنید
1015.«فعل» تَلَقَّي [1] ← لقی بپیشواز رفت / دریافت کرد
1016.«فعل» تُلَقَّي [1] ← لقی استقبال می شوی / دریافت می داری
1017.«فعل» تُلْقَي‌ [1] ← لقی انداخته می شوی / افکنده می شوی
1018.«فعل» تُلْقِي‌َ [2] ← لقی می اندازی / می افکنی
1019.«اسم» تِلْك‌َ [41] ← تلک آن
1020.«اسم» تِلْكُمْ‌ [1] ← تلک آن
1021.«اسم» تِلْكُمَا [1] ← تلک آن
1022.«فعل» تَلْمِزُوا [1] ← لمز سرزنش و عیبگویی می کنید
1023.«فعل» تُلْهِ [1] ← لهو باز می دارد / سرگرم می کند
1024.«فعل» تَلَهَّي‌ [1] ← لهو سرگرم شدی / سرگرم کردی
1025.«فعل» تُلْهِي [1] ← لهو بازمی دارد / سرگرم می کند
1026.«فعل» تَلَوْتُ [1] ← تلو تلاوت کردم
1027.«فعل» تَلُومُوا [1] ← لوم ملامت می کنید
1028.«فعل» تَلْوُوا [1] ← لوی می تابانید / می پیچانید
1029.«فعل» تَلْوُون‌َ [1] ← لوی می تابانید / می پیچانید
1030.«فعل» تُلِيَت‌ْ [1] ← تلو تلاوت شد
1031.«فعل» تَلِين‌ُ [1] ← لین نرم می شود
1032.«فعل» تَم‌َّ [1] ← تمم تمام شد
1033.«اسم» تُمْ [592] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 9 بمعنی شما مردان
1034.«اسم» تُمَا [2] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 8 بمعنی شما دو مرد
1035.«اسم» تَمَاثِيل‌َ [1] ← مثل مجسمه ها / عکس ها
1036.«اسم» التَّـمَاثِيل‌ُ [1] ← مثل مجسمه ها / عکس ها
1037.«فعل» تُمَارِ [1] ← مری بحث و جدل می کنی
1038.«فعل» تَمارَوْا [1] ← مری شک کردند / بحث و جدل کردند / لج کردند
1039.«فعل» تُمارُونَ [1] ← مری شک می کنید / بحث و جدل می کنید / لج می کنید
1040.«اسم» تَمَامَاً [1] ← تمم تمام / کامل
1041.«فعل» تَمَّت‌ْ [3] ← تمم تمام شد
1042.«فعل» تَمُت‌ْ [1] ← موت می میرد
1043.«فعل» تَمْتَرُ [1] ← مری شک می کنید / بحث و جدل می کنید / لج می کنید
1044.«فعل» تَمْتَرُون‌َ [2] ← مری شک می کنید / بحث و جدل می کنید / لج می کنید
1045.«فعل» تَمَتَّع‌َ [1] ← متع حج تمتّع کرد
1046.«فعل» تَمَتَّع‌ْ [1] ← متع بهره برداری کامل کن
1047.«فعل» تَمَتَّعُوا [6] ← متع بهره برداری کامل کنید
1048.«فعل» تُمَتَّعُون‌َ [1] ← متع بهره مند کامل می شوید
1049.«فعل» تَمَثَّل‌َ [1] ← مثل نمایان شد / در ذهن متصور شد
1050.«فعل» تَمُدَّ [2] ← مدد می کِشی / می دوزی
1051.«فعل» تُمِدُّونَ [1] ← مدد کمک می کنید / یاری می دهید
1052.«فعل» تَمُرُّ [1] ← مرر گذر می کند / عبور می کند
1053.«فعل» تَمْرَحُون‌َ [1] ← مرح سرمستانه خوشحالی می کنید
1054.«فعل» تَـمُرُّون‌َ [1] ← مرر گذر می کنید / عبور می کنید
1055.«فعل» تَمَسَّ [3] ← مسس لمس می کند / تماس می گیرد / می رسد
1056.«فعل» تَمْسَسْ [2] ← مسس لمس می کند / تماس می گیرد / می رسد
1057.«فعل» تُمْسِكُوا [2] ← مسک نگه می دارید
1058.«فعل» تَمَسُّوا [6] ← مسس لمس می کنید / تماس می گیرید / می رسید / آمیزش می کنید
