46.«فعل» قَالَ [529]← قول |
---|
گفت |
آیات |
---|
وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (بقره: 30) (به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين، جانشينى [نمايندهاى] قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا!» آيا كسى را در آن قرار مىدهى كه فساد و خونريزى كند؟! (زيرا موجودات زمينى ديگر، كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز، به فساد و خونريزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و حمد تو را بجا مىآوريم، و تو را تقديس مىكنيم.» پروردگار فرمود: «من حقايقى را مىدانم كه شما نمىدانيد.» (30) |
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (بقره: 31) سپس علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مىگوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد!» (31) |
قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (بقره: 33) فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) اين موجودات آگاه كن.» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را ميدانم؟! و نيز ميدانم آنچه را شما آشكار ميكنيد، و آنچه را پنهان ميداشتيد!» (33) |
وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره: 54) و زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! شما با انتخاب گوساله (براى پرستش) به خود ستم كرديد! پس توبه كنيد و به سوى خالق خود باز گرديد! و خود را [يكديگر را] به قتل برسانيد! اين كار، براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذيرفت زيرا كه او توبهپذير و رحيم است. (54) |
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نَصْبِرَ عَلَي طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَ قِثَّائِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرَاً فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَ كَانُوا يَعْتَدُونَ (بقره: 61) و (نيز به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيد: «اى موسى! هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفاء كنيم! از خداى خود بخواه كه از آنچه زمين مىروياند، از سبزيجات و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما فراهم سازد.» موسى گفت: «آيا غذاى پستتر را به جاى غذاى بهتر انتخاب مىكنيد؟! (اكنون كه چنين است، بكوشيد از اين بيابان) در شهرى فرود آئيد زيرا هر چه خواستيد، در آنجا براى شما هست.» و (مهر) ذلت و نياز، بر پيشانى آنها زده شد و باز گرفتار خشم خدايى شدند چرا كه آنان نسبت به آيات الهى، كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مىكشتند. اينها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند. (61) |
وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوَاً قَالَ أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ (بقره: 67) و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مىدهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد، تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد.)» گفتند: «آيا ما را مسخره مىكنى؟» (موسى) گفت: «به خدا پناه مىبرم از اينكه از جاهلان باشم!» (67) |
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ فَارِضٌ وَ لاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (بقره: 68) گفتند: « (پس) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟» گفت: خداوند مىفرمايد: «ماده گاوى است كه نه پير و از كار افتاده باشد، و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده، (هر چه زودتر) انجام دهيد.» (68) |
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (بقره: 69) گفتند: «از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟ «گفت: خداوند مىگويد: «گاوى باشد زرد يك دست، كه رنگ آن، بينندگان را شاد و مسرور سازد.» (69) |
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جَئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَ مَا كَادُوا يَفْعَلُونَ (بقره: 71) گفت: خداوند مىفرمايد: «گاوى باشد كه نه براى شخم زدن رام شده و نه براى زراعت آبكشى كند از هر عيبى بركنار باشد، و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد.» گفتند: «الان حق مطلب را آوردى!» سپس (چنان گاوى را پيدا كردند و) آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند. (71) |
وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَي شَيْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَي لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (بقره: 113) يهوديان گفتند: «مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خدا) ندارند»، و مسيحيان نيز گفتند: «يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند)» در حالى كه هر دو دسته، كتاب آسمانى را مىخوانند (و بايد از اين گونه تعصبها بركنار باشند) افراد نادان (ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند! خداوند، روز قيامت، در باره آنچه در آن اختلاف داشتند، داورى مىكند. (113) |
وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (بقره: 118) افراد ناآگاه گفتند: «چرا خدا با ما سخن نمىگويد؟! و يا چرا آيه و نشانهاى براى خود ما نمىآيد؟!» پيشينيان آنها نيز، همين گونه سخن مىگفتند دلها و افكارشان مشابه يكديگر است ولى ما (به اندازه كافى) آيات و نشانهها را براى اهل يقين (و حقيقتجويان) روشن ساختهايم. (118) |
وَ إِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامَاً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (بقره: 124) (به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمىرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)». (124) |
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدَاً آمِنَاً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّـمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللهِ وَالْيَومِ الْآخِرِ قَالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلي عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (بقره: 126) و (به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده! و اهل آن را- آنها كه به خدا و روز بازپسين، ايمان آوردهاند- از ثمرات (گوناگون)، روزى ده!» (گفت:) «ما دعاى تو را اجابت كرديم و مؤمنان را از انواع بركات، بهرهمند ساختيم (اما به آنها كه كافر شدند، بهره كمى خواهيم داد سپس آنها را به عذاب آتش مىكشانيم و چه بد سرانجامى دارند» (126) |
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (بقره: 131) در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! (و در برابر حق، تسليم باش! او فرمان پروردگار را، از جان و دل پذيرفت و) گفت: «در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.» (131) |
أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ إِلَهَاً وَاحِدَاً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (بقره: 133) آيا هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟! در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت: «پس از من، چه چيز را مىپرستيد؟» گفتند: «خداى تو، و خداى پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم.» (133) |
وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (بقره: 167) و (در اين هنگام) پيروان مىگويند: «كاش بار ديگر به دنيا برمىگشتيم، تا از آنها [پيشوايان گمراه] بيزارى جوييم، آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند! (آرى،) خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرتزايى به آنان نشان مىدهد و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد! (167) |
أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (بقره: 243) آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانههاى خود فرار كردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (كه به بهانه بيمارى طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت: بميريد! (و به همان بيمارى، كه آن را بهانه قرار داده بودند، مردند.) سپس خدا آنها را زنده كرد (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد.) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مىكند ولى بيشتر مردم، شكر (او را) بجا نمىآورند. (243) |
أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلَإِ مِنْ بَنَي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكَاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَنْ لاَ تُقَاتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَنْ لاَ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (بقره: 246) آيا مشاهده نكردى جمعى از بنى اسرائيل را بعد از موسى، كه به پيامبر خود گفتند: «زمامدار (و فرماندهى) براى ما انتخاب كن! تا (زير فرمان او) در راه خدا پيكار كنيم. پيامبر آنها گفت: «شايد اگر دستور پيكار به شما داده شود، (سرپيچى كنيد، و) در راه خدا، جهاد و پيكار نكنيد!» گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم، در حالى كه از خانهها و فرزندانمان رانده شدهايم، (و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسير شدهاند)؟!» اما هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد، جز عدّه كمى از آنان، همه سرپيچى كردند. و خداوند از ستمكاران، آگاه است. (246) |
وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكَاً قَالُوا أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (بقره: 247) و پيامبرشان به آنها گفت: «خداوند (طالوت) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) كرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايستهتريم، و او ثروت زيادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، ملكش را به هر كس بخواهد، مىبخشد و احسان خداوند، وسيع است و (از لياقت افراد براى منصبها) آگاه است.» (247) |
وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَي وَ آلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاَئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (بقره: 248) و پيامبرشان به آنها گفت: «نشانه حكومت او، اين است كه (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. (همان صندوقى كه) در آن، آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مىكنند. در اين موضوع، نشانهاى (روشن) براى شماست اگر ايمان داشته باشيد.» (248) |
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاَقُوا اللهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (بقره: 249) و هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد، و) سپاهيان را با خود بيرون برد، به آنها گفت: «خداوند، شما را به وسيله يك نهر آب، آزمايش مىكند آنها (كه به هنگام تشنگى،) از آن بنوشند، از من نيستند و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند، از من هستند» جز عده كمى، همگى از آن آب نوشيدند. سپس هنگامى كه او، و افرادى كه با او ايمان آورده بودند، (و از بوته آزمايش، سالم بهدر آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از كمى نفرات خود، ناراحت شدند و عدهاى) گفتند: «امروز، ما توانايى مقابله با (جالوت) و سپاهيان او را نداريم.» اما آنها كه مىدانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز، ايمان داشتند) گفتند: «چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند!» و خداوند، با صابران و استقامتكنندگان) است. (249) |
أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (بقره: 258) آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى [نمرود] كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو كرد؟ زيرا خداوند به او حكومت داده بود (و بر اثر كمى ظرفيت، از باده غرور سرمست شده بود) هنگامى كه ابراهيم گفت: «خداى من آن كسى است كه زنده مىكند و مىميراند.» او گفت: «من نيز زنده مىكنم و مىميرانم!» (و براى اثبات اين كار و مشتبه ساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، فرمان آزادى يكى و قتل ديگرى را داد) ابراهيم گفت: «خداوند، خورشيد را از افق مشرق مىآورد (اگر راست مىگويى كه حاكم بر جهان هستى تويى،) خورشيد را از مغرب بياور!» (در اينجا) آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمىكند. (258) |
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي يُحْيِي هَذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمَاً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَي طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَي حِمَارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمَاً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (بقره: 259) يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود او با خود) گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مىكند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال ميراند سپس زنده كرد و به او گفت: «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز يا بخشى از يك روز.» فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى، با گذشت سالها) هيچ گونه تغيير نيافته است! (خدايى كه يك چنين مواد فاسدشدنى را در طول اين مدت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشى شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمينان خاطر توست، و هم) براى اينكه تو را نشانهاى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها (ى مركب سوارى خود نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مىدهيم، و گوشت بر آن مىپوشانيم!» هنگامى كه (اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مىدانم خدا بر هر كارى توانا است». (259) |
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَي وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيَاً وَاعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (بقره: 260) و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت: «خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مىكنى؟» فرمود: «مگر ايمان نياوردهاى؟!» عرض كرد: «آرى، ولى مىخواهم قلبم آرامش يابد.» فرمود: «در اين صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن! و آنها را (پس از ذبح كردن،) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز)! سپس بر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوى تو مىآيند! و بدان خداوند قادر و حكيم است (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است، و هم توانايى بر جمع آنها دارد)». (260) |
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهَا نَبَاتَاً حَسَنَاً وَ كَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِـحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقَاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (آلعمران: 37) خداوند، او [مريم] را به طرز نيكويى پذيرفت و به طرز شايستهاى، (نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد) و كفالت او را به «زكريا» سپرد. هر زمان زكريا وارد محراب او مىشد، غذاى مخصوصى در آن جا مىديد. از او پرسيد: «اى مريم! اين را از كجا آوردهاى؟!» گفت: «اين از سوى خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مىدهد.» (37) |
هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ (آلعمران: 38) در آنجا بود كه زكريا، (با مشاهده آن همه شايستگى در مريم،) پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزهاى (نيز) به من عطا فرما، كه تو دعا را مىشنوى!» (38) |
قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِي الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ (آلعمران: 40) او عرض كرد: «پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه پيرى به سراغ من آمده، و همسرم نازاست؟!» فرمود: «بدين گونه خداوند هر كارى را بخواهد انجام مىدهد.» (40) |
قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَنْ لاَ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزَاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرَاً وَ سَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ (آلعمران: 41) (زكريا) عرض كرد: «پروردگارا! نشانهاى براى من قرار ده!» گفت: «نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. (و زبان تو، بدون هيچ علّت ظاهرى، براى گفتگو با مردم از كار مىافتد.) پروردگار خود را (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن! و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو! (41) |
قَالَتْ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذَلِكِ اللهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَي أَمْرَاً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (آلعمران: 47) (مريم) گفت: «پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه انسانى با من تماس نگرفته است؟!» فرمود: «خداوند، اين گونه هر چه را بخواهد مىآفريند! هنگامى كه چيزى را مقرّر دارد (و فرمان هستى آن را صادر كند)، فقط به آن مىگويد: «موجود باش!» آن نيز فوراً موجود مىشود. (47) |
فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَي مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَي اللهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللهِ آمَنَّا بِاللهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آلعمران: 52) هنگامى كه عيسى از آنان احساس كفر (و مخالفت) كرد، گفت: «كيست كه ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آيين او) گردد؟» حواريان [شاگردانِ مخصوصِ او] گفتند: «ما ياوران خداييم به خدا ايمان آورديم و تو (نيز) گواه باش كه ما اسلام آوردهايم. (52) |
إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رَافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (آلعمران: 55) (به ياد آوريد) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: «من تو را برمىگيرم و به سوى خود، بالا مىبرم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك مىسازم و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار مىدهم سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى مىكنم. (55) |
إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (آلعمران: 59) مَثَل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فوراً موجود شد. (بنا بر اين، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيّت او نيست.) (59) |
وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلَي ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (آلعمران: 81) و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند، از پيامبران (و پيروان آنها)، پيمان مؤكّد گرفت، كه هر گاه كتاب و دانش به شما دادم، سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شماست تصديق مىكند، به او ايمان بياوريد و او را يارى كنيد! سپس (خداوند) به آنها گفت: «آيا به اين موضوع، اقرار داريد؟ و بر آن، پيمان مؤكّد بستيد؟» گفتند: « (آرى) اقرار داريم!» (خداوند به آنها) گفت: «پس گواه باشيد! و من نيز با شما از گواهانم.» (81) |
الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانَاً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (آلعمران: 173) اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشكر دشمن] براى (حمله به) شما اجتماع كردهاند از آنها بترسيد!» اما اين سخن، بر ايمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست.» (173) |
وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَاً أَلِيمَاً (نساء: 18) براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مىدهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا مىرسد مىگويد: «الان توبه كردم!» توبه نيست و نه براى كسانى كه در حال كفر از دنيا مىروند اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم كردهايم. (18) |
وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدَاً (نساء: 72) در ميان شما، افرادى (منافق) هستند، كه (هم خودشان سست مىباشند، و هم) ديگران را به سستى مىكشانند اگر مصيبتى به شما برسد، مىگويند: «خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم، تا شاهد (آن مصيبت) باشيم!» (72) |
لَعَنَهُ اللهُ وَ قَالَ لَأََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبَاً مَفْرُوضَاً (نساء: 118) خدا او را از رحمت خويش دور ساخته و او گفته است: «از بندگان تو، سهم معيّنى خواهم گرفت! (118) |
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبَاً وَ قَالَ اللهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللهَ قَرْضَاً حَسَنَاً لَأَُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ لَأَُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (مائده: 12) خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت. و از آنها، دوازده نقيب [سرپرست] برانگيختيم. و خداوند (به آنها) گفت: «من با شما هستم! اگر نماز را برپا داريد، و زكات را بپردازيد، و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد، و به خدا قرض الحسن بدهيد [در راه او، به نيازمندان كمك كنيد]، گناهان شما را مىپوشانم [مى بخشم] و شما را در باغهايى از بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، وارد مىكنم. اما هر كس از شما بعد از اين كافر شود، از راه راست منحرف گرديده است. (12) |
وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكَاً وَ آتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ (مائده: 20) (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! نعمت خدا را بر خود متذكّر شويد هنگامى كه در ميان شما، پيامبرانى قرار داد (و زنجير بندگى و اسارت فرعونى را شكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ يك از جهانيان نداده بود! (20) |
قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَ عَلَي اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (مائده: 23) (ولى) دو نفر از مردانى كه از خدا مىترسيدند، و خداوند به آنها، نعمت (عقل و ايمان و شهامت) داده بود، گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شويد! هنگامى كه وارد شديد، پيروز خواهيد شد. و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد!» (23) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (مائده: 25) (موسى) گفت: «پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان ما و اين جمعيّت گنهكار، جدايى بيفكن!» (25) |
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (مائده: 26) خداوند (به موسى) فرمود: «اين سرزمين (مقدس)، تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد) پيوسته در زمين (در اين بيابان)، سرگردان خواهند بود و در باره (سرنوشت) اين جمعيّت گنهكار، غمگين مباش!» (26) |
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانَاً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأََقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (مائده: 27) و داستان دو فرزند آدم را بحقّ بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند امّا از يكى پذيرفته شد، و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت!» (برادر ديگر) گفت: « (من چه گناهى دارم؟ زيرا) خدا، تنها از پرهيزگاران مىپذيرد! (27) |
فَبَعَثَ اللهُ غُرَابَاً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَي أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (مائده: 31) سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين، جستجو (و كندوكاو) مىكرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟!» و سرانجام (از ترس رسوايى، و بر اثر فشار و جدان، از كار خود) پشيمان شد. (31) |
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (مائده: 72) آنها كه گفتند: «خداوند همان مسيح بن مريم است»، بيقين كافر شدند، (با اينكه خود) مسيح گفت: اى بنى اسرائيل! خداوند يگانه را، كه پروردگار من و شماست، پرستش كنيد! زيرا هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاه او دوزخ است و ستمكاران، يار و ياورى ندارند. (72) |
إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْرَاً بِإِذْنِي وَ تُبْرِءُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (مائده: 110) (به خاطر بياور) هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت: «ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيدم! زمانى كه تو را با» روح القدس «تقويت كردم كه در گاهواره و به هنگام بزرگى، با مردم سخن مىگفتى و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو آموختم و هنگامى كه به فرمان من، از گل چيزى بصورت پرنده مىساختى، و در آن مىدميدى، و به فرمان من، پرندهاى مىشد و كور مادرزاد، و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من، شفا مىدادى و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مىكردى و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، بازداشتم در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى، ولى جمعى از كافران آنها گفتند: اينها جز سحر آشكار نيست!» (110) |
إِذْ قَالَ الْحَوارِيُّونَ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (مائده: 112) در آن هنگام كه حواريون گفتند: «اى عيسى بن مريم! آيا پروردگارت مىتواند مائدهاى از آسمان بر ما نازل كند؟» او (در پاسخ) گفت: «از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد!» (112) |
قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدَاً لِأََوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (مائده: 114) عيسى بن مريم عرض كرد: «خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائدهاى بر ما بفرست! تا براى اول و آخر ما، عيدى باشد، و نشانهاى از تو و به ما روزى ده! تو بهترين روزى دهندگانى!» (114) |
قَالَ اللهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ (مائده: 115) خداوند (دعاى او را مستجاب كرد و) فرمود: «من آن را بر شما نازل مىكنم ولى هر كس از شما بعد از آن كافر گردد (و راه انكار پويد)، او را مجازاتى مىكنم كه احدى از جهانيان را چنان مجازات نكرده باشم!» (115) |
وَ إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (مائده: 116) و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مىگويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را بعنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مىگويد: «منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مىدانى! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى و من از آنچه در ذات (پاك) توست، آگاه نيستم! بيقين تو از تمام اسرار و پنهانيها با خبرى. (116) |
قَالَ اللهُ هَذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (مائده: 119) خداوند مىگويد: «امروز، روزى است كه راستى راستگويان، به آنها سود مىبخشد براى آنها باغهايى از بهشت است كه نهرها از زير (درختان) آن مىگذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مىمانند هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند اين، رستگارى بزرگ است!» (119) |
وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَابَاً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (انعام: 7) (حتّى) اگر ما نامهاى روى صفحهاى بر تو نازل كنيم، و (علاوه بر ديدن و خواندن،) آن را با دستهاى خود لمس كنند، باز كافران مىگويند: «اين، چيزى جز يك سحر آشكار نيست»! (7) |
وَ لَوْ تَرَي إِذْ وُقِفُوا عَلَي رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَي وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (انعام: 30) اگر آنها را به هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان ايستادهاند، ببينى! (به آنها) مىگويد: «آيا اين حق نيست؟» مىگويند: «آرى، قسم به پروردگارمان (حق است!)» مىگويد: «پس مجازات را بچشيد به سزاى آنچه انكار مىكرديد!» (30) |
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامَاً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (انعام: 74) (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش [عمويش] «آزر» گفت: «آيا بتهايى را معبودان خود انتخاب مىكنى؟! من، تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مىبينم.» (74) |
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَي كَوْكَبَاً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِينَ (انعام: 76) هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد، ستارهاى مشاهده كرد، گفت: «اين خداى من است؟» امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: «غروبكنندگان را دوست ندارم!» (76) |
فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بَازِغَاً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأََكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (انعام: 77) و هنگامى كه ماه را ديد كه (سينه افق را) مىشكافد، گفت: «اين خداى من است؟» امّا هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.» (77) |
فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (انعام: 78) و هنگامى كه خورشيد را ديد كه (سينه افق را) مىشكافت، گفت: «اين خداى من است؟ اين (كه از همه) بزرگتر است!» امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: «اى قوم من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد، بيزارم! (78) |
وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْءً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمَاً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ (انعام: 80) ولى قوم او [ابراهيم]، با وى به گفتگو و ستيز پرداختند گفت: «آيا درباره خدا با من گفتگو و ستيز مىكنيد؟! در حالى كه خداوند، مرا با دلايل روشن هدايت كرده و من از آنچه شما همتاى (خدا) قرار مىدهيد، نمىترسم (و به من زيانى نمى رسانند)! مگر پروردگارم چيزى را بخواهد! وسعت آگاهى پروردگارم همه چيز را در برمىگيرد آيا متذكّر (و بيدار) نمىشويد؟! (80) |
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللهِ كَذِبَاً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللهُ وَ لَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَي اللهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (انعام: 93) چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى به خدا ببندد، يا بگويد: «بر من، وحى فرستاده شده»، در حالى كه به او وحى نشده است، و كسى كه بگويد: «من نيز همانند آنچه خدا نازل كرده است، نازل مىكنم»؟! و اگر ببينى هنگامى كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفتهاند، و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مىگويند: «جان خود را خارج سازيد! امروز در برابر دروغهايى كه به خدا بستيد و نسبت به آيات او تكبّر ورزيديد، مجازات خواركنندهاى خواهيد ديد»! (به حال آنها تأسف خواهى خورد) (93) |
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعَاً يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قَالَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلاَّ مَا شَاءَ اللهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (انعام: 128) در آن روز كه (خدا) همه آنها را جمع و محشور ميسازد، (مىگويد:) اى جمعيّت شياطين و جن! شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد! دوستان و پيروان آنها از ميان انسانها مىگويند: «پروردگارا! هر يك از ما دو گروه [پيشوايان و پيروان گمراه] از ديگرى استفاده كرديم (ما به لذّات هوس آلود و زودگذر رسيديم و آنها بر ما حكومت كردند) و به اجلى كه براى ما مقرّر داشته بودى رسيديم.» (خداوند) مىگويد: «آتش جايگاه شماست جاودانه در آن خواهيد ماند، مگر آنچه خدا بخواهد» پروردگار تو حكيم و داناست. (128) |
قَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ لاَ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (اعراف: 12) (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل!» (12) |
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (اعراف: 13) گفت: «از آن (مقام و مرتبهات) فرود آى! تو حقّ ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى! بيرون رو، كه تو از افراد پست و كوچكى! (13) |
قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (اعراف: 14) گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مىشوند مهلت ده (و زنده بگذار!)» (14) |
قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (اعراف: 15) فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى!» (15) |
قَالَ فَبِمَـا أَغْوَيْتَنِي لَأََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (اعراف: 16) گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم! (16) |
قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُومَاً مَدْحُورَاً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأََمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (اعراف: 18) فرمود: «از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بيرون رو! و سوگند ياد مىكنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند، جهنم را از شما همگى پر مىكنم! (18) |
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ (اعراف: 20) سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد،) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند!» (20) |
قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَي حِينٍ (اعراف: 24) فرمود: « (از مقام خويش،) فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعض ديگر، دشمن خواهيد بود! (شيطان دشمن شماست، و شما دشمن او!) و براى شما در زمين، قرارگاه و وسيله بهرهگيرى تا زمان معينى خواهد بود.» (24) |
قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُونَ (اعراف: 25) فرمود: «در آن [زمين] زنده مىشويد و در آن مىميريد و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.» (25) |
قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّي إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعَاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفَاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لَكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ (اعراف: 38) (خداوند به آنها) مىگويد: «در صفّ گروههاى مشابه خود از جنّ و انس در آتش وارد شويد!» هر زمان كه گروهى وارد مىشوند، گروه ديگر را لعن مىكنند تا همگى با ذلّت در آن قرار گيرند. (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مىگويند: «خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن! (كيفرى براى گمراهيشان، و كيفرى بخاطر گمراه ساختن ما.)» مىفرمايد: «براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولى نمىدانيد! (چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند، قدرتى بر اغواى مردم نداشتند.)» (38) |
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحَاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (اعراف: 59) ما نوح را به سوى قومش فرستاديم او به آنان گفت: «اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! (و اگر غير او را عبادت كنيد،) من بر شما از عذاب روز بزرگى مىترسم!» (59) |
قَالَ الْمَلَأَُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (اعراف: 60) (ولى) اشراف قومش به او گفتند: «ما تو را در گمراهى آشكارى مىبينيم!» (60) |
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَ لَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف: 61) گفت: «اى قوم من! هيچ گونه گمراهى در من نيست ولى من فرستادهاى از جانب پروردگار جهانيانم! (61) |
وَ إِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُودَاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ (اعراف: 65) و به سوى قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستاديم) گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را پرستش كنيد، كه جز او معبودى براى شما نيست! آيا پرهيزگارى پيشه نمىكنيد؟!» (65) |
قَالَ الْمَلَأَُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (اعراف: 66) اشراف كافر قوم او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و نادانى و سبك مغزى) مىبينيم، و ما مسلّماً تو را از دروغگويان مىدانيم!» (66) |
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَ لَكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف: 67) گرفت: «اى قوم من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست ولى فرستادهاى از طرف پروردگار جهانيانم. (67) |
قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (اعراف: 71) گفت: «پليدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است! آيا با من در مورد نامهايى مجادله مىكنيد كه شما و پدرانتان 0 بعنوان معبود و خدا، بر بتها) گذاردهايد، در حالى كه خداوند هيچ دليلى درباره آن نازل نكرده است؟! پس شما منتظر باشيد، من هم با شما انتظار مىكشم! (شما انتظار شكست من، و من انتظار عذاب الهى براى شما!)» (71) |
وَ إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحَاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (اعراف: 73) و به سوى (قوم) ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم) گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را بپرستيد، كه جز او، معبودى براى شما نيست! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: اين «ناقه» الهى براى شما معجزهاى است او را به حال خود واگذاريد كه در زمين خدا (از علفهاى بيابان) بخورد! و آن را آزار نرسانيد، كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت! (73) |
قَالَ الْمَلَأَُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحَاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (اعراف: 75) (ولى) اشراف متكبر قوم او، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا (براستى) شما يقين داريد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟!» آنها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آوردهايم.» (75) |
قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (اعراف: 76) متكبران گفتند: « (ولى) ما به آنچه شما به آن ايمان آوردهايد، كافريم!» (76) |
فَتَوَلَّي عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لَكِنْ لاَ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (اعراف: 79) (صالح) از آنها روى برتافت و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم، و شرط خيرخواهى را انجام دادم، ولى (چه كنم كه) شما خيرخواهان را دوست نداريد!» (79) |
وَ لُوطَاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ (اعراف: 80) و (به خاطر آوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت: «آيا عمل بسيار زشتى را انجام مىدهيد كه هيچيك از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است؟! (80) |
وَ إِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبَاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (اعراف: 85) و به سوى مدين، برادرشان شعيب را (فرستاديم) گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد، كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است بنا بر اين، حق پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد! و در روى زمين، بعد از آنكه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد! (85) |
قَالَ الْمَلَأَُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَ لَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (اعراف: 88) اشراف زورمند و متكبّر از قوم او گفتند: «اى شعيب! به يقين، تو و كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند، از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد، يا به آيين ما بازگرديد!» كفت: «آيا (مىخواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم؟! (88) |
وَ قَالَ الْمَلَأَُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبَاً إِنَّكُمْ إِذَاً لَخَاسِرُونَ (اعراف: 90) اشراف زورمند از قوم او كه كافر شده بودند گفتند: «اگر از شعيب پيروى كنيد، شما هم زيانكار خواهيد شد!» (90) |