1059.«فعل» تُمْسُون‌َ [1] ← مسی شام می کنید / وارد شامگاه می شوید
1060.«فعل» تَمْش‌ِ [2] ← مشی راه می روی
1061.«فعل» تَمْشُون‌َ [1] ← مشی راه می روید
1062.«فعل» تَمْشِي [2] ← مشی راه می رود
1063.«فعل» تَمْكُرُون‌َ [1] ← مکر مکر و نیرنگ می کنید
1064.«فعل» تَمْلِك‌َ [1] ← ملک مالک می باشی / صاحب اختیار می باشی
1065.«فعل» تَمْلِك‌ُ [2] ← ملک مالک می باشد / صاحب اختیار می باشد / سلطنت می کند
1066.«فعل» تَمْلِكُون‌َ [2] ← ملک مالک می باشید / صاحب اختیار می باشید
1067.«فعل» تُمْلَي [1] ← ملل املا می شود / دیکته می شود
1068.«فعل» تَمُنُّ [1] ← منن منت می گذاری / می بخشی
1069.«فعل» تَمْنَعُ [1] ← منع منع می کند / ممانعت می کند / دفاع می کند
1070.«فعل» تَمْنُنْ [1] ← منن منت می گذاری / می بخشی
1071.«فعل» تَمَنَّوْا [1] ← منی آرزو کردند / خواستند
1072.«فعل» تَمَنَّوْا [2] ← منی آرزو می کنید / می خواهید
1073.«فعل» تَمُنُّوا [1] ← منن منت می گذارید / می بخشید
1074.«فعل» تَمَنَّوْن‌َ [1] ← منی آرزو می کنید / می خواهید
1075.«فعل» تُمْنُون‌َ [1] ← منی می ریزید
1076.«فعل» تَمَنَّي [2] ← منی آرزو کرد / خواست
1077.«فعل» تُمْنَي [1] ← منی ریخته می شود
1078.«اسم» تَمْهِيدَاً [1] ← مهد تهیه / آماده کردن / تهیه کردن / گستردن
1079.«فعل» تَمُوت‌َ [1] ← موت می میرد
1080.«فعل» تَمُوت‌ُ [1] ← موت می میرد
1081.«فعل» تَمُوت‌ُ [2] ← موت می میرید
1082.«فعل» تَمُوتُون‌َ [1] ← موت می میرید
1083.«فعل» تَمُورُ [2] ← مور آمد و رفت می کند / نوسان پیدا می کند / تردد می کند
1084.«فعل» تَمِيدَ [3] ← مید می لرزد/ می لرزاند / مضطرب می شود / مضطرب می کند
1085.«فعل» تَمَيَّزُ [1] ← میز بهم می پیچد و گویا تکه تکه می شود
1086.«فعل» تَمِيلُوا [2] ← میل منحرف می شوید / میل و رغبت می کنید
1087.«اسم» تُنَّ [6] ضمیر مرفوع متصل به فعل ماضی صیغه 12 بمعنی شما زنان
1088.«فعل» تَنَابَزُوا [1] ← نبز یکدیگر را ملقب می کنید
1089.«فعل» تَنَاجَوْا [1] ← نجو با یکدیگر نجوا کنید / با یکدیگر درگوشی سخن بگویید
1090.«فعل» تَنَاجَيْتُمْ‌ [1] ← نجو با یکدیگر نجوا کردید / با یکدیگر درگوشی سخن گفتید
1091.«اسم» التَّنَادِ [1] ← ندی- ندو یکدیگر را ندا دادن / قیامت
1092.«فعل» تَنَادَوْا [1] ← ندی- ندو یکدیگر را ندا دادند
1093.«فعل» تَنَازَعْتُمْ‌ [3] ← نزع با یکدیگر نزاع کردید / با یکدیگر اختلاف پیدا کردید
1094.«فعل» تَنَازَعُوا [1] ← نزع با یکدیگر نزاع کردند / با یکدیگر اختلاف پیدا کردند
1095.«فعل » تَنَازَعُوا [1] ← نزع با یکدیگر نزاع می کنید / با یکدیگر اختلاف پیدا می کنید
1096.«فعل» تَنَاصَرُون‌َ [1] ← نصر یکدیگر را یاری می کنید / به پیروزی کمک می کنید
1097.«فعل» تَنَالُ [1] ← نیل دست می یابد / بدست می آورد / می رسد
1098.«فعل» تَنَالُوا [1] ← نیل دست می یابید / بدست می آورید / می رسید
1099.«اسم» التَّنَاوُش‌ُ [1] ← نوش تناول و گرفتن / بدست آوردن
1100.«فعل» تُنَبَّأُ [1] ← نبا خبر داده می شوید / آگاهی داده می شوید
1101.«فعل» تُنَبِّئَ [1] ← نبا خبر می دهی / آگاه می کنی
1102.«فعل» تُنَبِّئُ [1] ← نبا خبر می دهد / آگاه می کند
1103.«فعل» تُنَبِّئُونَ [2] ← نبا خبر می دهید / آگاه می کنید
1104.«فعل» تَنْبُت‌ُ [1] ← نبت می روید / می رویاند
1105.«فعل» تُنْبِت‌ُ [2] ← نبت می رویاند
1106.«فعل» تُنْبِتُوا [1] ← نبت می رویانید
1107.«فعل» تَنْتَشِرُون‌َ [1] ← نشر پراکنده می شوید / پخش می شوید
1108.«فعل» تَنْتَصِرَان‌ِ [1] ← نصر پیروز می شوید / انتقام می گیرید
1109.«فعل» تَنْتَه‌ِ [3] ← نهی دست برمی داری
1110.«فعل» تَنْتَهُوا [2] ← نهی دست برمی دارید
1111.«فعل» تُنْجِي [1] ← نجو نجات می دهد
1112.«فعل» تَنْحِتُون‌َ [3] ← نحت می تراشید
1113.«فعل» تُنْذِرَ [8] ← نذر انذار می کنی / بیم می دهی
1114.«فعل» تُنْذِرُ [2] ← نذر انذار می کنی / بیم می دهی
1115.«فعل» تُنْذِرْ [2] ← نذر انذار می کنی / بیم می دهی
1116.«فعل» تَنْزِع‌ُ [2] ← نزع سلب می کنی / می ستانی
1117.«فعل» تَنَزَّل‌ُ [3] ← نزل نازل می شود
1118.«فعل» تُنَزَّل‌َ [2] ← نزل نازل کرده می شود
1119.«فعل» تُنَزِّل‌َ [2] ← نزل نازل می کنی
1120.«فعل» تَنَزَّلَت‌ْ [1] ← نزل نازل شد
1121.«اسم» تَنْزِيل‌َ [1] ← نزل نازل کردن / فرودآوردن / فرو فرستاده
1122.«اسم» تَنْزِيلاً [4] ← نزل نازل کردن / فرودآوردن / فرو فرستاده
1123.«اسم» تَنْزِيل‌ُ [6] ← نزل نازل کردن / فرودآوردن / فرو فرستاده
1124.«اسم» تَنْزِيل‌ٌ [4] ← نزل نازل کردن / فرودآوردن / فرو فرستاده
1125.«فعل» تَنْس‌َ [1] ← نسی فراموش می کنی
1126.«فعل» تَنْسَوْا [1] ← نسی فراموش می کنید
1127.«فعل» تَنْسَوْن‌َ [2] ← نسی فراموش می کنید
1128.«فعل» تَنْسَي‌ [1] ← نسی فراموش می کنی
1129.«فعل» تُنْسَي‌ [1] ← نسی فراموش می گردی
1130.«فعل» تَنْشَق‌ُّ [1] ← شقق شکاف می خورد
1131.«فعل» تَنْصُرُ [1] ← نصر یاری می کنید
1132.«فعل» تَنْصُرُوا [2] ← نصر یاری می کنید
1133.«فعل» تُنْصَرُون‌َ [3] ← نصر یاری می شوید
1134.«فعل» تَنْطِقُون‌َ [2] ← نطق سخن می گویید
1135.«فعل» تَنْظُرْ [1] ← نظر می نگرد
1136.«فعل» تُنْظِرُوا [3] ← نظر مهلت می دهید
1137.«فعل» تَنْظُرُون‌َ [4] ← نظر می نگرید
1138.«فعل» تَنْفُخ‌ُ [1] ← نفخ می دمی
1139.«فعل» تَنْفَدَ [1] ← نفد تمام می شود
1140.«فعل» تَنْفُذُوا [1] ← نفذ نفوذ می کنید /می گذرید و پشت سر می گذارید
1141.«فعل» تَنْفُذُون‌َ [1] ← نفذ نفوذ می کنید /می گذرید و پشت سر می گذارید
1142.«فعل» تَنْفِرُوا [2] ← نفر بسرعت می رَوید / بسرعت حرکت می کنید / کوچ می کنید
1143.«فعل» تَنَفَّس‌َ [1] ← نفس دمید
1144.«فعل» تَنْفَعَ [2] ← نفع سود می رساند
1145.«فعل» تَنْفَع‌ُ [5] ← نفع سود می رساند