فَتَوَلَّي عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَي عَلَي قَوْمٍ كَافِرِينَ (اعراف: 93) سپس از آنان روى برتافت و گفت: «اى قوم من! من رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم با اين حال، چگونه بر حال قوم بىايمان تأسف بخورم؟!» (93) |
وَ قَالَ مُوسَي يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (اعراف: 104) و موسى گفت: «اى فرعون! من فرستادهاى از سوى پروردگار جهانيانم. (104) |
قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (اعراف: 106) (فرعون) گفت: «اگر نشانهاى آوردهاى، نشان بده اگر از راستگويانى!» (106) |
قَالَ الْمَلَأَُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (اعراف: 109) اطرافيان فرعون گفتند: «بىشك، اين ساحرى ماهر و دانا است! (109) |
قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (اعراف: 114) گفت: «آرى، و شما از مقربان خواهيد بود!» (114) |
قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (اعراف: 116) گفت: «شما بيفكنيد!» و هنگامى (كه وسايل سحر خود را) افكندند، مردم را چشمبندى كردند و ترساندند و سحر عظيمى پديد آوردند. (116) |
قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (اعراف: 123) فرعون گفت: «آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟! حتماً اين نيرنگ و توطئهاى است كه در اين شهر (و ديار) چيدهايد، تا اهلش را از آن بيرون كنيد ولى بزودى خواهيد دانست! (123) |
وَ قَالَ الْمَلَأَُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (اعراف: 127) و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مىكنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟!» گفت: «بزودى پسرانشان را مىكشيم، و دخترانشان را زنده نگه مىداريم (تا به ما خدمت كنند) و ما بر آنها كاملًا مسلّطيم!» (127) |
قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِاللهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (اعراف: 128) موسى به قوم خود گفت: «از خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه كنيد، كه زمين از آن خداست، و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مىكند و سرانجام (نيك) براى پرهيزكاران است!» (128) |
قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (اعراف: 129) گفتند: «پيش از آنكه به سوى ما بيايى آزار ديديم، (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مىبينيم! (كى اين آزارها سر خواهد آمد؟)» گفت: «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مىكنيد!» (129) |
وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلَهَاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (اعراف: 138) و بنى اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان، با تواضع و خضوع، گرد آمده بودند. (در اين هنگام، بنى اسرائيل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده، همانگونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد! (138) |
قَالَ أَغَيْرَ اللهِ أَبْغِيكُمْ إِلَهَاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ (اعراف: 140) (سپس) گفت: «آيا غير از خداوند، معبودى براى شما بطلبم؟! خدايى كه شما را بر جهانيان (و مردم عصرتان) برترى داد!» (140) |
وَ وَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قَالَ مُوسَي لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (اعراف: 142) و ما با موسى، سى شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب (ديگر) تكميل نموديم به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسى به برادرش هارون گفت: «جانشين من در ميان قومم باش. و (آنها) را اصلاح كن! و از روش مفسدان، پيروى منما!» (142) |
وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكَّاً وَ خَرَّ مُوسَي صَعِقَاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (اعراف: 143) و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم!» گفت: «هرگز مرا نخواهى ديد! ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد!» اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو (از اينكه با چشم تو را ببينم)! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم!» (143) |
قَالَ يَا مُوسَي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَ بِكَلاَمِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (اعراف: 144) (خداوند) فرمود: «اى موسى! من تو را با رسالتهاى خويش، و با سخنگفتنم (با تو)، بر مردم برترى دادم و برگزيدم پس آنچه را به تو دادهام بگير و از شكرگزاران باش!» (144) |
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفَاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَي الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (اعراف: 150) و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشينانى برايم بوديد (و آيين مرا ضايع كرديد)! آيا در مورد فرمان پروردگارتان (و تمديد مدّت ميعاد او)، عجله نموديد (و زود قضاوت كرديد؟!)» سپس الواح را افكند، و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد او گفت: «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند، پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده!» (150) |
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (اعراف: 151) (موسى) گفت: «پروردگارا! من و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربانترين مهربانانى!» (151) |
وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ (اعراف: 155) موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد و هنگامى كه زمينلرزه آنها را فرا گرفت (و هلاك شدند)، گفت: «پروردگارا! اگر مىخواستى، مى توانستى آنها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى! آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام دادهاند، (مجازات و) هلاك مىكنى؟! اين، جز آزمايش تو، چيز ديگر نيست كه هر كس را بخواهى (و مستحق بدانى)، به وسيله آن گمراه مىسازى و هر كس را بخواهى (و شايسته ببينى)، هدايت مىكنى! تو ولىّ مايى، و ما را بيامرز، بر ما رحم كن، و تو بهترين آمرزندگانى! (155) |
وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (اعراف: 156) و براى ما، در اين دنيا و سراى ديگر، نيكى مقرّر فرما چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كردهايم! « (خداوند در برابر اين تقاضا، به موسى) گفت:» مجازاتم را به هر كس بخواهم مىرسانم و رحمتم همه چيز را فراگرفته و آن را براى آنها كه تقوا پيشه كنند، و زكات را بپردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مىآورند، مقرّر خواهم داشت! (156) |
وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَي عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَي مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ وَاللهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (انفال: 48) و (به ياد آور) هنگامى را كه شيطان، اعمال آنها [مشركان] را در نظرشان جلوه داد، و گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمىگردد! و من، همسايه (و پناهدهنده) شما هستم!» امّا هنگامى كه دو گروه (كافران، و مؤمنان مورد حمايت فرشتگان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: «من از شما (دوستان و پيروانم) بيزارم! من چيزى مىبينم كه شما نمىبينيد من از خدا مىترسم، خداوند شديد العقاب است!» (48) |
أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبَاً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (يونس: 2) آيا براى مردم، موجب شگفتى بود كه به مردى از آنها وحى فرستاديم كه مردم را (از عواقب كفر و گناه) بترسان، و به كسانى كه ايمان آوردهاند بشارت ده كه براى آنها، سابقه نيك (و پاداشهاى مسلّم) نزد پروردگارشان است؟! (امّا) كافران گفتند: «اين مرد، ساحر آشكارى است!» (2) |
وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (يونس: 15) و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مىشود، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مىگويند: «قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن! (و آيات نكوهش بتها را بردار)» بگو: «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم فقط از چيزى كه بر من وحى مىشود، پيروى مىكنم! من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ (قيامت) مىترسم!» (15) |
وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعَاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَ قَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ (يونس: 28) (به خاطر بياوريد) روزى را كه همه آنها را جمع مىكنيم، سپس به مشركان مىگوييم: «شما و معبودهايتان در جاى خودتان باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود!)» سپس آنها را از هم جدا مىسازيم (و از هر يك جداگانه سؤال مىكنيم). و معبودهايشان (به آنها) مىگويند: «شما (هرگز) ما را عبادت نمىكرديد!» (28) |
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَومِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللهِ فَعَلَي اللهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لاَ تُنْظِرُونِ (يونس: 71) سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من! اگر تذكّرات من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين (و غير قابل تحمّل) است، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد.) من بر خدا توكّل كردهام! فكر خود، و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من پايان دهيد، و (لحظهاى) مهلتم ندهيد! (امّا توانايى نداريد!) (71) |
قَالَ مُوسَي أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (يونس: 77) موسى گفت: «آيا درباره حقّ، هنگامى كه به سوى شما آمد، (چنين) مىگوييد؟! آيا اين سحر است؟! در حالى كه ساحران (هرگز) رستگار (و پيروز) نمىشوند! (77) |
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (يونس: 79) فرعون گفت: « (برويد و) هر جادوگر (و ساحر) دانايى را نزد من آوريد!» (79) |
فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَي أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (يونس: 80) هنگامى كه ساحران (به ميدان مبارزه) آمدند، موسى به آنها گفت: «آنچه (از وسايل سحر) را مىتوانيد بيفكنيد، بيفكنيد!» (80) |
فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (يونس: 81) هنگامى كه افكندند، موسى گفت: «آنچه شما آورديد، سحر است كه خداوند بزودى آن را باطل مىكند چرا كه خداوند (هرگز) عمل مفسدان را اصلاح نمىكند! (81) |
وَ قَالَ مُوسَي يَا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (يونس: 84) موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آوردهايد، بر او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد!» (84) |
وَ قَالَ مُوسَي رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَي أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّي يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ (يونس: 88) موسى گفت: «پروردگارا! تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالى (سرشار) در زندگى دنيا دادهاى، پروردگارا! در نتيجه (بندگانت را) از راه تو گمراه مىسازند! پروردگارا! اموالشان را نابود كن! و (بجرم گناهانشان،) دلهايشان را سخت و سنگين ساز، به گونهاى كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند!» (88) |
قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَمَا وَ لاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ (يونس: 89) فرمود: «دعاى شما پذيرفته شد! استقامت به خرج دهيد و از راه (و رسم) كسانى كه نمىدانند، تبعيت نكنيد!» (89) |
وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيَاً وَ عَدْوَاً حَتَّي إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (يونس: 90) (سرانجام) بنى اسرائيل را از دريا [رود عظيم نيل] عبور داديم و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردهاند، وجود ندارد و من از مسلمين هستم!» (90) |
فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرَاً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَ مَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (هود: 27) اشراف كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمىبينيم! و كسانى را كه از تو پيروى كردهاند، جز گروهى اراذل سادهلوح، مشاهده نمىكنيم و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمىبينيم بلكه شما را دروغگو تصور مىكنيم!» (27) |
قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ (هود: 28) (نوح) گفت: «اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد- و بر شما مخفى مانده- (آيا باز هم رسالت مرا انكار مىكنيد)؟! آيا ما مىتوانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور سازيم، با اينكه شما كراهت داريد؟! (28) |
قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللهُ إِنْ شَاءَ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (هود: 33) گفتند: «اى نوح! با ما جر و بحث كردى، و زياد هم جر و بحث كردى! (بس است!) اكنون اگر راستى مىگويى، آنچه را (از عذاب الهى) به ما وعده مىدهى بياور!» (33) |
وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌَ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ (هود: 38) او مشغول ساختن كشتى بود، و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مىگذشتند، او را مسخره مىكردند (ولى نوح) گفت: «اگر ما را مسخره مىكنيد، ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد! (38) |
وَ قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللهِ مَجْرَيهَا وَ مُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (هود: 41) او گفت: «به نام خدا بر آن سوار شويد! و هنگام حركت و توقف كشتى، ياد او كنيد، كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است!» (41) |
قَالَ سَآوِي إِلَي جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ (هود: 43) گفت: «بزودى به كوهى پناه ميبرم تا مرا از آب حفظ كند!» (نوح) گفت: «امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست مگر آن كس را كه او رحم كند!» در اين هنگام، موج در ميان آن دو حايل شد و او در زمره غرقشدگان قرار گرفت! (43) |
وَ نَادَي نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (هود: 45) نوح به پروردگارش عرض كرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكمكنندگان برترى!» (45) |
قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ (هود: 46) فرمود: «اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است [فرد ناشايستهاى است]! پس، آنچه را از آن آگاه نيستى، از من مخواه! من به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى!!» (46) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِنْ لاَ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ (هود: 47) عرض كرد: «پروردگارا! من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم! و اگر مرا نبخشى، و بر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود!» (47) |
وَ إِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُودَاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (هود: 50) (ما) به سوى (قوم) عاد، برادرشان «هود» را فرستاديم (به آنها) گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! شما فقط تهمت مىزنيد (و بتها را شريك او مىخوانيد)! (50) |
إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (هود: 54) ما (درباره تو) فقط مىگوييم: بعضى از خدايان ما، به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده) اند!» (هود) گفت: «من خدا را به شهادت مىطلبم، شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شريك (خدا) قرار مىدهيد ... (54) |
وَ إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحَاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (هود: 61) و بسوى قوم «ثمود»، برادرشان «صالح» را (فرستاديم) گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! اوست كه شما را از زمين آفريد، و آبادى آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، و اجابتكننده (خواستههاى آنها) است!» (61) |
قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (هود: 63) گفت: «اى قوم! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمتى از جانب خود به من داده باشد (، مىتوانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم)؟! اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مىتواند مرا در برابر وى يارى دهد؟! پس، (سخنان) شما، جز اطمينان به زيانكار بودنتان، چيزى بر من نمىافزايد! (63) |
فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (هود: 65) (اما) آنها آن (ناقه) را از پاى در آوردند! و (صالح به آنها) گفت: « (مهلت شما تمام شد!) سه روز در خانههايتان بهرهمند گرديد (و بعد از آن، عذاب الهى فرا خواهد رسيد) اين وعدهاى است كه دروغ نخواهد بود!» (65) |
وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَي قَالُوا سَلاَمَاً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (هود: 69) فرستادگان ما [فرشتگان] براى ابراهيم بشارت آوردند گفتند: «سلام!» (او نيز) گفت: «سلام!» و طولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد. (69) |
وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطَاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعَاً وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ (هود: 77) و هنگامى كه رسولان ما [فرشتگان عذاب] به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت: «امروز روز سختى است!» (زيرا آنها را نشناخت و ترسيد قوم تبهكار مزاحم آنها شوند.) (77) |
وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلاَءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَ لاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (هود: 78) قوم او (بقصد مزاحمت ميهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند- و قبلًا كارهاى بد انجام مىدادند- گفت: «اى قوم من! اينها دختران منند براى شما پاكيزهترند! (با آنها ازدواج كنيد و از زشتكارى چشم بپوشيد!) از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد! آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟!» (78) |
قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَي رُكْنٍ شَدِيدٍ (هود: 80) گفت: « (افسوس!) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم يا تكيهگاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود! (آن گاه مىدانستم با شما زشتسيرتان ددمنش چه كنم!)» (80) |
وَ إِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبَاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (هود: 84) و بسوى «مدين» برادرشان شعيب را (فرستاديم) گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه جز او، معبود ديگرى براى شما نيست! پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كمفروشى نزنيد)! من (هم اكنون) شما را در نعمت مىبينم (ولى) از عذاب روز فراگير، بر شما بيمناكم! (84) |
قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقَاً حَسَنَاً وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَي مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (هود: 88) گفت: «اى قوم! به من بگوييد، هر گاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رزق (و موهبت) خوبى به من داده باشد، (آيا مىتوانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟!) من هرگز نمىخواهم چيزى كه شما را از آن باز مىدارم، خودم مرتكب شوم! من جز اصلاح- تا آنجا كه توانايى دارم- نمىخواهم! و توفيق من، جز به خدا نيست! بر او توكّل كردم و به سوى او بازمىگردم! (88) |
قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيَّاً إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (هود: 92) گفت: «اى قوم! آيا قبيله كوچك من، نزد شما عزيزتر از خداوند است؟! در حالى كه (فرمان) او را پشت سر انداختهايد! پروردگارم به آنچه انجام مىدهيد، احاطه دارد (و آگاه است)! (92) |
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبَاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (يوسف: 4) (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره، و خورشيد و ماه در برابرم سجده مىكنند!» (4) |
قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدَاً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (يوسف: 5) گفت: «فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن، كه براى تو نقشه (خطرناكى) مىكشند چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است! (5) |
قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (يوسف: 10) يكى از آنها گفت: «يوسف را نكشيد! و اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد تا بعضى از قافلهها او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند)!» (10) |
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (يوسف: 13) (پدر) گفت: «من از بردن او غمگين مىشوم و از اين مىترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد!» (13) |
وَ جَاءُوا عَلَي قَميِصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرَاً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ (يوسف: 18) و پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند گفت: «هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (و شكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مىگوييد، از خداوند يارى مىطلبم!» (18) |
وَ جَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَي هَذَا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (يوسف: 19) و (در همين حال) كاروانى فرا رسيد و مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند او دلو خود را در چاه افكند (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! اين كودكى است (زيبا و دوست داشتنى!)» و اين امر را بعنوان يك سرمايه از ديگران مخفى داشتند. و خداوند به آنچه آنها انجام مىدادند، آگاه بود. (19) |
وَ قَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَي أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدَاً وَ كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (يوسف: 21) و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد [عزيز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وى را گرامى دار، شايد براى ما سودمند باشد و يا او را بعنوان فرزند انتخاب كنيم!» و اينچنين يوسف را در آن سرزمين متمكّن ساختيم! (ما اين كار را كرديم، تا او را بزرگ داريم و) از علم تعبير خواب به او بياموزيم خداوند بر كار خود پيروز است، ولى بيشتر مردم نمىدانند! (21) |
وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (يوسف: 23) و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمنّاى كامجويى كرد درها را بست و گفت: «بيا (بسوى آنچه براى تو مهياست!)» (يوسف) گفت: «پناه مىبرم به خدا! او [عزيز مصر] صاحب نعمت من است مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟!) مسلّماً ظالمان رستگار نمىشوند!» (23) |
قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (يوسف: 26) (يوسف) گفت: «او مرا با اصرار به سوى خود دعوت كرد!» و در اين هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه: «اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده، آن آن راست مىگويد، و او از دروغگويان است. (26) |
فَلَمَّا رَأَي قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (يوسف: 28) هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او [يوسف] از پشت پاره شده، گفت: «اين از مكر و حيله شما زنان است كه مكر و حيله شما زنان، عظيم است! (28) |
وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَۀُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبَّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (يوسف: 30) (اين جريان در شهر منعكس شد) گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزيز، جوانش [غلامش] را بسوى خود دعوت مىكند! عشق اين جوان، در اعماق قلبش نفوذ كرده، ما او را در گمراهى آشكارى مىبينيم!» (30) |
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِنْ لاَ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (يوسف: 33) (يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مىخوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!» (33) |
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرَاً وَ قَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزَاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُـحْسِنِينَ (يوسف: 36) و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند يكى از آن دو گفت: «من در خواب ديدم كه (انگور براى) شراب مىفشارم!» و ديگرى گفت: «من در خواب ديدم كه نان بر سرم حمل مىكنم و پرندگان از آن مىخورند ما را از تعبير اين خواب آگاه كن كه تو را از نيكوكاران مىبينيم.» (36) |
قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (يوسف: 37) (يوسف) گفت: «پيش از آنكه جيره غذايى شما فرا رسد، شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت. اين، از دانشى است كه پروردگارم به من آموخته است. من آيين قومى را كه به خدا ايمان ندارند، و به سراى ديگر كافرند، ترك گفتم (و شايسته چنين موهبتى شدم)! (37) |
وَ قَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (يوسف: 42) و به آن يكى از آن دو نفر، كه مىدانست رهايى مىيابد، گفت: «مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] يادآورى كن!» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و بدنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقى ماند. (42) |
وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَي سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأَُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (يوسف: 43) پادشاه گفت: «من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده (كه خشكيدهها بر سبزها پيچيدند و آنها را از بين بردند.) اى جمعيّت اشراف! درباره خواب من نظر دهيد، اگر خواب را تعبير مىكنيد!» (43) |
وَ قَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (يوسف: 45) و يكى از آن دو كه نجات يافته بود- و بعد از مدّتى به خاطرش آمد- گفت: «من تأويل آن را به شما خبر مىدهم مرا (به سراغ آن جوان زندانى) بفرستيد!» (45) |
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبَاً فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (يوسف: 47) گفت: «هفت سال با جديّت زراعت مىكنيد و آنچه را درو كرديد، جز كمى كه مىخوريد، در خوشههاى خود باقى بگذاريد (و ذخيره نماييد). (47) |
وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَي رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (يوسف: 50) پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد!» ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى [يوسف] آمد گفت: «به سوى صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بود؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است.» (50) |
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِاللهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيِزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (يوسف: 51) (پادشاه آن زنان را طلبيد و) گفت: «به هنگامى كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد، جريان كار شما چه بود؟» گفتند: «منزّه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم!» (در اين هنگام) همسر عزيز گفت: «الآن حق آشكار گشت! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم و او از راستگويان است! (51) |
وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (يوسف: 54) پادشاه گفت: «او [يوسف] را نزد من آوريد، تا وى را مخصوص خود گردانم!» هنگامى كه (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت كرد، (پادشاه به عقل و درايت او پى برد و) گفت: «تو امروز نزد ما جايگاهى والا دارى، و مورد اعتماد هستى!» (54) |
قَالَ اجْعَلْنِي عَلَي خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (يوسف: 55) (يوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگهدارنده و آگاهم!» (55) |
وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (يوسف: 59) و هنگامى كه (يوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: « (نوبت آينده) آن برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد! آيا نمىبينيد من حق پيمانه را ادا مىكنم، و من بهترين ميزبانان هستم؟! (59) |
وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (يوسف: 62) (سپس) به كارگزاران خود گفت: «آنچه را بعنوان قيمت پرداختهاند، در بارهايشان بگذاريد! شايد پس از بازگشت به خانواده خويش، آن را بشناسند و شايد برگردند!» (62) |
قَالَ هَلْ آَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللهُ خَيْرٌ حَافِظَاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (يوسف: 64) گفت: «آيا نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (يوسف) اطمينان كردم (و ديديد چه شد)؟! و (در هر حال،) خداوند بهترين حافظ، و مهربانترين مهربانان است» (64) |
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقَاً مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (يوسف: 66) گفت: «من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، تا پيمان مؤكّد الهى بدهيد كه او را حتماً نزد من خواهيد آورد! مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علّت ديگر،) قدرت از شما سلب گردد. و هنگامى كه آنها پيمان استوار خود را در اختيار او گذاردند، گفت: «خداوند، نسبت به آنچه مىگوييم، ناظر و نگهبان است!» (66) |
وَ قَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (يوسف: 67) و (هنگامى كه مىخواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد بلكه از درهاى متفرّق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)! و (من با اين دستور،) نمىتوانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است، از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كردهام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند!» (67) |
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (يوسف: 69) هنگامى كه (برادران) بر يوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: «من برادر تو هستم، از آنچه آنها انجام مىدادند، غمگين و ناراحت نباش!» (69) |
قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانَاً وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (يوسف: 77) (برادران) گفتند: «اگر او [بنيامين] دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش (يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد» يوسف (سخت ناراحت شد، و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، و براى آنها آشكار نكرد (همين اندازه) گفت: «شما (از ديدگاه من،) از نظر منزلت بدترين مردميد! و خدا از آنچه توصيف مىكنيد، آگاهتر است!» (77) |
قَالَ مَعَاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذَاً لَظَالِمُونَ (يوسف: 79) گفت: «پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافتهايم بگيريم در آن صورت، از ظالمان خواهيم بود!» (79) |
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيَّاً قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقَاً مِنَ اللهِ وَ مِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (يوسف: 80) هنگامى كه (برادران) از او مأيوس شدند، به كنارى رفتند و با هم به نجوا پرداختند (برادر) بزرگشان گفت: «آيا نمىدانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد؟! من از اين سرزمين حركت نمىكنم، تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا درباره من داورى كند، كه او بهترين حكمكنندگان است! (80) |
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرَاً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَي اللهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَميعَاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (يوسف: 83) (يعقوب) گفت: « (هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مىكنم، صبرى زيبا (و خالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا كه او دانا و حكيم است! (83) |
وَ تَوَلَّي عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (يوسف: 84) و از آنها روى برگرداند و گفت: «وا اسفا بر يوسف!» و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مىبرد (و هرگز كفران نمىكرد)! (84) |
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (يوسف: 86) گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم)! و از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد! (86) |
قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ (يوسف: 89) گفت: «آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد، آن گاه كه جاهل بوديد؟!» (89) |
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُـحْسِنِينَ (يوسف: 90) گفتند: «آيا تو همان يوسفى؟!» گفت: « (آرى،) من يوسفم، و اين برادر من است! خداوند بر ما منّت گذارد هر كس تقوا پيشه كند، و شكيبايى و استقامت نمايد، (سرانجام پيروز مىشود) چرا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند!» (90) |
قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (يوسف: 92) (يوسف) گفت: «امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست! خداوند شما را مىبخشد و او مهربانترين مهربانان است! (92) |
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأََجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَنْ تُفَنِّدُونِ (يوسف: 94) هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان [يعقوب] گفت: «من بوى يوسف را احساس مىكنم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد!» (94) |
فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَي وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرَاً قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (يوسف: 96) امّا هنگامى كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد! گفت: «آيا به شما نگفتم من از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد؟!» (96) |
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (يوسف: 98) گفت: «بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم، كه او آمرزنده و مهربان است!» (98) |
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ (يوسف: 99) و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت، و گفت: «همگى داخل مصر شويد، كه انشاء اللَّه در امن و امان خواهيد بود!» (99) |
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدَاً وَ قَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقَّاً وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (يوسف: 100) و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى بخاطر او به سجده افتادند و گفت: «پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلًا ديدم پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنكه شيطان، ميان من و برادرانم فساد كرد. پروردگارم نسبت به آنچه مىخواهد (و شايسته مىداند،) صاحب لطف است چرا كه او دانا و حكيم است! (100) |
وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَ فِي ذَلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (ابراهيم: 6) و (به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «نعمت خدا را بر خود به ياد داشته باشيد، زمانى كه شما را از (چنگال) آل فرعون رهايى بخشيد! همانها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مىكردند پسرانتان را سر مىبريدند، و زنانتان را (براى خدمتكارى) زنده مىگذاشتند و در اين، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود!» (6) |
وَ قَالَ مُوسَي إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعَاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (ابراهيم: 8) و موسى (به بنى اسرائيل) گفت: «اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد، (به خدا زيانى نمىرسد چرا كه) خداوند، بىنياز و شايسته ستايش است!» (8) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (ابراهيم: 13) (ولى) كافران به پيامبران خود گفتند: «ما قطعاً شما را از سرزمين خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد!» در اين حال، پروردگارشان به آنها وحى فرستاد كه: «ما ظالمان را هلاك مىكنيم! (13) |
وَ بَرَزُوا لِاللهِ جَمِيعَاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعَاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللهِ مِنْ شَيْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِيصٍ (ابراهيم: 21) و (در قيامت)، همه آنها در برابر خدا ظاهر مىشوند در اين هنگام، ضعفا [دنبالهروان نادان] به مستكبران (و رهبران گمراه) مىگويند: «ما پيروان شما بوديم! آيا (اكنون كه بخاطر پيروى از شما گرفتار مجازات الهى شدهايم،) شما حاضريد سهمى از عذاب الهى را بپذيريد و از ما برداريد؟» آنها مىگويند: «اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مىكرديم! (ولى كار از اينها گذشته است،) چه بيتابى كنيم و چه شكيبايى، تفاوتى براى ما ندارد راه گريزى براى ما نيست!» (21) |
وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (ابراهيم: 22) و شيطان، هنگامى كه كار تمام مىشود، مىگويد: «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنا بر اين، مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند! (22) |
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنَاً وَاجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ (ابراهيم: 35) (به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر [مكّه] را شهر امنى قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار! (35) |
وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرَاً مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (حجر: 28) و (به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل خشكيدهاى كه از گل بدبويى گرفته شده، مىآفرينم. (28) |
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَنْ لاَ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (حجر: 32) (خداوند) فرمود: «اى ابليس! چرا با سجده كنندگان نيستى؟!» (32) |
قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (حجر: 33) گفت: «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيدهاى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى، سجده نخواهم كرد!» (33) |
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (حجر: 34) فرمود: «از صف آنها [فرشتگان] بيرون رو، كه راندهشدهاى (از درگاه ما!). (34) |
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (حجر: 36) گفت: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار!)» (36) |
قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (حجر: 37) فرمود: «تو از مهلت يافتگانى! (37) |
قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (حجر: 39) گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادّى را) در زمين در نظر آنها زينت مىدهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، (39) |
قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (حجر: 41) فرمود: «اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است (و سنّت هميشگيم) ... (41) |
إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَمَاً قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (حجر: 52) هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام كردند (ابراهيم) گفت: «ما از شما بيمناكيم!» (52) |
قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَي أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (حجر: 54) گفت: «آيا به من (چنين) بشارت مىدهيد با اينكه پير شدهام؟! به چه چيز بشارت مىدهيد؟!» (54) |
قَالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (حجر: 56) گفت: «جز گمراهان، چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مىشود؟!» (56) |
قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (حجر: 57) (سپس) گفت: «مأموريت شما چيست اى فرستادگان خدا؟» (57) |
قَالَ إِنَّكُمْ قَومٌ مُنْكَرُونَ (حجر: 62) (لوط) گفت: «شما گروه ناشناسى هستيد!» (62) |
قَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ (حجر: 68) (لوط) گفت: «اينها ميهمانان منند آبروى مرا نريزيد! (68) |
قَالَ هَؤُلاَءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (حجر: 71) گفت: «دختران من حاضرند، اگر مىخواهيد كار صحيحى انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد، و از گناه و آلودگى بپرهيزيد!)» (71) |
ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَي الْكَافِرِينَ (نحل: 27) سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا مىسازد و مىگويد: «شريكانى كه شما براى من ساختيد، و بخاطر آنها با ديگران دشمنى مىكرديد، كجا هستيد؟!» (در اين هنگام،) كسانى كه به آنها علم داده شده مىگويند: «رسوايى و بدبختى، امروز بر كافران است!» (27) |
وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (نحل: 35) مشركان گفتند: «اگر خدا مىخواست، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمىكرديم و چيزى را بدون اجازه او حرام نمىساختيم!» (آرى،) كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند ولى آيا پيامبران وظيفهاى جز ابلاغ آشكار دارند؟! (35) |
وَ قَالَ اللهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلَهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (نحل: 51) خداوند فرمان داده: «دو معبود (براى خود) انتخاب نكنيد معبود (شما) همان خداى يگانه است تنها از (كيفر) من بترسيد!» (51) |
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينَاً (اسراء: 61) (به ياد آوريد) زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند، جز ابليس كه گفت: «آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريدهاى؟!» (61) |
قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأََحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (اسراء: 62) (سپس) گفت: «به من بگو، اين كسى را كه بر من برترى دادهاى (به چه دليل بوده است؟) اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عده كمى، گمراه و ريشهكن خواهم ساخت!» (62) |
قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَوْفُورَاً (اسراء: 63) فرمود: «برو! هر كس از آنان از تو تبعيت كند، جهنم كيفر شماست، كيفرى است فراوان! (63) |
وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأََظُنُّكَ يَا مُوسَي مَسْحُورَاً (اسراء: 101) ما به موسى نه معجزه روشن داديم پس از بنى اسرائيل سؤال كن آن زمان كه اين (معجزات نه گانه) به سراغ آنها آمد (چگونه بودند)؟! فرعون به او گفت: «اى موسى! گمان مىكنم تو ديوانه (يا ساحرى)!» (101) |
قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاَءِ إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورَاً (اسراء: 102) (موسى) گفت: «تو مىدانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين- براى روشنى دلها- نفرستاده و من گمان مىكنم اى فرعون، تو (بزودى) هلاك خواهى شد!» (102) |
وَ كَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمَاً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَي طَعَامَاً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَ لاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدَاً (كهف: 19) اين گونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند يكى از آنها گفت: «چه مدّت خوابيديد؟!» گفتند: «يك روز، يا بخشى از يك روز!» (و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقيقاً بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاهتر است! اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكّهاى كه داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد كدام يك از آنها غذاى پاكيزهترى دارند، و مقدارى از آن براى روزى شما بياورد. امّا بايد دقّت كند، و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد ... (19) |
وَ كَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانَاً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدَاً (كهف: 21) و اينچنين مردم را متوجّه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حقّ است و در پايان جهان و قيام قيامت شكّى نيست! در آن هنگام كه ميان خود درباره كار خويش نزاع داشتند، گروهى مىگفتند: «بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند! و از آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما مسجدى در كنار (مدفن) آنها مىسازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)» (21) |
وَ كَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَرَاً (كهف: 34) صاحب اين باغ، درآمد فراوانى داشت به همين جهت، به دوستش- در حالى كه با او گفتگو مىكرد- چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نيرومندترم!» (34) |
وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدَاً (كهف: 35) و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خويش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمىكنم هرگز اين باغ نابود شود! (35) |
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (كهف: 37) دوست (با ايمان) وى- در حالى كه با او گفتگو مىكرد- گفت: «آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟! (37) |
وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبَاً (كهف: 60) به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمىدارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم! (60) |
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبَاً (كهف: 62) هنگامى كه از آن جا گذشتند، (موسى) به يار همسفرش گفت: «غذاى ما را بياور، كه سخت از اين سفر خسته شدهايم!» (62) |
قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَي الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ مَا أَنْسَانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبَاً (كهف: 63) گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم- و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- و ماهى بطرز شگفتآورى راه خود را در دريا پيش گرفت!» (63) |
قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَي آثَارِهِمَا قَصَصَاً (كهف: 64) (موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مىخواستيم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى كه پىجويى مىكردند. (64) |
قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدَاً (كهف: 66) موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزى؟» (66) |
قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرَاً (كهف: 67) گفت: «تو هرگز نمىتوانى با من شكيبايى كنى! (67) |
قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللهُ صَابِرَاً وَ لاَ أَعْصِي لَكَ أَمْرَاً (كهف: 69) (موسى) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!» (69) |
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرَاً (كهف: 70) (خضر) گفت: «پس اگر مىخواهى بدنبال من بيايى، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براى تو بازگو كنم.» (70) |
فَانْطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْءً إِمْرَاً (كهف: 71) آن دو به راه افتادند تا آن كه سوار كشتى شدند، (خضر) كشتى را سوراخ كرد. (موسى) گفت: «آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟! راستى كه چه كار بدى انجام دادى!» (71) |
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرَاً (كهف: 72) گفت: «آيا نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شكيبايى كنى؟!» (72) |
قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَ لاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرَاً (كهف: 73) (موسى) گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!» (73) |
فَانْطَلَقَا حَتَّي إِذَا لَقِيَا غُلاَمَاً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسَاً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْءً نُكْرَاً (كهف: 74) باز به راه خود ادامه دادند، تا اينكه نوجوانى را ديدند و او آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت: «آيا انسان پاكى را، بى آنكه قتلى كرده باشد، كشتى؟! براستى كار زشتى انجام دادى!» (74) |
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرَاً (كهف: 75) (باز آن مرد عالم) گفت: «آيا به تو نگفتم كه تو هرگز نمىتوانى با من صبر كنى؟!» (75) |
قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرَاً (كهف: 76) (موسى) گفت: «بعد از اين اگر درباره چيزى از تو سؤال كردم، ديگر با من همراهى نكن (زيرا) از سوى من معذور خواهى بود!» (76) |
فَانْطَلَقَا حتَّي إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارَاً يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرَاً (كهف: 77) باز به راه خود ادامه دادند تا به مردم قريهاى رسيدند از آنان خواستند كه به ايشان غذا دهند ولى آنان از مهمان كردنشان خوددارى نمودند (با اين حال) در آن جا ديوارى يافتند كه مىخواست فروريزد و (آن مرد عالم) آن را برپا داشت. (موسى) گفت: « (لا اقل) مىخواستى در مقابل اين كار مزدى بگيرى!» (77) |
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرَاً (كهف: 78) او گفت: «اينك زمان جدايى من و تو فرا رسيده اما بزودى راز آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى، به تو خبر مىدهم. (78) |
قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابَاً نُكْرَاً (كهف: 87) گفت: «اما كسى را كه ستم كرده است، مجازات خواهيم كرد سپس به سوى پروردگارش بازمىگردد، و خدا او را مجازات شديدى خواهد كرد! (87) |
قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْمَاً (كهف: 95) (ذو القرنين) گفت: «آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد مىكنيد)! مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما و آنها سدّ محكمى قرار دهم! (95) |
آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّي إِذَا سَاوَي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّي إِذَا جَعَلَهُ نَارَاً قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرَاً (كهف: 96) قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (و آنها را روى هم بچينيد)!» تا وقتى كه كاملًا ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: « (در اطراف آن آتش بيفروزيد، و) در آن بدميد!» (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرد، و گفت: « (اكنون) مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم!» (96) |
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقَّاً (كهف: 98) (آن گاه) گفت: «اين از رحمت پروردگار من است! امّا هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مىكوبد و وعده پروردگارم حق است!» (98) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبَاً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيَّاً (مريم: 4) گفت: «پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيرى تمام سرم را فراگرفته و من هرگز در دعاى تو، از اجابت محروم نبودهام! (4) |
قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرَاً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيَّاً (مريم: 8) گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود؟! در حالى كه همسرم نازا و عقيم است، و من نيز از شدّت پيرى افتاده شدهام!» (8) |
قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْءً (مريم: 9) فرمود: «پروردگارت اين گونه گفته (و اراده كرده)! اين بر من آسان است و قبلًا تو را آفريدم در حالى كه چيزى نبودى!» (9) |
قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَنْ لاَ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيَّاً (مريم: 10) عرض كرد: «پروردگارا! نشانهاى براى من قرار ده!» فرمود: «نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم (با مردم) نخواهى داشت در حالى كه زبانت سالم است!» (10) |
قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَمَاً زَكِيَّاً (مريم: 19) گفت: «من فرستاده پروردگار توام (آمدهام) تا پسر پاكيزهاى به تو ببخشم!» (19) |
قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كَانَ أَمْرَاً مقْضِيَّاً (مريم: 21) گفت: «مطلب همين است! پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است! (ما او را مىآفرينيم، تا قدرت خويش را آشكار سازيم) و او را براى مردم نشانهاى قرار دهيم و رحمتى باشد از سوى ما! و اين امرى است پايان يافته (و جاى گفتگو ندارد)!» (21) |
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيَّاً (مريم: 30) (ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است! (30) |
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَ لاَ يُبْصِرُ وَ لاَ يُغْنِي عَنْكَ شَيْءً (مريم: 42) هنگامى كه به پدرش گفت: «اى پدر! چرا چيزى را مىپرستى كه نه مىشنود، و نه مىبيند، و نه هيچ مشكلى را از تو حلّ مىكند؟! (42) |
قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأََرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيَّاً (مريم: 46) گفت: «اى ابراهيم! آيا تو از معبودهاى من روى گردانى؟! اگر (از اين كار) دست برندارى، تو را سنگسار مىكنم! و براى مدّتى طولانى از من دور شو!» (46) |
قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيَّاً (مريم: 47) (ابراهيم) گفت: «سلام بر تو! من بزودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مىكنم چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است! (47) |
وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَامَاً وَ أَحْسَنُ نَدِيَّاً (مريم: 73) و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مىشود، كافران به مؤمنان مىگويند: «كدام يك از دو گروه [ما و شما] جايگاهش بهتر، و جلسات انس و مشورتش زيباتر، و بخشش او بيشتر است؟!» (73) |
أَفَرَأيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَ قَالَ لَأَُوتَيَنَّ مَالاً وَ وَلَدَاً (مريم: 77) آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد، و گفت: «اموال و فرزندان فراوانى به من داده خواهد شد»؟! (77) |
إِذْ رَأَي نَارَاً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارَاً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدَيً (طه: 10) هنگامى كه (از دور) آتشى مشاهده كرد، و به خانواده خود گفت: « (اندكى) درنگ كنيد كه من آتشى ديدم! شايد شعلهاى از آن براى شما بياورم يا بوسيله اين آتش راه را پيدا كنم!» (10) |
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَ لِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي (طه: 18) گفت: «اين عصاى من است بر آن تكيه مىكنم، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرومىريزم و مرا با آن كارها و نيازهاى ديگرى است. (18) |
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي (طه: 19) گفت: «اى موسى! آن را بيفكن.» (19) |
قَالَ خُذْهَا وَ لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي (طه: 21) گفت: «آن را بگير و نترس، ما آن را به صورت اولش بازمىگردانيم. (21) |
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (طه: 25) (موسى) گفت: «پروردگارا! سينهام را گشاده كن (25) |
قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي (طه: 36) فرمود: «اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد! (36) |
قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَي (طه: 46) فرمود: «نترسيد! من با شما هستم (همه چيز را) مىشنوم و مىبينم! (46) |
قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَي (طه: 49) (فرعون) گفت: «پروردگار شما كيست، اى موسى؟!» (49) |
قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي (طه: 50) گفت: «پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده سپس هدايت كرده است!» (50) |
قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَي (طه: 51) گفت: «پس تكليف نسلهاى گذشته (كه به اينها ايمان نداشتند) چه خواهد شد؟!» (51) |
قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَ يَضِلُّ رَبِّي وَ لاَ يَنْسَي (طه: 52) گفت: «آگاهى مربوط به آنها، نزد پروردگارم در كتابى ثبت است پروردگارم هرگز گمراه نمىشود، و فراموش نمىكند (و آنچه شايسته آنهاست به ايشان مىدهد)! (52) |
قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَي (طه: 57) گفت: «اى موسى! آيا آمدهاى كه با سحر خود، ما را از سرزمينمان بيرون كنى؟! (57) |
قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحَيً (طه: 59) گفت: «ميعاد ما و شما روز زينت [روز عيد] است به شرط اينكه همه مردم، هنگامى كه روز، بالا مىآيد، جمع شوند!» (59) |
قَالَ لَهُمْ مُوسَي وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَي اللهِ كَذِبَاً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي (طه: 61) موسى به آنان گفت: «واى بر شما! دروغ بر خدا نبنديد، كه شما را با عذابى نابود مىسازد! و هر كس كه (بر خدا) دروغ ببندد، نوميد (و شكست خورده) مىشود!» (61) |
قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَي (طه: 66) گفت: «شما اول بيفكنيد!» در اين هنگام طنابها و عصاهاى آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر مىرسيد كه حركت مىكند! (66) |
قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابَاً وَ أَبْقَي (طه: 71) (فرعون) گفت: «آيا پيش از آنكه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلّماً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است! به يقين دستها و پاهايتان را بطور مخالف قطع مىكنم و شما را از تنههاى نخل به دار مىآويزم و خواهيد دانست مجازات كدام يك از ما دردناكتر و پايدارتر است!» (71) |
قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي (طه: 84) عرض كرد: «پروردگارا! آنان در پى منند و من به سوى تو شتاب كردم، تا از من خشنود شوى!» (84) |
قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ (طه: 85) فرمود: «ما قوم تو را بعد از تو، آزموديم و سامرى آنها را گمراه ساخت!» (85) |
فَرَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفَاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدَاً حَسَنَاً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (طه: 86) موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت: «اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟! آيا مدّت جدايى من از شما به طول انجاميد، يا مىخواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!» (86) |
وَ لَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (طه: 90) و پيش از آن، هارون به آنها گفته بود: «اى قوم من! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتهايد! پروردگار شما خداوند رحمان است! پس، از من پيروى كنيد، و فرمانم را اطاعت نماييد!» (90) |
قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (طه: 92) (موسى) گفت: «اى هارون! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند ... (92) |
قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاَ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (طه: 94) (هارون) گفت: «اى فرزند مادرم! [اى برادر!] ريش و سر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به كار نبستى!» (94) |
قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِريُّ (طه: 95) (موسى رو به سامرى كرد و) گفت: «تو چرا اين كار را كردى، اى سامرى؟!» (95) |
قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (طه: 96) گفت: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم، و اينچنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!» (96) |
قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِدَاً لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَي إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفَاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفَاً (طه: 97) (موسى) گفت: «برو، كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) بگويى «با من تماس نگير!» و تو ميعادى (از عذاب خدا) دارى، كه هرگز تخلّف نخواهد شد! (اكنون) بنگر به اين معبودت كه پيوسته آن را پرستش مىكردى! و ببين ما آن را نخست مىسوزانيم سپس ذرّات آن را به دريا مىپاشيم! (97) |
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاَ يَبْلَي (طه: 120) ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: «اى آدم! آيا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاويد، و ملكى بىزوال راهنمايى كنم؟!» (120) |
قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعَاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِنْ مَا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدَيً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَي (طه: 123) (خداوند) فرمود: «هر دو از آن (بهشت) فرود آييد، در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود! ولى هر گاه هدايت من به سراغ شما آيد، هر كس از هدايت من پيروى كند، نه گمراه مىشود، و نه در رنج خواهد بود! (123) |
قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيرَاً (طه: 125) مىگويد: «پروردگارا! چرا نابينا محشورم كردى؟! من كه بينا بودم!» (125) |
قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَي (طه: 126) مىفرمايد: «آن گونه كه آيات من براى تو آمد، و تو آنها را فراموش كردى امروز نيز تو فراموش خواهى شد!» (126) |
قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (انبياء: 4) (پيامبر) گفت: «پروردگارم همه سخنان را، چه در آسمان باشد و چه در زمين، مىداند و او شنوا و داناست!» (4) |
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّـمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ (انبياء: 52) آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمههاى بىروح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مىكنيد؟!» (52) |
قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (انبياء: 54) گفت: «مسلّماً هم شما و هم پدرانتان، در گمراهى آشكارى بودهايد!» (54) |
قَالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلَي ذَلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (انبياء: 56) گفت: « (كاملًا حقّ آوردهام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر، از گواهانم! (56) |
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ (انبياء: 63) گفت: «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است! از آنها بپرسيد اگر سخن مىگويند!» (63) |
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَنْفَعُكُمْ شَيْءً وَ لاَ يَضُرُّكُمْ (انبياء: 66) (ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مىپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مىرساند! (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان!) (66) |
قَالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رََبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ (انبياء: 112) (و پيامبر) گفت: «پروردگارا! بحق داورى فرما (و اين طغيانگران را كيفر ده)! و پروردگار ما (خداوند) رحمان است كه در برابر نسبتهاى نارواى شما، از او استمداد مىطلبم!» (112) |
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحَاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ (مؤمنون: 23) و ما نوح را بسوى قومش فرستاديم او به آنها گفت: «اى قوم من! خداوند يكتا را بپرستيد، كه جز او معبودى براى شما نيست! آيا (از پرستش بتها) پرهيز نمىكنيد؟! (23) |
فَقَالَ الْمَلَأَُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللهُ لَأََنْزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (مؤمنون: 24) جمعيّت اشرافى (و مغرور) از قوم نوح كه كافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشرى همچون شما نيست، كه مىخواهد بر شما برترى جويد! اگر خدا مىخواست (پيامبرى بفرستد) فرشتگانى نازل مىكرد ما چنين چيزى را هرگز در نياكان خود نشنيدهايم! (24) |
قَالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ (مؤمنون: 26) (نوح) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تكذيبهاى آنان يارى كن!» (26) |
وَ قَالَ الْمَلَأَُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (مؤمنون: 33) ولى اشرافيان (خودخواه) از قوم او كه كافر بودند، و ديدار آخرت را تكذيب مىكردند، و در زندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم، گفتند: «اين بشرى است مثل شما از آنچه مىخوريد مىخورد و از آنچه مىنوشيد مىنوشد! (پس چگونه مىتواند پيامبر باشد؟!) (33) |
قَالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ (مؤمنون: 39) (پيامبرشان) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تكذيبهاى آنان يارى كن!» (39) |
قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ (مؤمنون: 40) خداوند) فرمود: «بزودى از كار خود پشيمان خواهند شد! (امّا زمانى كه ديگر سودى به حالشان ندارد.)» (40) |
بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ (مؤمنون: 81) (نه،) بلكه آنان نيز مثل آنچه پيشينيان گفته بودند گفتند. (81) |
حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (مؤمنون: 99) (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مىدهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مىگويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد! (99) |
قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَ لاَ تُكَلِّمُونِ (مؤمنون: 108) (خداوند) مىگويد: «دور شويد در دوزخ، و با من سخن مگوييد! (108) |
قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (مؤمنون: 112) (خداوند) مىگويد: «چند سال در روى زمين توقّف كرديد؟» (112) |
قَالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (مؤمنون: 114) مىگويد: « (آرى،) شما مقدار كمى توقّف نموديد اگر مىدانستيد!» (114) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْمَاً وَ زُورَاً (فرقان: 4) و كافران گفتند: «اين فقط دروغى است كه او ساخته، و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى دادهاند.» آنها (با اين سخن،) ظلم و دروغ بزرگى را مرتكب شدند. (4) |
أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورَاً (فرقان: 8) يا گنجى (از آسمان) براى او فرستاده شود، يا باغى داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد (و امرار معاش كند)؟!» و ستمگران گفتند: «شما تنها از مردى مجنون پيروى مىكنيد!» (8) |
وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوَّاً كَبِيرَاً (فرقان: 21) و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مىكنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و يا پروردگارمان را با چشم خود نمىبينيم؟!» آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند! (21) |
وَ قَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورَاً (فرقان: 30) و پيامبر عرضه داشت: «پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند». (30) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (فرقان: 32) و كافران گفتند: «چرا قرآن يك جا بر او نازل نمىشود؟!» اين بخاطر آن است كه قلب تو را بوسيله آن محكم داريم، و (از اين رو) آن را به تدريج بر تو خوانديم. (32) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (شعراء: 12) (موسى) عرض كرد: «پروردگارا! از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند، (12) |
قَالَ كَلاَّ فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (شعراء: 15) فرمود: «چنين نيست، (آنان كارى نمىتوانند انجام دهند)! شما هر دو با آيات ما (براى هدايتشان) برويد ما با شما هستيم و (سخنانتان را) مىشنويم! (15) |
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدَاً وَ لَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (شعراء: 18) (فرعون) گفت: «آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم، و سالهايى از زندگيت را در ميان ما نبودى؟! (18) |
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذَاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (شعراء: 20) (موسى) گفت: «من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بىخبران بودم! (20) |
قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ (شعراء: 23) فرعون گفت: «پروردگار عالميان چيست؟!» (23) |
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (شعراء: 24) (موسى) گفت: «پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقين هستيد!». (24) |
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلاَ تَسْتَمِعُونَ (شعراء: 25) (فرعون) به اطرافيانش گفت: «آيا نمىشنويد (اين مرد چه مىگويد)؟!» (25) |
قَالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (شعراء: 26) (موسى) گفت: «او پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست!» (26) |
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَـجْنُونٌ (شعراء: 27) (فرعون) گفت: «پيامبرى كه بسوى شما فرستاده شده مسلّماً ديوانه است!» (27) |
قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (شعراء: 28) (موسى) گفت: «او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه ميان آن دو است مىباشد، اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مىگرفتيد!» (28) |
قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهَاً غَيْرِي لَأََجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (شعراء: 29) (فرعون خشمگين شد و) گفت: «اگر معبودى غير از من برگزينى، تو را از زندانيان قرار خواهم داد!» (29) |
قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ (شعراء: 30) (موسى) گفت: «حتّى اگر نشانه آشكارى براى تو بياورم (باز ايمان نمىآورى)؟!» (30) |
قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (شعراء: 31) گفت: «اگر راست مىگويى آن را بياور!» (31) |
قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (شعراء: 34) (فرعون) به گروهى كه اطراف او بودند گفت: «اين ساحر آگاه و ماهرى است! (34) |
قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذَاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (شعراء: 42) گفت: « (آرى،) و در آن صورت شما از مقرّبان خواهيد بود!» (42) |
قَالَ لَهُمْ مُوسَي أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (شعراء: 43) (روز موعود فرا رسيد و همگى جمع شدند) موسى به ساحران گفت: «آنچه را مىخواهيد بيفكنيد، بيفكنيد!» (43) |
قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (شعراء: 49) (فرعون) گفت: «آيا پيش از اينكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! مسلّماً او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته (و اين يك توطئه است)! امّا بزودى خواهيد دانست! دستها و پاهاى شما را بعكس يكديگر قطع مىكنم، و همه شما را به دار مىآويزم!» (49) |
فَلَمَّا تَرَاءَي الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَي إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (شعراء: 61) هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: «ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم!» (61) |
قَالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ (شعراء: 62) (موسى) گفت: «چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، بزودى مرا هدايت خواهد كرد!» (62) |
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ (شعراء: 70) هنگامى كه به پدر و قومش گفت: «چه چيز را مىپرستيد؟!» (70) |
قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (شعراء: 72) گفت: «آيا هنگامى كه آنها را مىخوانيد صداى شما را مىشنوند؟! (72) |
قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (شعراء: 75) گفت: «آيا ديديد (اين) چيزهايى را كه پيوسته پرستش مىكرديد ... (75) |
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ (شعراء: 106) هنگامى كه برادرشان نوح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد؟! (106) |
قَالَ وَ مَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (شعراء: 112) (نوح) گفت: «من چه مىدانم آنها چه كارى داشتهاند! (112) |
قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (شعراء: 117) گفت: «پروردگارا! قوم من، مرا تكذيب كردند! (117) |
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ ألاَ تَتَّقُونَ (شعراء: 124) هنگامى كه برادرشان هود گفت: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد؟! (124) |
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ (شعراء: 142) هنگامى كه صالح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد؟! (142) |
قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (شعراء: 155) گفت: «اين ناقهاى است (كه آيت الهى است) براى او سهمى (از آب قريه)، و براى شما سهم روز معيّنى است! (155) |
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلاَ تَتَّقُونَ (شعراء: 161) هنگامى كه برادرشان لوط به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد؟! (161) |
قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقَالِينَ (شعراء: 168) گفت: «من دشمن سرسخت اعمال شما هستم! (168) |
إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلاَ تَتَّقُونَ (شعراء: 177) هنگامى كه شعيب به آنها گفت: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد؟! (177) |
قَالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ (شعراء: 188) (شعيب) گفت: «پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مىدهيد داناتر است!» (188) |
إِذْ قَالَ مُوسَي لِأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارَاً سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (نمل: 7) (به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: «من آتشى از دور ديدم (همين جا توقف كنيد) بزودى خبرى از آن براى شما مىآورم، يا شعله آتشى تا گرم شويد.» (7) |
وَ وَرِثَ سُلَيْمَـانُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (نمل: 16) و سليمان وارث داوود شد، و گفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده اين فضيلت آشكارى است.» (16) |
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكَاً مِنْ قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَي وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحَاً تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (نمل: 19) سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد و گفت: «پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!» (19) |
وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (نمل: 20) (سليمان) در جستجوى آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: «چرا هدهد را نمىبينم، يا اينكه او از غايبان است؟! (20) |
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَاءٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (نمل: 22) چندان درنگ نكرد (كه هدهد آمد و) گفت: «من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين «سبا» يك خبر قطعى براى تو آوردهام! (22) |
قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (نمل: 27) (سليمان) گفت: «ما تحقيق مىكنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغگويان هستى؟ (27) |
فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَـانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (نمل: 36) هنگامى كه (فرستاده ملكه سبا) ا نزد سليمان آمد، گفت: «مىخواهيد مرا با مال كمك كنيد (و فريب دهيد)؟! آنچه خدا به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است بلكه شما هستيد كه به هديههايتان خوشحال مىشويد! (36) |
قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (نمل: 38) (سليمان) گفت: «اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او را براى من مىآورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟» (38) |
قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (نمل: 39) عفريتى از جنّ گفت: «من آن را نزد تو مىآورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر، توانا و امينم!» (39) |
قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرَّاً عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (نمل: 40) (امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مىآورم يا كفران مىكنم؟! و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مىكند و هر كس كفران نمايد (بزيان خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنىّ و كريم است!» (40) |
قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ (نمل: 41) (سليمان) گفت: «تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينم آيا متوجّه مىشود يا از كسانى است كه هدايت نخواهند شد؟! (41) |
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَـانَ لِاللهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (نمل: 44) به او گفته شد: «داخل حياط (قصر) شو!» هنگامى كه نظر به آن افكند، پنداشت نهر آبى است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد (تا از آب بگذرد امّا سليمان) گفت: « (اين آب نيست،) بلكه قصرى است از بلور صاف!» (ملكه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم كردم و (اينك) با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم!» (44) |
قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (نمل: 46) (صالح) گفت: «اى قوم من! چرا براى بدى قبل از نيكى عجله مىكنيد (و عذاب الهى را مىطلبيد نه رحمت او را)؟! چرا از خداوند تقاضاى آمرزش نمىكنيد تا شايد مشمول رحمت (او) شويد؟!» (46) |
قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (نمل: 47) آنها گفتند: «ما تو را و كسانى كه با تو هستند به فال بد گرفتيم!» (صالح) گفت: «فال (نيك و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعيين مىگردد) بلكه شما گروهى هستيد فريبخورده! (47) |
وَ لُوطَاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (نمل: 54) و لوط را (به ياد آور) هنگامى كه به قومش گفت: «آيا شما به سراغ كار بسيار زشتى مىرويد در حالى كه (نتايج شوم آن را) مىبينيد؟! (54) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَإِذَا كُنَّا تُرَابَاً وَ آبَاؤُنَا أَإِنَّا لَمُـخْرَجُونَ (نمل: 67) و كافران گفتند: «آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم، (زنده مىشويم و) از دل خاك بيرون مىآييم؟! (67) |
حَتَّي إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُمْ بِآيَاتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمَاً أَمْ مَاذَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (نمل: 84) تا زمانى كه (به پاى حساب) مىآيند، (به آنان) مىگويد: «آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد؟! شما چه اعمالى انجام مىداديد؟!» (84) |
وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌ مُبِينٌ (قصص: 15) او به هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند يكى از پيروان او بود (و از بنى اسرائيل)، و ديگرى از دشمنانش، آن كه از پيروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود موسى مشت محكمى بر سينه او زد و كار او را ساخت (و بر زمين افتاد و مرد) موسى گفت: «اين (نزاع شما) از عمل شيطان بود، كه او دشمن و گمراهكننده آشكارى است» (15) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (قصص: 16) (سپس) عرض كرد: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم مرا ببخش!» خداوند او را بخشيد، كه او غفور و رحيم است! (16) |
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرَاً لِلْمُجْرِمِينَ (قصص: 17) عرض كرد: «پروردگارا! بشكرانه نعمتى كه به من دادى، هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود!» (17) |
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفَاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (قصص: 18) موسى در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى (و در جستجوى اخبار) ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مىزند و از او كمك مىخواهد، موسى به او گفت: «تو آشكارا انسان (ماجراجو و) گمراهى هستى!» (18) |
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَي أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّارَاً فِي الْأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (قصص: 19) و هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد، (فريادش بلند شد،) گفت: «اى موسى مىخواهى! مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى؟! تو فقط مىخواهى جبّارى در روى زمين باشى، و نمىخواهى از مصلحان باشى!» (19) |
وَ جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (قصص: 20) (در اين هنگام) مردى با سرعت از دورترين نقطه شهر [مركز فرعونيان] آمد و گفت: «اى موسى! اين جمعيّت براى كشتن تو به مشورت نشستهاند فوراً از شهر خارج شو، كه من از خيرخواهان توام!» (20) |
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفَاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص: 21) موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى عرض كرد: «پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش!» (21) |
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ (قصص: 22) و هنگامى كه متوجّه جانب مدين شد گفت: «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند!» (22) |
وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِي حَتَّي يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَ أَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (قصص: 23) و هنگامى كه به (چاه) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مىكنند و در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چاه نزديك نمىشوند موسى) به آن دو گفت: «كار شما چيست؟ (چرا گوسفندان خود را آب نمىدهيد؟!)» گفتند: «ما آنها را آب نمىدهيم تا چوپانها همگى خارج شوند و پدر ما پير مرد كهنسالى است (و قادر بر اين كارها نيست.)!» (23) |
فَسَقَي لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّي إِلَي الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (قصص: 24) موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد سپس رو به سايه آورد و عرض كرد: «پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى، به آن نيازمندم!» (24) |
فَجاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (قصص: 25) ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمىداشت، گفت: «پدرم از تو دعوت مىكند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.» هنگامى كه موسى نزد او [شعيب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ظالم نجات يافتى!» (25) |
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَي أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرَاً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص: 27) (شعيب) گفت: «من مىخواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى، محبّتى از ناحيه توست من نمىخواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم و ان شاء اللَّه مرا از صالحان خواهى يافت» (27) |
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَليْنِ قَضَيْتُ فَلاَ عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (قصص: 28) (موسى) گفت: « (مانعى ندارد،) اين قراردادى ميان من و تو باشد البته هر كدام از اين دو مدّت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم)! و خدا بر آنچه ما مىگوييم گواه است!» (28) |
فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارَاً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارَاً لَعَلِّيآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (قصص: 29) هنگامى كه موسى مدّت خود را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش (از مدين به سوى مصر) حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد! به خانوادهاش گفت: «درنگ كنيد كه من آتشى ديدم! (مىروم) شايد خبرى از آن براى شما بياورم، يا شعلهاى از آتش تا با آن گرم شويد!» (29) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسَاً فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (قصص: 33) عرض كرد: «پروردگارا! من يك تن از آنان را كشتهام مىترسم مرا به قتل برسانند! (33) |
قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانَاً فَلاَ يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنْتَُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (قصص: 35) فرمود: «بزودى بازوان تو را بوسيله برادرت محكم (و نيرومند) مىكنيم، و براى شما سلطه و برترى قرار مىدهيم و به بركت آيات ما، بر شما دست نمىيابند شما و پيروانتان پيروزيد!» (35) |
وَ قَالَ مُوسَي رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَي مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ (قصص: 37) موسى گفت: «پروردگارم از حال كسانى كه هدايت را از نزد او آوردهاند، و كسانى كه عاقبت نيك سرا (ى دنيا و آخرت) از آن آنهاست آگاهتر است! مسلّماً ظالمان رستگار نخواهند شد!» (37) |
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هامَانُ عَلَي الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحَاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَي إِلَهِ مُوسَي وَ إِنِّي لَأََظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (قصص: 38) فرعون گفت: «اى جمعيت اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم. (امّا براى تحقيق بيشتر،) اى هامان، برايم آتشى بر گل بيفروز (و آجرهاى محكم بساز)، و براى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مىكنم او از دروغگويان است!» (38) |
قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (قصص: 63) گروهى (از معبودان) كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده است ميگويند: «پروردگارا! ما اينها [عابدان] را گمراه كرديم (آرى) ما آنها را گمراه كرديم همانگونه كه خودمان گمراه شديم ما از آنان به سوى تو بيزارى مىجوييم آنان در حقيقت ما را نمىپرستيدند (بلكه هواى نفس خود را پرستش مىكردند)!» (63) |
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَي فَبَغَي عَلَيْهِمْ وَ آتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (قصص: 76) قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود! (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: «اين همه شادى مغرورانه مكن، كه خداوند شادىكنندگان مغرور را دوست نمىدارد! (76) |
قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِنْدِي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعَاً وَ لاَ يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُـجْرِمُونَ (قصص: 78) (قارون) گفت: «اين ثروت را بوسيله دانشى كه نزد من است به دست آوردهام!» آيا او نمىدانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد،) مجرمان از گناهانشان سؤال نمىشوند. (78) |
فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (قصص: 79) (روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!» (79) |
وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحَاً وَ لاَ يُلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ (قصص: 80) اما كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند: «واى بر شما ثواب الهى براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند بهتر است، اما جز صابران آن را دريافت نمىكنند.» (80) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَ مَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (عنكبوت: 12) و كافران به مؤمنان گفتند: «شما از راه ما پيروى كنيد، (و اگر گناهى دارد) ما گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت!» آنان هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت آنان به يقين دروغگو هستند! (12) |
وَ إِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَاتَّقُوهُ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (عنكبوت: 16) ما ابراهيم را (نيز) فرستاديم، هنگامى كه به قومش گفت: «خدا را پرستش كنيد و از (عذاب) او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد! (16) |
وَ قَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ أَوْثَانَاً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضَاً وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (عنكبوت: 25) (ابراهيم) گفت: «شما غير از خدا بتهايى براى خود انتخاب كردهايد كه مايه دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مىجوييد و يكديگر را لعن مىكنيد و جايگاه (همه) شما آتش است و هيچ يار و ياورى براى شما نخواهد بود!» (25) |
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَي رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (عنكبوت: 26) و لوط به او [ابراهيم] ايمان آورد، و (ابراهيم) گفت: «من بسوى پروردگارم هجرت مىكنم كه او صاحب قدرت و حكيم است!» (26) |
وَ لُوطَاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ (عنكبوت: 28) و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت: «شما عمل بسيار زشتى انجام مىدهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است! (28) |
قَالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَي الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (عنكبوت: 30) (لوط) عرض كرد: «پروردگارا! مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما!» (30) |
قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطَاً قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (عنكبوت: 32) (ابراهيم) گفت: «در اين آبادى لوط است!» گفتند: «ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم! او و خانوادهاش را نجات مىدهيم جز همسرش كه در ميان قوم (گنهكار) باقى خواهد ماند.» (32) |
وَ إِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبَاً فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ وَارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (عنكبوت: 36) و ما بسوى «مدين»، برادرشان «شعيب» را فرستاديم گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد، و به روز بازپسين اميدوار باشيد، و در زمين فساد نكنيد!» (36) |
وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لَكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (روم: 56) ولى كسانى كه علم و ايمان به آنان داده شده مىگويند: «شما بفرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ كرديد، و اكنون روز رستاخيز است، امّا شما نمىدانستيد!» (56) |
وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لاَ تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان: 13) (به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش- در حالى كه او را موعظه مىكرد- گفت: «پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.» (13) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَ لاَ أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (سبأ: 3) كافران گفتند: «قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد!» بگو: «آرى به پروردگارم سوگند كه به سراغ شما خواهد آمد، خداوندى كه از غيب آگاه است و به اندازه سنگينى ذرّهاى در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتابى آشكار ثبت است!» (3) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (سبأ: 7) و كافران گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مىدهد هنگامى كه (مُرديد و) سخت از هم متلاشى شديد، (بار ديگر) آفرينش تازهاى خواهيد يافت؟! (7) |
وَ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ إِذنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (سبأ: 23) هيچ شفاعتى نزد او، جز براى كسانى كه اذن داده، سودى ندارد! (در آن روز همه در اضطرابند) تا زمانى كه اضطراب از دلهاى آنان زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مىگويند: «پروردگارتان چه دستورى داده؟» مىگويند: «حقّ را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقّان داد) و اوست بلندمقام و بزرگ مرتبه!» (23) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَ لاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (سبأ: 31) كافران گفتند: «ما هرگز به اين قرآن و كتابهاى ديگرى كه پيش از آن بوده ايمان نخواهيم آورد!» اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براى حساب و جزا) نگه داشته شدهاند در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مىاندازد (از وضع آنها تعجّب مىكنى)! مستضعفان به مستكبران مىگويند: «اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم!» (31) |
قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (سبأ: 32) (امّا) مستكبران به مستضعفان پاسخ مىدهند: «آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آنكه به سراغ شما آمد (و آن را بخوبى دريافتيد)؟! بلكه شما خود مجرم بوديد!» (32) |
وَ قَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَكْفُرَ بِاللهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَندَادَاً وَ أَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (سبأ: 33) و مستضعفان به مستكبران مىگويند: «وسوسههاى فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهى ما شد)، هنگامى كه به ما دستور مىداديد كه به خداوند كافر شويم و همتايانى براى او قرار دهيم!» و آنان هنگامى كه عذاب (الهى) را مىبينند پشيمانى خود را پنهان مىكنند (تا بيشتر رسوا نشوند)! و ما غل و زنجيرها در گردن كافران مى نهيم آيا جز آنچه عمل مىكردند به آنها جزا داده مىشود؟! (33) |
وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (سبأ: 34) و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيمدهنده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهايد كافريم!» (34) |
وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَ قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ إِفْكٌ مُفْتَرَيً وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (سبأ: 43) و هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنان خوانده مىشود، مىگويند: «او فقط مردى است كه مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستيدند بازدارد!» و مىگويند: «اين جز دروغ بزرگى كه (به خدا) بسته شده چيز ديگرى نيست!» و كافران هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: «اين، جز افسونى آشكار نيست!» (43) |
وَ جَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (يس: 20) و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد! (20) |
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (يس: 26) (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد: «وارد بهشت شو!» گفت: «اى كاش قوم من مىدانستند ... (26) |
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (يس: 47) و هنگامى كه به آنان گفته شود: «از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد!»، كافران به مؤمنان مىگويند: «آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست او را اطعام مىكرد؟! (پس خدا خواسته است او گرسنه باشد)، شما فقط در گمراهى آشكاريد»! (47) |
وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (يس: 78) و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوانها را زنده مىكند در حالى كه پوسيده است؟!» (78) |
قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ (صافات: 51) كسى از آنها مىگويد: «من همنشينى داشتم ... (51) |
قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (صافات: 54) (سپس) مىگويد: «آيا شما مىتوانيد از او خبرى بگيريد؟» (54) |
قَالَ تَاللهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (صافات: 56) مىگويد: «به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى! (56) |
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ (صافات: 85) هنگامى كه به پدر و قومش گفت: «اينها چيست كه مىپرستيد؟! (85) |
فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ (صافات: 89) و گفت: «من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمىآيم)!» (89) |
فَرَاغَ إِلَي آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْكُلُونَ (صافات: 91) (او وارد بتخانه شد) مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد و از روى تمسخر گفت: «چرا (از اين غذاها) نمىخوريد؟! (91) |
قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ (صافات: 95) گفت: «آيا چيزى را مىپرستيد كه با دست خود مىتراشيد؟! (95) |
وَ قَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي سَيَهْدِينِ (صافات: 99) (او از اين مهلكه بسلامت بيرون آمد) و گفت: «من به سوى پروردگارم مىروم، او مرا هدايت خواهد كرد! (99) |
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَي قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (صافات: 102) هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد، گفت: «پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم، نظر تو چيست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت!» (102) |
إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلاَ تَتَّقُونَ (صافات: 124) به خاطر بياور هنگامى را كه به قومش گفت: «آيا تقوا پيشه نمىكنيد؟! (124) |
وَ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (ص: 4) آنها تعجّب كردند كه پيامبر بيمدهندهاى از ميان آنان به سويشان آمده و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است! (4) |
إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطَابِ (ص: 23) اين برادر من است و او نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم امّا او اصرار مىكند كه: اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است!» (23) |
قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَي نِعَاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيرَاً مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ مَا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعَاً وَ أَنَابَ (ص: 24) (داوود) گفت: «مسلّماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مىكنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند امّا عدّه آنان كم است!» داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزمودهايم، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد. (24) |
فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّي تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (ص: 32) گفت: «من اين اسبان را بخاطر پروردگارم دوست دارم (و مىخواهم از آنها در جهاد استفاده كنم»، او هم چنان به آنها نگاه مىكرد) تا از ديدگانش پنهان شدند. (32) |
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكَاً لاَ يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (ص: 35) گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، كه تو بسيار بخشندهاى! (35) |
إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرَاً مِنْ طِينٍ (ص: 71) و به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مىآفرينم! (71) |
قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (ص: 75) گفت: «اى ابليس! چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبّر كردى يا از برترينها بودى؟! (برتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!)» (75) |
قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (ص: 76) گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل!» (76) |
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (ص: 77) فرمود: «از آسمانها (و صفوف ملائكه) خارج شو، كه تو رانده درگاه منى! (77) |
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (ص: 79) گفت: «پروردگارا! مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مىشوند مهلت ده!» (79) |
قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (ص: 80) فرمود: «تو از مهلت دادهشدگانى، (80) |
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (ص: 82) گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، (82) |
قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ (ص: 84) فرمود: «به حق سوگند، و حق مىگويم، (84) |
فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (زمر: 49) هنگامى كه انسان را زيانى رسد، ما را (براى حلّ مشكلش) مىخواند سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم، مىگويد: «اين نعمت را بخاطر كاردانى خودم به من دادهاند» ولى اين وسيله آزمايش (آنها) است، امّا بيشترشان نمىدانند. (49) |
قَدْ قَالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (زمر: 50) اين سخن را كسانى كه قبل از آنها بودند نيز گفتند، ولى آنچه را به دست مىآوردند براى آنها سودى نداشت! (50) |
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي جَهَنَّمَ زُمَرَاً حَتَّي إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَي وَ لَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَي الْكَافِرِينَ (زمر: 71) و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنّم رانده مىشوند وقتى به دوزخ مىرسند، درهاى آن گشوده مىشود و نگهبانان دوزخ به آنها مىگويند: «آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند؟!» مىگويند: «آرى، (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند، و ما مخالفت كرديم!) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلّم شده است. (71) |
وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَرَاً حَتَّي إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ (زمر: 73) و كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مىشوند هنگامى كه به آن مىرسند درهاى بهشت گشوده مىشود و نگهبانان به آنان مىگويند: «سلام بر شما! گوارايتان باد اين نعمتها! داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد!» (73) |
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَي وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ (غافر: 26) و فرعون گفت: «بگذاريد موسى را بكشم، و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! زيرا من مىترسم كه آيين شما را دگرگون سازد، و يا در اين سرزمين فساد بر پا كند!» (26) |
وَ قَالَ مُوسَي إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاَ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ (غافر: 27) موسى گفت: «من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مىبرم از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان نمىآورد!» (27) |
وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللهُ وَ قَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كَاذِبَاً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صَادِقَاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (غافر: 28) و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مىداشت گفت: «آيا مىخواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مىگويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضى از عذابهايى را كه وعده مىدهد به شما خواهد رسيد خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمىكند. (28) |
يَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلاَّ مَا أَرَي وَ مَا أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشَادِ (غافر: 29) اى قوم من! امروز حكومت از آن شماست و در اين سرزمين پيروزيد اگر عذاب خدا به سراغ ما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد كرد؟!» فرعون گفت: «من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمىدهم، و شما را جز به راه صحيح راهنمايى نمىكنم! (دستور، همان قتل موسى است!)» (29) |
وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ (غافر: 30) آن مرد باايمان گفت: «اى قوم من! من بر شما از روزى همانند روز (عذاب) اقوام پيشين بيمناكم! (30) |
وَ قَالَ فِرْعَونُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحَاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (غافر: 36) فرعون گفت: «اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شايد به وسايلى دست يابم، (36) |
وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ (غافر: 38) كسى كه (از قوم فرعون) ايمان آورده بود گفت: «اى قوم من! از من پيروى كنيد تا شما را به راه درست هدايت كنم. (38) |
قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ (غافر: 48) مستكبران مىگويند: «ما همگى در آن هستيم، زيرا خداوند در ميان بندگانش (بعدالت) حكم كرده است!» (48) |
وَ قَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمَاً مِنَ الْعَذَابِ (غافر: 49) و آنها كه در آتشند به مأموران دوزخ مىگويند: «از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد!» (49) |
وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ (غافر: 60) پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم! كسانى كه از عبادت من تكبّر مىورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مىشوند!» (60) |
ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَْرْضِ ائْتِيَا طَوْعَاً أَوْ كَرْهَاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ (فصلت: 11) سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه بصورت دود بود به آن و به زمين دستور داد: «به وجود آييد (و شكل گيريد)، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه!» آنها گفتند: «ما از روى طاعت مىآييم (و شكل مىگيريم)!» (11) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (فصلت: 26) كافران گفتند: «گوش به اين قرآن فراندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد!» (26) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاَّنَا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ (فصلت: 29) كافران گفتند: «پروردگارا! آنهايى كه از جنّ و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (و لگدمالشان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند!» (29) |
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَي اللهِ وَ عَمِلَ صَالِحَاً وَ قَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (فصلت: 33) چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مىكند و عمل صالح انجام مىدهد و مىگويد: «من از مسلمانانم»؟! (33) |
وَ كَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (زخرف: 23) و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذاركنندهاى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مىكنيم.» (23) |
قَالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَي مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (زخرف: 24) (پيامبرشان) گفت: «آيا اگر من آيينى هدايتبخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مىكنيد)؟!» گفتند: « (آرى،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهايد كافريم!» (24) |
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (زخرف: 26) و به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش [عمويش آزر] و قومش گفت: «من از آنچه شما مىپرستيد بيزارم. (26) |
حَتَّي إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (زخرف: 38) تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مىگويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود چه بد همنشينى بودى! (38) |
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (زخرف: 46) ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او فرستاديم (موسى به آنها) گفت: «من فرستاده پروردگار جهانيانم» (46) |
وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلاَ تُبْصِرُونَ (زخرف: 51) فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟ (51) |
وَ لَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطِيعُونِ (زخرف: 63) و هنگامى كه عيسى دلايل روشن (براى آنها) آورد گفت: «من براى شما حكمت آوردهام، و آمدهام تا برخى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد روشن كنم پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد! (63) |
وَ نَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ (زخرف: 77) آنها فرياد مىكشند: «اى مالك دوزخ! (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)!» مىگويد: «شما در اين جا ماندنى هستيد!» (77) |
وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (احقاف: 7) هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مىشود، كافران در برابر حقّى كه براى آنها آمده مىگويند: «اين سحرى آشكار است!» (7) |
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرَاً مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ (احقاف: 11) كافران درباره مؤمنان چنين گفتند: «اگر (اسلام) چيز خوبى بود، هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمىگرفتند!» و چون خودشان بوسيله آن هدايت نشدند مىگويند: «اين يك دروغ قديمى است!» (11) |
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانَاً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهَاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهَاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْرَاً حَتَّي إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَي وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحَاً تَرْضَاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (احقاف: 15) ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با ناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد مىگويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم و كار شايستهاى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح گردان من به سوى تو بازمىگردم و توبه مىكنم، و من از مسلمانانم!» (15) |
وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (احقاف: 17) و كسى كه به پدر و مادرش مىگويد: «اف بر شما! آيا به من وعده مىدهيد كه من روز قيامت مبعوث مىشوم؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نشدند)! و آن دو پيوسته فرياد مىكشند و خدا را به يارى مىطلبند كه: واى بر تو، ايمان بياور كه وعده خدا حق است امّا او پيوسته مىگويد:» اينها چيزى جز افسانههاى پيشينيان نيست! (17) |
قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لَكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْمَاً تَجْهَلُونَ (احقاف: 23) گفت: «علم (آن) تنها نزد خداست (و او مىداند چه زمانى شما را مجازات كند) من آنچه را به آن فرستاده شدهام به شما مىرسانم، (وظيفه من همين است!) ولى شما را قومى مىبينيم كه پيوسته در نادانى هستيد!» (23) |
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَي وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (احقاف: 34) روزى را به ياد آور كه كافران را بر آتش عرضه مىدارند (و به آنها گفته مىشود:) آيا اين حقّ نيست؟! مىگويند: «آرى، به پروردگارمان سوگند (كه حقّ است)!» (در اين هنگام خداوند) مىگويد: «پس عذاب را بخاطر كفرتان بچشيد!» (34) |
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّي إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفَاً أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ (محمد: 16) گروهى از آنان به سخنانت گوش فرامىدهند، امّا هنگامى كه از نزد تو خارج مىشوند به كسانى كه علم و دانش به آنان بخشيده شده (از روى استهزا) مىگويند: « (اين مرد) الان چه گفت؟!» آنها كسانى هستند كه خداوند بر دلهايشان مُهر نهاده و از هواى نفسشان پيروى كردهاند (از اين رو چيزى نمىفهمند)! (16) |
سَيَقُولُ الْمُـخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلَي مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلاَمَ اللهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لاَ يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (فتح: 15) هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، متخلّفان (حديبيه) مىگويند: «بگذاريد ما هم در پى شما بيائيم، آنها مىخواهند كلام خدا را تغيير دهند بگو: «هرگز نبايد بدنبال ما بياييد اين گونه خداوند از قبل گفته است!» آنها به زودى مىگويند: «شما نسبت به ما حسد مىورزيد!» ولى آنها جز اندكى نمىفهمند! (15) |
بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ (ق: 2) آنها تعجّب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده و كافران گفتند: «اين چيز عجيبى است! (2) |
وَ قَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ (ق: 23) فرشته همنشين او مىگويد: «اين نامه اعمال اوست كه نزد من حاضر و آماده است!» (23) |
قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَ لَكِنْ كَانَ فِي ضَلاَلٍ بَعِيدٍ (ق: 27) و همنشينش (از شياطين) مىگويد: «پروردگارا! من او را به طغيان وانداشتم، لكن او خود در گمراهى دور و درازى بود!» (27) |
قَالَ لاَ تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (ق: 28) (خداوند) مىگويد: «نزد من جدال و مخاصمه نكنيد من پيشتر به شما هشدار دادهام (و اتمام حجّت كردهام)! (28) |
إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَمَاً قَالَ سَلاَمٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (ذاريات: 25) در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: «سلام بر تو!» او گفت: «سلام بر شما كه جمعيّتى ناشناختهايد!» (25) |
فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلاَ تَأْكُلُونَ (ذاريات: 27) و نزديك آنها گذارد، (ولى با تعجّب ديد دست بسوى غذا نمىبرند) گفت: «آيا شما غذا نمىخوريد؟!» (27) |
قَالُوا كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (ذاريات: 30) گفتند: «پروردگارت چنين گفته است، و او حكيم و داناست!» (30) |
قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (ذاريات: 31) (ابراهيم) گفت: «مأموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟» (31) |
فَتَوَلَّي بِرُكْنِهِ وَ قَالَ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (ذاريات: 39) امّا او با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت: «اين مرد يا ساحر است يا ديوانه!» (39) |
كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (حشر: 16) كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!» امّا هنگامى كه كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم!» (16) |
وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (صف: 5) (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «اى قوم من! چرا مرا آزار مىدهيد با اينكه مىدانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم؟!» هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت و خدا فاسقان را هدايت نمىكند! (5) |
وَ إِذْ قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقَاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (صف: 6) و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديقكننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [تورات] مىباشم، و بشارتدهنده به رسولى كه بعد از من مىآيد و نام او احمد است!» هنگامى كه او [احمد] با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار»! (6) |
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَي اللهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ اَنصَارُ اللهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ كَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ (صف: 14) اى كسانى كه ايمان آوردهايد! ياوران خدا باشيد همانگونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: «چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟!» حواريون گفتند: «ما ياوران خدائيم» در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد كرديم و سرانجام بر آنان پيروز شدند! (14) |
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَي بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثَاً فَلَمَّا نَبَأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ (تحريم: 3) (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت!» (3) |
إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (قلم: 15) هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مىشود مىگويد: «اينها افسانههاى خرافى پيشينيان است!» (15) |
قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْلاَ تُسَبِّحُونَ (قلم: 28) يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت: «آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمىگوييد؟! (28) |
قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (نوح: 2) گفت: «اى قوم! من براى شما بيمدهنده آشكارى هستم، (2) |
قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهَارَاً (نوح: 5) (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم، (5) |
قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَسَارَاً (نوح: 21) نوح (بعد از نوميدى از هدايت آنان) گفت: «پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده است! (21) |
وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارَاً (نوح: 26) نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! (26) |
فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (مدثر: 24) و سرانجام گفت: «اين (قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست! (24) |
يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفَّاً لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَابَاً (نبأ: 38) روزى كه «روح» و «ملائكه» در يك صف مىايستند و هيچ يك، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمىگويند، و (آن گاه كه مىگويند) درست مىگويند! (38) |
فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي (نازعات: 24) و گفت: «من پروردگار برتر شما هستم!» (24) |
إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (مطففين: 13) (همان كسى كه) وقتى آيات ما بر او خوانده مىشود مىگويد: «اين افسانههاى پيشينيان است!» (13) |
فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ نَاقَةَ اللهِ وَ سُقْيَاهَا (شمس: 13) و فرستاده الهى [صالح] به آنان گفت: «ناقه خدا [همان شترى كه معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد)!» (13) |
وَ قَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا (زلزلة: 3) و انسان مىگويد: «زمين را چه مىشود (كه اين گونه مىلرزد)؟!» (3) |
پدیدآورنده : دکتر صادق فرازی
همکاران : مرحمت زینالی ، فاطمه فرازی و روح الله فرازی
طراحی و پیاده سازی سایت : مهندس حسن زینالی
Email :
info@quran-mojam.ir
Tel :
09378764435
کلیه حقوق وب سایت محفوظ بوده واستفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلا مانع است