1146.«فعل» تُنْفِقُوا [9] ← نفق انفاق می کنید / خرج می کنید
1147.«فعل» تُنْفِقُون‌َ [2] ← نفق انفاق می کنید / خرج می کنید
1148.«فعل» تُنْقِذُ [1] ← نقذ نجات می دهی
1149.«فعل» تَنْقُص‌ُ [1] ← نقص می کاهد
1150.«فعل» تَنْقُصُوا [1] ← نقص می کاهید
1151.«فعل» تَنقُضُوا [1] ← نقض نقض می کنید / می شکنید
1152.«فعل» تَنْقَلِبُوا [2] ← قلب می گردید
1153.«فعل» تَنْقِم‌ُ [1] ← نقم انتقام می گیری
1154.«فعل» تَنْقِمُون‌َ [1] ← نقم انتقام می گیرید
1155.«فعل» تَنْكِح‌َ [1] ← نکح ازدواج می کند
1156.«فعل» تَنْكِحُوا [5] ← نکح ازدواج می کنید
1157.«فعل» تُنْكِحُوا [1] ← نکح بازدواج در می آورید
1158.«فعل» تُنْكِرُون‌َ [1] ← نکر انکار می کنید
1159.«فعل» تَنْكِصُون‌َ [1] ← نکص بقهقرا بازگشتید
1160.«اسم» تَنْكِيلاً [1] ← نکل سخت مجازات کردن
1161.«فعل» تَنْهَرْ [2] ← نهر طرد می کنی / مأیوس بر می گردانی
1162.«فعل» تَنْهَوْن‌َ [1] ← نهی نهی می کنید
1163.«فعل» تُنْهَوْن‌َ [1] ← نهی نهی می شوید
1164.«فعل» تَنْهَی [1] ← نهی نهی می کند
1165.«فعل» تَنْهَی [1] ← نهی نهی می کنی
1166.«فعل» تَنُوءُ [1] ← نوا سنگینی می کند / بزحمت بر می دارد
1167.«اسم» التَّنُّورُ [2] ← تنور تنور
1168.«فعل» تَنِيَا [1] ← ونی سست می شوید / خسته می شوید / رها می کنید
1169.«فعل» تُهَاجِرُوا [1] ← هجر مهاجرت می کنید
1170.«فعل» تَهْتَدُوا [3] ← هدی هدایت می شوید / راه می یابید
1171.«فعل» تَهْتَدُون‌َ [6] ← هدی هدایت می شوید / راه می یابید
1172.«فعل» تَهْتَدِي‌ [1] ← هدی هدایت می شود / راه می یابد
1173.«فعل» تَهْتَزُّ [2] ← هزز تند و سریع تکان می خورد
1174.«فعل» تَهَجَّدْ [1] ← هجد شب زنده داری می کنی
1175.«فعل» تَهْجُرُون‌َ [1] ← هجر چرت و پرت می گفتید / هذیان می گفتید
1176.«فعل» تَهْدُوا [1] ← هدی هدایت می کنید / براه می آورید
1177.«فعل» تَهْدِي‌ [5] ← هدی هدایت می کنی / براه می آوری
1178.«فعل» تُهْلِكُ [2] ← هلک هلاک می کنی
1179.«اسم» التَّهْلُكَة‌ِ [1] ← هلک هلاکت / خطر نابودی
1180.«فعل» تَهِنُوا [3] ← وهن سست می شوید / سستی می کنید
1181.«فعل» تَهْوَي [3] ← هوی سقوط می کند / میل می کند / می اندازد
1182.«فعل» تَهْوِي‌ [2] ← هوی سقوط می کند / میل می کند / می اندازد
1183.«اسم» تَوَّابَاً [3] ← توب بسیار توبه پذیر
1184.«اسم» التَّوَّاب‌ُ [6] ← توب بسیار توبه پذیر
1185.«اسم» تَوَّاب‌ٌ [2] ← توب بسیار توبه پذیر
1186.«اسم» التَّوَّابِين‌َ [1] ← توب توبه کنندگان
1187.«فعل» تَوَارَت‌ْ [1] ← وری پنهان شد
1188.«فعل» تَوَاصَوْا [5] ← وصی یکدیگر را توصیه و سفارش کردند
1189.«فعل» تَوَاعَدْتُمْ‌ [1] ← وعد بیکدیگر وعده دادید
1190.«فعل» تُوَاعِدُوا [1] ← وعد بیکدیگر وعده می دهید
1191.«اسم» التَّوْب‌ِ [1] ← توب توبه
1192.«اسم» التَّوْبَة‌َ [2] ← توب توبه
1193.«اسم» تَوْبَة‌ً [2] ← توب توبه
1194.«اسم» تَوْبَۀُ [1] ← توب توبه
1195.«اسم» التَّوْبَة‌ُ [2] ← توب توبه
1196.«فعل» تُوبُوا [7] ← توب توبه کنید
1197.«فعل» تَوْجَل‌ْ [1] ← وجل می ترسی / هراسان می شوی
1198.«فعل» تَوَجَّه‌َ [1] ← وجه توجه کرد / رفت / روی آورد
1199.«فعل» تَوَدُّ [1] ← ودد دوست می دارد
1200.«فعل» تَوَدُّون‌َ [1] ← ودد دوست می دارید
1201.«اسم» التَّوْرَاة‌َ [7] ← تورات تورات / کتاب مقدس یهودیان
1202.«اسم» التَّورَاة‌ِ [8] ← تورات تورات / کتاب مقدس یهودیان
1203.«اسم» التَّوْرَاة‌ُ [3] ← تورات تورات / کتاب مقدس یهودیان
1204.«فعل» تُورُون‌َ [1] ← وری روشن می کنید / می افروزید
1205.«فعل» تُوَسْوِس‌ُ [1] ← وسوس وسوسه می کند / وسوسه می شود
1206.«فعل» تُوصُون‌َ [1] ← وصی وصیت می کنید
1207.«اسم» تَوْصِيَة‌ً [1] ← وصی وصیت
1208.«فعل» تُوعَدُون‌َ [12] ← وعد وعده داده می شوید
1209.«فعل» تُوعِدُون‌َ [1] ← وعد وعده می دهید
1210.«فعل» تُوعَظُون‌َ [1] ← وعظ موعظه می شوید
1211.«فعل» تَوَفَّ [3] ← وفی قبض روح کن
1212.«فعل» تَوَفَّتْ [2] ← وفی قبض روح کرد
1213.«فعل» تُوَفَّوْن‌َ [1] ← وفی قبض روح می شوید
1214.«فعل» تَوَفَّی [1] ← وفی قبض روح کرد
1215.«فعل» تُوَفَّي [3] ← وفی قبض روح می شود
1216.«فعل» تَوَفَّيْتَ [1] ← وفی قبض روح کردی
1217.«اسم» تَوْفِيقَاً [1] ← وفق توافق و سازش بین طرفین / قطع نزاع و مشاجره از دو طرف
1218.«اسم» تَوْفِيقِ [1] ← وفق توفیق / موفق شدن / موفق گردانیدن
1219.«فعل» تُوقِدُون‌َ [1] ← وقد می افروزید
1220.«فعل» تُوَقِّرُوا [1] ← وقر بزرگ می دارید / محترم می شمرید
1221.«فعل» تُوقِنُون‌َ [1] ← یقن یقین می کنید
1222.«فعل» تَوَكَّل‌ْ [9] ← وکل توکل کن
1223.«فعل» تَوَكَّلْت‌ُ [7] ← وکل توکل کردم
1224.«فعل» تَوَكَّلْنَا [4] ← وکل توکل کردیم
1225.«فعل» تَوَكَّلُوا [2] ← وکل توکل کنید
1226.«اسم» تَوْكِيدِ [1] ← وکد محکم کردن
1227.«فعل» تَوَل‌َّ [5] ← ولی رویگردان شو
1228.«فعل» تُولِج‌ُ [2] ← ولج داخل می کنی
1229.«فعل» تَوَلَّوْا [19] ← ولی رویگردان شدند
1230.«فعل» تَوَلَّوْا [6] ← ولی رویگردان می شوید
1231.«فعل» تُوَلُّوا [4] ← ولی روی می کنید / بر می گردانید
1232.«فعل» تُوَلُّون‌َ [1] ← ولی روی می کنید / بر می گردانید
1233.«فعل» تَوَلَّی [21] ← ولی رویگردان شد / به سرپرستی و حکومت رسید
1234.«فعل» تَوَلَّيْتُمْ‌ [8] ← ولی رویگردان شُدید
1235.«اسم» تِی [41] واقع در کلمه (تلک) بمعنی آن
1236.«فعل» تَيْأَسُوا [1] ← یاس دلسرد و نومید می شوید
1237.«فعل» تَيَسَّرَ [2] ← یسر میسر و ممکن شد
1238.«فعل» تَيَمَّمُوا [1] ← یمم قصد و آهنگ می کنید / تیمّم می کنید
1239.«فعل» تَيَمَّمُوا [2] ← یمم قصد و آهنگ می کنید / تیمّم می کنید
1240.«اسم» تَين‌ِ [1] واقع در کلمه (هاتین) بمعنی اینها
1241.«اسم» التِّين‌ِ [1] ← تین انجیر